پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
۵۰۰ کلمه تا۵۰۰ درصد / من یک دلالم؛ چرا باید احساس گناه کنم؟
سفتهبازها و دلالها یکی از ستونهای بازارها هستند؛ پس چرا عدهای این همه از آنها تنفر دارند؟
غمگینم! دقیقا مانند کسی که شغل و حرفهاش را به عنوان یک فحش استفاده میکنند. من یک دلالم و ثروتی که به دست آوردهام از راه دلالی بوده است. تا امروز هیچ گاه هیچ خلاف بزرگی انجام ندادهام. مالیاتم را مرتب پرداخت کردهام. هیچ گاه حق کسی را نخوردهام و هیچ گاه دزدی نکردهام. هیچ قانونی را زیرپا نگذاشتهام؛ خیانت نکردهام و دروغ نگفتهام.
فقط از فرصتهایی که در ایران بوده درست استفاده کردم و همیشه فعالیت اقتصادی در ایران را ترجیح دادهام به مهاجرت؛ ایران سرزمین فرصتهای طلایی است. هیچ گاه کاری نکردم که به ضرر اقتصاد ایران باشد؛ فقط از فرصتها استفاده کردم. تا امروز دیده بودم که مردم شیفته دلالیاند ولی چون دانش و مهارت آن را ندارند از دلالها بدشان میآید.
دقت کنید که وقتی درباره دلالی حرف میزنم دارم از سرمایهگذاری در افق زمانی کوتاهمدت حرف میزنم. آدمهایی مثل من مثل موجودات ریز و خردهپای طبیعت هستند که برای طبیعت مفیدند؛ به اندازه همان سرمایهگذارهایی که بلند مدت فعالیت میکنند ما هم برای اقتصاد مفیدیم.
ولی این روزها میشنوم که دلالی نه تنها یک فحش بلکه به یک جرم تبدیل شده است. در روزهای گذشته به دامن طبیعت پناه برده بودم، نه از ریزش مختصر بازار که قبلا گفتم از آن خوشحالم. من غمگینم از این که تصور میکنم دلالی در ایران معادل زالوصفتی شده است.
این که زمانی سکه را همین بانک مرکزی میفروخت و رفتم خریدم و سود بالایی به دست آوردم چه اشکالی دارد؟ وقتی دولت سکه فروخت، خریدم و بعد هم فروختم؛ مالیات آن را هم تمام و کمال دولت از من گرفت. وقتی وحید مظلومین را گرفتند و اعدام کردند تقریبا همین حال امروز را داشتم؛ مظلومین ۳۰ سال در بازار تهران کار میکرد. تاجر معروفی بود و تا قبل از سال ۹۷ کسی به او نمیگفت سلطان!
من و خیلیهای دیگر تقریبا همان کاری را میکنیم که سلطان انجام داده بود. خب او سلطان بود و دل و جرئت بیشتری نسبت به ماها داشت. چند باری مظلومین را در بازار دیده بودم؛ آن روزها که اوایل کار من بود و او برای خودش اسم و رسمی داشت. تاجر سنتی بود و هرگز فکر نمیکردم کارش به چوبه دار بکشد؛ فکر میکنم خودش هم تصور نمیکرد پایانش کجا باشد.
چند روز پیش هم که برای خرید خودروهای کارخانههای دولتی یک زن و شوهر را محکوم به اعدام کردند دوباره همین حس لعنتی برگشت و با خودم گفتم نکند من که خودم را یک دلال خردهپای بازارهای ایران میدانم روزی اعدام شوم، آن هم به جرم این که در بورس تهران دلالی کردم و پولدار شدم!
آیا ممکن است روزی عدهای را به جرم کسب سود از همین بورس تهران گلچین کنند و ببرند برای اعدام؟ در جمع قدیمیهای بورس درباره دهه ۸۰ بورس تهران زیاد شنیدهام. در جمعها همیشه عدهای هستند که از دهه ۸۰ بورس تهران به عنوان دوران طلایی این بورس یاد میکنند. آن دوران بورس تهران جور دیگری بود. دوران دوران ریش قرمزها بود؛ بازار کوچک بود. یکی از کسانی که در همین بازار کوچک اسم در کرده بود رسول تقی گنجی بود. گنجی یک زمانی قبله همه بورسبازهای تهران بود و بعدا از ایران رفت بورلی هیلز آمریکا؛ مجبور شد برود. آن روزها سلطانها را نمیگرفتند اعدام کنند؛ آن روزها هنوز سلطانها بیسروصدا میرفتند. قدیمیها میگویند آن زمان دوران بیقانونی بورس بود و خب آن زمان بورس تهران واقعا بورس خیلی کوچکتری بود و بیقانونی در آن طبیعیتر و سادهتر.
هنوز هم نمیدانم دقیقا کدام کار گنجی بد بود که خیلیها از او متنفر بودند و خوشحال از رفتن او از ایران.
برای من سوال است که مردمی که این روزها تشویق شدند سهام دولت در بانکها را به شکل واحدهای صندوقهای ETF بخرند چه هدفی از این کار توی سر دارند؟ برای کار خیر خریدند؟ مگر آنها امیدوار نیستند که یک ماه دیگر این واحدهای صندوق را به دو برابر قیمتی که امروز خریدند بفروشند؟ پس چرا فکر میکنیم دلالی بد است؟ مگر خیلی از ما در زمان مناسب نرفتیم ماشین بخریم به این امید که گرانتر شود و بفروشیم؟ مگر خیلی از ما قیمت خانههایی که خریدیم را هر روز چک نمیکنیم که ببینیم چقدر رفته روی قیمت خانهمان؟ تفاوت کجاست؟ در تعداد؟ یعنی اگر سکه فروختند تا چه حد میشود خرید که دچار مشکل نشویم؟
می گویند بورس تهران خوش استقبال و بد بدرقه است. مصداق این بیوفایی هم ظهور سهامداران زیاد در یك بازه زمانی بلند و سقوط آنها در یک بازه زمانی کم است.
فعلا غمگینم و امیدوارم تا چند روز دیگر از این حال بیرون بیایم.
هنوز درباره ماجرایی که چون مدتها بود معاملهای نکرده بودم وارد یک معاملهای شدم نگفتم؛ میگویم، ولی شاید قبل از آن از بورس بوداپست بگویم. زمانی بورس بوداپست خیلی شبیه این روزهای تهران بود. شرکتهای دولتی را در بورس عرضه میکردند و همه خوشحال سهام این شرکتها را میخریدند و از رویای ثروتمند شدن خوابشان نمیبرد.
تا این که یک روز صبح ورق برگشت.