پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
آیا گوگل ما را احمق میکند؟ / اینترنت چه بلایی بر سر مغز ما میآورد؟
«دیو، دست نگه دار. دست نگه دار لطفا. میشه دست نگه داری؟ دیو لطفا، باید دست نگه داری. دیو؟» بخشی از دیالوگهای پایانی سکانس عجیب شاهکار استنلی کوبریک، 2001: ادیسه فضایی که بین ابررایانهای به نام هال و فضانورد شکست ناپذیری به نام دیوید بومن ردوبدل میشود. بومن، که به خاطر عملکرد نادرست ماشین به مرگ در اعماق فضا محکوم است، به آرامی و خونسردی تمام در حال قطع کردن جریانهای مداری است که حافظه این ابررایانه را کنترل میکند. هال با درماندگی میگوید: «دیو، مغز من داره از بین میره… میتونم حسش کنم. من میتونم حسش کنم دیو…»
من نیز میتوانم حسش کنم. در طول تمام پنج سال گذشته همواره این احساس با من بوده است که کسی یا شاید چیزی با مغزم پیوند خورده، نقشه مدارهای عصبیام را بازنویسی میکند و حافظه من را از نو برنامهریزی میکند. حافظه من در حال از بین رفتن نیست – هنوز نه – اما در حال تغییر است. من آنگونه که قبلا فکر میکردم، فکر نمیکنم. این موضوع را، به ویژه زمانی که در حال مطالعه هستم بیشتر احساس میکنم. غوطهوری من در یک کتاب قطور یا یک مقاله مفصل خیلی آسان اتفاق میافتاد. ذهنم درگیر روایات یا چرخ زدن در استدلالها میشد و ساعتهای زیادی در نثرهای روان این مقالات و کتابها قدم میزنم، بدون آنکه گذر زمان را حس کرده باشم. اما اکنون، شاید بعد از خواندن دو یا سه صفحه دیگر نمیتوانم روی موضوع تمرکز کنم. بیقرار میشوم، رشته موضوع از دستم خارج میشود و گاه به دنبال کار دیگری برای انجام میگردم. احساس میکنم دیگر مثل سابق نمیتوانم مغز سرکشم را به سمت متن بکشم. مطالعه عمیق، که سابق بر این خودش بهصورت کاملا طبیعی میآمد، اکنون به یک تقلا تبدیل شده است.
نت؛ یک رسانه جهانی
فکر میکنم بدانم چه خبر است! اکنون بیش از یک دهه است که بخش قابل توجهی از وقت خود را در فضای آنلاین سپری میکنم، به جستوجو و گشتوگذار میپردازم و گاهی هم به پایگاههای داده اینترنت اضافه میکنم. وب برای من، به عنوان یک نویسنده، نعمتی خدادادی محسوب میشود. پژوهشی که پیشتر مستلزم مطالعه حجم انبوهی از کتب و مقالات و سردرگمی در راهروهای پرپیچوتاب کتابخانهها بود، اکنون در کمتر از یک دقیقه قابل انجام است. چند جستوجوی ساده گوگلی و بعد، چند کلیلک سریع روی هایپرلینکها کافی است تا ما را به گزیدهای از آنچه که میخواستیم برساند. حتی وقتی کار خاصی با این دنیای عجیب و غریب ندارم هم اطلاعات بلیتها را میخوانم، ایمیلهایم را چک میکنم، بلاگ پستها و عناوین مهم خبری و غیره را میخوانم، ویدئوها را تماشا میکنم یا حتی ممکن است فقط از این لینک به آن لینک بروم و همینطور ساعتها و ساعتها بگذرد.
برای من، درست مثل بقیه، نت در حال تبدیل شدن به یک رسانه جهانی است؛ مجرایی که حجم انبوهی از اطلاعات را وارد چشمها، گوشها و مغزم میکند. بدون شک، دسترسی سریع به چنین منبع افسانهای و فوقالعاده غنی از اطلاعات، مزیتهای فراوانی دارد که میتوانند به نوبه خود کشف شده و به جای خود تحسین شوند. «تعبیر بینقص حافظه سیلیکون» توسط کلیو تامپسون در وایرد، میتواند لطفی بزرگ برای اندیشیدن باشد. اما هر لطفی هزینهای دارد. همانطور که تئورسین برجسته، مارشال مکلوهان در دهه 1960 میلادی نیز اشاره کرده است، رسانهها، صرفا کانالهایی منفعل از اطلاعات نیستند. آنها فکر را تغذیه میکنند، اما توامان فرایند فکر کردن را نیز شکل میدهند. فکر میکنم آنچه نت با من میکند نیز همین است؛ تهی کردن من از ظرفیت تمرکز و اندیشه. ذهن من تنها به این میاندیشد که اطلاعات مورد نیازش را از راهی کسب کند که نت توزیع میکند: در خلال جریانی آرام از واژهها. زمانی من غواص متبحری در دریای خروشان واژگان بودم و امروز، تنها پسربچهای شادمان روی سطح آبم! چیزی شبیه همین جت اسکیهای مدرن!!
فقط من نیستم. وقتی من مشکلاتم در مورد خواندن را با دوستان و آشنایان در میان میگذارم – اغلب متون ادبی – بسیاری از آنها عنوان میکنند که تجارب مشابهی دارند. هر چه بیشتر در وب وقتگذرانی کرده باشند، بیشتر نیاز دارند برای تمرکز روی متون طولانی تلاش کنند. حتی برخی از وبلاگنویسانی که من با آنها آشنایی دارم نیز به این پدیده اشاره کردهاند. اسکات کارپ، در پستی که اخیرا در خصوص رسانه آنلاین نوشته است، اعتراف کرده که به کل، مطالعه کتاب را کنار گذاشته است. او نوشته: «زمانی که در کالج دانشجوی ارشد بودم، از من به عنوان یک کتابخوان حریص یاد میشد. چه اتفاقی افتاد؟» کارپ در پاسخ این سوال را مطرح میکند که «اگر من مطالعه کتاب را رها کرده و به مطالعه در نت روی آوردهام، آیا به این خاطر است که روش مطالعهام تغییر یافته، یا به دنبال راهی راحتتر برای مطالعهام؟ یا نه به این خاطر است که شکل فکر کردنم تغییر کرده است؟»
بروس فرایدمن، که مکررا در خصوص استفاده از رایانه در طب نوشته است نیز توضیح میدهد که استفاده از اینترنت، چگونه عادات فکری او را تغییر داده است. او اوایل سال جاری در پستی نوشته بود: «من تقریبا توانایی خواندن و هضم کردن متون طولانی وب و کتب چاپی را از دست دادهام». فرایدمن به عنوان کسی که مدتها در دانشکده پزشکی دانشگاه میشیگان حضور داشته است، در تماس تلفنی که به واسطه مقالهاش با او داشتم فکر میکرد، میگفت به نوعی استاکاتو دچار شده است به این معنی که بخشهای کوتاهی از متون را به سرعت تمام از منابع مختلف آنلاین اسکن میکند. میگفت: «من دیگر نمیتوانم جنگ و صلح را بخوانم. من توانایی انجام این کار را از دست دادهام. حتی یک پست وبلاگی با بیش از سه یا چهار پاراگراف نیز برای هضم زیاد است. من اسکیمشان میکنم.»
سازگاری مغز با تکنولوژی
البته با این حکایتها نمیتوان کاری از پیش برد. ما هنوز نیازمند آزمایشات نورولوژیکی و سایکولوژیکی زمانبر فراوانی هستیم تا بفهمیم اینترنت، واقعا با قوه شناخت ما چه کرده است. با این حال، پژوهشی که اخیرا توسط دانشمندان کالج دانشگاهی لندن انجام شده است، نشان میدهد که ما، ممکن است در قلب دریایی از تحولات شگرفی باشیم که نحوه اندیشیدن و مطالعات ما را تغییر میدهند. به عنوان بخشی از این برنامه تحقیقاتی پنج ساله، دانشمندان مجموعهای از رخدادهای کامپیوتری را مورد بررسی قرار دادهاند که رفتارهای کاربران و بازدیدکنندگان از دو سایت معتبر جستوجو را ارزیابی و ثبت میکنند. دو سایتی که یکی از آنها توسط کتابخانه انگلیس اداره میشود و دیگری، تحت پوشش کنسرسیوم آموزشی بریتانیا قرار داد و امکان دسترسی به مقالات مطبوعاتی، کتابهای الکترونیکی و سایر متون را فراهم میسازد. آنها دریافتهاند که افرادی که از این سایتها استفاده میکنند «به نوعی اسکیمشان میکنند». آنها از یک منبع به منبع دیگر میروند و در اغلب موارد به هیچ یک از منابعی که قبلا بازدید کردهاند نیز برنمیگردند. آنها معمولا بیشتر از یک یا دو صفحه از مقالات یا کتابها را نخوانده و بدون به اتمام رساندن یا دانلود، به سایت دیگری بانس میکنند. البته گاهی برخی از مقالات طولانی را دانلود هم میکنند اما هیچ مدرکی، دال بر اینکه برگشته و آن را خوانده باشند وجود ندارد. مولفین گزارش اذعان میکنند:
پرواضح است که خوانندگان آنلاین، دیگر به معنی سنتی آن مطالعه نمیکنند. در واقع، نشانههایی مبنی بر ظهور نوع جدیدی از مطالعه وجود دارد، چرا که آنها با تکیه بر «power browse» عناوین، صفحات محتوایی و خلاصه مقالات را به صورت افقی مشاهده کرده و به سرعت از آنها رد میشوند. تقریبا اینطور به نظر میرسد که کاربران، اصولا آنلاین میشوند تا از مفهوم قدیمی مطالعه دور شوند.
دانشمندان کالج دانشگاهی لندن
به لطف همهجا حاضر بودن متون در اینترنت، صرفنظر از محبوبیتی که از پیامهای متنی در گوشیهای تلفن همراه سراغ داریم، امروز ما بیش از دهههای 1970 یا 1980، که تلویزیون تنها رسانه قابل گزینشمان بود مطالعه میکنیم. با این حال این نوع خواندن، شیوهای جدید از خواندن است که در پس آن، نوعی جدید از اندیشیدن – و شاید حتی حسی جدید از خویشتن – نهفته است. ماریان ولف، سایکولوژیست رشد دانشگاه تافت و مولف Proust and the Squid: داستان و علمِ مغزِ مطالعهگر، میگوید: «ما صرفا آنچه که میخوانیم نیستیم. ما آنگونه که میخوانیم هستیم.» ولف نگران این است که تغییر سبک مطالعه که اینترنت نیز در آن نقش بسزایی داشته است – سبکی که در آن راندمان و سرعت بالاتر از همهچیز قرار میگیرد – ظرفیت ژرفخوانی ما را که به لطف ظهور فناوری چاپ به وجود آمده و توانایی خواندن آثار بلند و پیچیده را در ما زنده کرده است، از بین ببرد. او معتقد است که وقتی چیزی را به صورت آنلاین میخوانیم «در حقیقت بیشتر اطلاعات را رمزگشایی میکنیم.» به همین دلیل، قابلیت ما برای تفسیر متون و ایجاد اتصالات ذهنی غنی، که ناشی از ژرفخوانی و عدم حواسپرتیمان است، بلا استفاده باقی میماند.
ولف توضیح میدهد که خواندن، مهارت ذاتی نوع بشر نیست. این قابلیت بر خلاف نحوه گفتار ما در ژنهایمان حک نشده است. این ما هستیم که به ذهنمان آموزش میدهیم که چگونه کاراکترهای نمادینی که میبینیم را به زبانی که برایمان قابل فهم است بازگردانی کند. از این رو، رسانه و سایر فناوریهایی که برای یادگیری و تمرین خواندن برمیگزینیم، نقش بسزایی در شکلگیری مدارات عصبی درون مغزمان دارند.
آزمایشات حاکی از آنند که خواندن ایدئوگرامها، همانند آنچه که در نوشتارهای چینی سراغ داریم، منجر به ایجاد نوعی مدار ذهنی برای خواندن در مغز ماست که با مدار ذهنی ناشی از خواندن متون الفبایی کاملا متفاوت است. تفاوتهایی که در بخشهای مختلفی از مغز ما، از جمله بخشهایی که قوای شناختیمان نظیر حافظه یا تشریح محرکهای دیداری و شنیداریمان را کنترل میکنند، تاثیر میگذارند. به همین ترتیب، انتظار میرود مدارات ذهنی ایجاد شده توسط مطالعه اینترنت نیز کاملا با مدارات ناشی از مطالعه کتب چاپی متفاوت باشد.
فردریش نیچه، در سال 1882 اقدام به خرید یک ماشین تحریر کرد تا بتواند با دقت بیشتری بنویسد. بینایی نیچه رو به تضعیف بود و از همین رو، نگاه کردن مداوم به کاغذ برایش آزاردهنده شده بود و مدام احساس سردرد میکرد. او مجبور بود کمتر بنویسد و نگران بود روزی فرا برسد که دیگر، قدرت نوشتن نداشته باشد. این ماشین تحریر، حکم یک ناجی را برای نیچه داشت. دیری نپایید که تمام دکمهها را به صورت لمسی حفظ کرد و دیگر میتوانست تنها با تکیه بر حس نوک انگشتانش، حتی با چشمان بسته هم تایپ کند. کلمات باز هم این امکان را یافته بودند تا از ذهنش تراوش شده و روی کاغذ جاری شوند.
اما آن ماشین تحریر، تاثیر ظریفی بر آثار نیچه نیز گذاشته بود. یکی از دوستان نیچه که آهنگساز بود، متوجه تغییراتی در سبک نوشتاری نیچه شده بود. نثر نیچه که تا آن زمان به حد کافی تلگرافی بود، اکنون در سایه این ماشین تحریر تلگرافیتر شده بود و به همین دلیل نیز این دوست در نامهای خطاب به نیچه نوشت: «شاید با این وسیله حتی به اصطلاحات جدیدی دست پیدا کنی». ضمن اینکه به حرفه خودش اشاره کرده و توضیح داد که «افکار» خودش در موسیقی و زبان نیز اغلب به کیفیت مداد و کاغذ بستگی دارد.
نیچه در پاسخ گفت: «حق کاملا با شماست. تجهیزات نوشتاری ما نقش مهمی در شکلگیری افکارمان دارند». فردریش ای. کیتلر، محقق آلمانی رسانه، در خصوص نقش ماشین تحریر در آثار نیچه میگوید: «نثر نیچه از استدلالها به کلمات قصار، از افکار به جناس و از لفاظی به سبک تلگرافی تغییر یافت».
مغز بشر بینهایت انعطافپذیر است. مردم پیش از این فکر میکردند شبکه مغزی ما، انبوهی از ارتباطات که میان 100 میلیون یا حتی بیشتر نورون در داخل جمجمهمان شکل میگیرند، با پای نهادن در بزرگسالی ثابت باقی میماند. اما محققان مغز به این نتیجه رسیدهاند که چنین چیزی، صحت ندارد. جیمز اولدز، استاد علوم اعصاب و رئیس موسسه مطالعات پیشرفته کرانسو در دانشگاه جورج میسون، ادعا میکند که حتی مغز یک انسان بالغ نیز به شدت «دارای خاصیت انعطافپذیری است». نورونها به صورت مستمر اتصالات قدیمی خود را شکسته و اتصالات جدیدی را شکل میدهند. به گفته اولدز، مغز میتواند به سرعت خود را بازبرنامهریزی کرده و نحوه عملکردش را تغییر دهد.
وقتی شروع به استفاده از فناوریهایی میکنیم که به تعبیر دنیل بل، جامعه شناس، تکنولوژیهای فکری نام گرفتهاند – فناوریهایی که قابلیتهای ذهنی ما را بیشتر از ظرفیتهای جسمیمان ارتقا میدهند – چارهای برایمان باقی نمیماند جز اینکه در کیفیت و حسنات این دست فناوریها غرق شویم. برای مثال یک ساعت مکانیکی، که استفاده از آن از قرن چهاردهم میلادی رواج یافته است را در نظر بگیرید. لوئیس مامفورد، مورخ و منتقد فرهنگی، در کتاب تمدن و فنونش توضیح میدهد که ساعت، چگونه زمان را از رویدادهای انسانی جدا کرده و زمینهساز باور به دنیایی شد که مستقل و متشکل از توالیهایی است که در سایه ریاضیات قابل اندازهگیری هستند. اینکه «چارچوب انتزاعی زمان مقسوم» با ظهور ساعت تبدیل شد به «نقطه مرجعی برای اندیشه و عمل».
تیکتاک ساعت، زمینهساز ظهور ذهن علمی و انسان علمی شد. با این حال، چیزهایی را نیز از بین برد. همانگونه که جوزف وِیزِنباوم، دانشمند علوم کامپیوتر دانشگاه امآیتی نیز در کتاب خود با عنوان «قدرت کامپیوتر و منطق انسانی: از قضاوت تا محاسبه» در سال 1976 مینویسد، مفهوم جدید جهان، که در سایه ظهور ابزارهای زمانسنجی رخ نمودهاند، «نسخه بیخاصیتتری از مفهوم جهان قدیمی است، چرا که مفهوم جدید، بر مبنای رد تجربههای مستقیمی شکل گرفته است که شالوده آن قبلی را تشکیل داده بودند». این مفهوم جدید از جهان، درست از وقتی آغاز شد که تصمیم گرفتیم در غذاخوردنمان، در بیدار شدنمان، کارمان و هر چیز دیگر، به جای گوش دادن به ندای احساسمان، فقط به ساعت نگاه کنیم.
روند سازگاری با تکنولوژیهای فکری تا جایی ادامه پیدا کرده است که ما، حتی در استعارههایی که برای توضیح خودمان به خودمان استفاده میکنیم نیز از این تکنولوژیها بهره میگیریم. وقتی ساعتهای مکانیکی پا به زندگی مردم گذاشتند، بسیاری از آنها برای اینکه عملکرد ذهنی خود را توصیف کنند میگفتند «مغزم مثل یک ساعت کار میکند». امروزه، در عصر نرمافزار، این استعاره تغییر یافته و با خود فکر میکنیم مغزمان «مثل یک کامپیوتر کار میکند!» اما به عقیده نورولوژیستها، این تغییرات بسیار فراتر از چند استعاره ساده هستند. به لطف خاصیت انعطافپذیری مغزمان، این تحولات و روند سازگاری حتی در سطح بیولوژیکی نیز اتفاق افتاده است.
رسالت اینترنت این است که تاثیری بس شگرف روی قوه شناخت ما داشته باشد. آلن تورینگ، ریاضیدان بریتانیایی، در سال 1936 ثابت کرد که یک کامپیوتر دیجیتال، که در آن زمان تنها یک ابزار تئوریک بود، قادر است برای انجام عملکرد هر وسیله پردازشگر اطلاعات دیگری برنامهریزی شود. چیزی که اکنون ما به وضوح شاهد آن هستیم. اینترنت، به عنوان یک سیستم محاسباتی فوقالعاده قدرتمند، قادر است بیشتر کارهایی که تکنولوژیهای فکری انجام میدادند را به تنهایی انجام دهد. امروزه اینترنت به نقشه، چاپگر، ساعت، دستگاه تایپ، ماشین حساب، تلفن، رادیو و تلویزیون بدل شده است.
هنگامیکه رسانهای جذب نت میشود، همه جوانب و زاوایای آن رسانه در قاب نت بازسازی میشوند. رسانهای که در هایپرلینکهای نت، تبلیغات چشمکزنش و سایر دستاویزهای دلبرانهاش ذوب میشود و دیگر نمیتوان میان رسانههای مختلف باهم فاصله قائل شد. همین میشود که وقتی در حال مرور اجمالی تیترهای خبری یک سایت هستیم، یک پیام ایمیل جدید، برای مثال، تمرکزمان را از ما میگیرد.
ماجرای تاثیرگذاری اینترنت فقط به صفحه نمایش کامپیوتر ختم نمیشود. مادامی که ذهن مردم به لحاف چهل تکه رسانهای به نام اینترنت عادت دارد، رسانههای سنتی نیز چارهای ندارند جز اینکه خود را با انتظارات و عادتهای مردم وفق بدهند. برنامههای تلویزیونی در حالی پخش میشوند که یک آگهی تبلغیاتی به صورت زیرنویس مدام در حال عبور است و به ناگاه، سروکله یک آنونس تبلیغاتی دیگر هم پیدا میشود. مجلات و روزنامهها رفته رفته مقالات خود را کوتاهتر میکنند و صفحاتشان را با قطعاتی پر میکنند که با یک نگاه گذرا، میتوان تمامشان را مرور کرد. هنگامی که در مارس سال جاری، نیویورک تایمز تصمیم گرفت صفحات دوم و سوم هر نسخه را به چکیده مقالات اختصاص دهد، مدیر طراحی آن، تام بادکین، اذعان کرد که «میانبرها»، دیگر ایده جالبی برای سوق دادن خوانندگان به سمت عناوین مهم خبری نیستند. عناصری که با راندمان پایینشان، محرکی برای ورق زدن صفحات و خواندن مطالب طولانی نیستند. رسانههای سنتی، چارهای ندارند جز اینکه با رعایت قوانین جدیدِ رسانهای بازی کنند.
تاکنون هیچ سیستم ارتباطی نتوانسته است آنگونه که اینترنت توانسته، نقشهای متعددی در زندگی ما ایفا کرده یا چنین تاثیر عمیقی بر افکار ما بگذارد. با وجود اینکه مطالب زیادی در مورد نت نوشته است، اما هنوز مشخص نیست این ساخته دست بشر، چگونه میتواند ما را از نو برنامهریزی کند. به عبارت دیگر، اخلاق ذهنی نت، هنوز هم در هالهای از ابهام قرار دارد.
گوگل، دژ مستحکم تیلوریسم!
تقریبا همان زمانی که نیچه، استفاده از ماشین تحریرش را شروع کرد، مرد جوانی به نام فردریک وینسلو، یک کورنومتر برداشت و راهی کارخانه فولاد میدوِیل در فیلادلفیا شد و شروع کرد به انجام برخی آزمایشات تاریخی، روی ماشینکارهای کارخانه، با این هدف که بهرهوری آنها را افزایش دهد. او با موافقت صاحبان کارخانه، گروهی از کارگران را استخدام کرد و هر یک از آنها را در بخشهای مختلفی از کارخانه به کار گمارد و سپس، کار هر یک از آنها با ماشین آلات را ثبت و زمان عملیاتیشان را محاسبه کرد. تیلور توانست با تجزیه هر پست شغلی به زنجیرهای از مراحل مجزا و کوچکتر، مجموعهای از دستورالعملها – آنچه که امروزه به آن «الگوریتم» میگوییم – را به دست آورد، که نشان میداد هر کارگر، چه کارهایی را باید انجام دهد. کارگران میدویل به مقررات جدیدی که در سایه الگوریتم تیلور وضع شده بودند، معترض بودند و اعتقاد داشتند که این قوانین، آنها را به چیزی حتی فراتر از ماشینهای اتومات تبدیل کرده است. با این حال، تولید کارخانه به شدت افزایش یافته بود. تیلور فکر میکرد با تجزیه و تحلیل شغل بهترین راه برای انجام آن پیدا میشود. تیلور معتقد بود که روش مدیریت علمی باید جانشین روش آزمون و و خطا شود و همچنین مطالعات حرکت سنجی و زمانسنجی را توصیه میکرد و سعی کرد تا استانداردهایی را برای تولید تدوین کند.
بیش از 100 سال پس از اختراع ماشین بخار، انقلاب صنعتی توانست فلسفه و حتی فیلسوف خود را بیابد. رقصپردازی صنعتی تیلور آنچه که تیلور اصرار داشت نام «سیستم» را رویش بگذارد، دیری نپایید که در سراسر کشور و سپس در سراسر جهان مورد تایید و استقبال همگان قرار گرفت. صاحبان کارخانجات صنعتی که در پی حداکثر سرعت، حداکثر بهرهوری و حداکثر تولید بودند، شروع کردند به استفاده از مطالعات زمان و حرکت، برای سازماندهی امور و پیکربندی مشاغل کارگرانشان. هدف نهایی، همانطور که تیلور نیز در رساله مشهور خودش در سال 1911 تحت عنوان اصول مدیریت علمی بدان اشاره کرده است، شناسایی و بهکارگیری «بهترین روش» برای هر شغل بود که به واسطه آن «علم در تمام هنرهای مکانیکی به تدریج جایگزین تجربههای ضمنی میشد».
تیلور به محض آنکه سیستمش در کلیه امور دستی به کار گرفته شد، به پیروانش اطمینان داد که این سیستم، با ایجاد اتوپیایی از بهرهوری فوقالعاده، نه تنها به بازسازی صنعت، که به بازسازی جامعه خواهد انجامید. او اذعان کرد: «در گذشته، اولویت با بشر بوده است. در آینده باید با سیستم باشد.»
سیستم تیلور هنوز هم در بسیاری از موارد همراه ما است. هنوز هم بسیاری از کاخانجات صنعتی از سیستم تیلور تبعیت میکنند. امروز، به لطف قدرت و نفوذ فزایندهای که مهندسین کامپیوتر و برنامهنویسان نرمافزاری در زندگی ما دارند، اخلاق و منش تیلور در قلمرو فکری ما نیز حکومت میکند. اینترنت، ماشینی است که طراحی شده است برای گردآوری، نقل و انتقال و دستکاری اطلاعات و در این اثنا، لژیونرهای برنامهنویسی دربهدر به دنبال دستیابی به همان «بهترین روش» – یا همان کاملترین الگوریتم – هستند تا بتوانند در پیش بردن تمام حرکات فکری ما، که به عبارتی «کارِ دانش» معرفی میشود، موفق شوند.
دفتر مرکزی گوگل در مانتین ویو در کالیفرنیا – گوگلپلکس – را میتوان کلیسای بزرگ اینترنت دانست که در پس دیوارهای آن، مذهب تیلوریسم در جریان است! اریک اشمیت، مدیر اجرایی اسبق گوگل در مورد شرکت میگوید: «این شرکت بر اساس محاسبات و اندازهگیریهای علمی بنا شده» و به دنبال «سیستمی کردن» همه چیز است. بر اساس گزارش هاروارد بیزینس ریویو، گوگل به لطف ترابایتها داده رفتاری که از طریق موتورهای جستوجو و سایر سایتها گردآوری میکند، روزانه چندین هزار آزمایش انجام میدهد. سپس از این نتایج، برای اصلاح و بهینهسازی الگوریتمهایی استفاده میکند که به طور فزایندهای، دسترسی مردم به اطلاعات و نحوه تفسیر این اطلاعات را کنترل میکنند. در حقیقت، آنچه که تیلور در مورد کارهای دستی انجام داده بود، گوگل در مورد امور ذهنی انجام میدهد.
گوگل رسالت خود را «سازماندهی جهانی اطلاعات و مفید و قابل دسترس کردن آنها در سطح جهان» معرفی میکند. گوگل بر آن است تا «کاملترین موتور جستوجوگر» جهان را ارائه دهد که «دقیقا آنچه که منظور شماست را میفهمد و دقیقا آنچه که میخواهید را به شما باز پس میدهد». در نظر گوگل، دادهها و اطلاعات نوعی کالا هستند. منبعی غنی و سودمند که میتوان آن را با بهرهوری صنعتی استخراج کرده و پردازشش کرد. هر چه به طیف گستردهتری از اطلاعات دسترسی داشته و بتوانیم سریعتر لب کلامشان را دریابیم، اندیشمندان مولدتری خواهیم بود.
اما آخر این داستان چه میشود؟ سرجی برین و لَری پیج، دو جوان با استعدادی که گوگل را هنگام تحصیل در مقطع دکتری در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه استنفورد تاسیس کردند، بارها اعلام کردهاند که قصد دارند موتور جستوجوی گوگل را به یک هوش مصنوعی تبدیل کنند. درست چیزی مثل هال، که میتواند مستقیما به ذهن ما متصل شود. پیج چند سال پیش ادعا کرده بود: «موتور جستوجوگر نهایی، به اندازه بشر یا حتی بیشتر از او باهوش خواهد بود. برای ما کار کردن روی جستوجو به مثابه کار کردن روی هوش مصنوعی است». برین نیز در مصاحبهای که سال 2004 میلادی با نیوزویک داشت عنوان کرده بود: «بدون شک اگر دنیای اطلاعات، مستقیما به مغز شما یا به مغزی مصنوعی که باهوشتر از مغز شماست وصل میشد، قطعا خیلی بهتر میشدید». سال گذشته نیز پیج در جمعی از دانشمندان اعلام کرد که گوگل در تلاش است تا یک هوش مصنوعی بسازد و اینکار را در مقیاس گستردهای نیز انجام میدهد.
این قبیل جاهطلبیهای ذاتی، برای دو نفر که جیبهای مبارکشان پر از پول است و ارتشی کوچک از متخصصین کامپیوتر در استخدام خود دارند، قابل تحسین است. به گفته اریک اشمیت، یک شرکت دانش بنیان نظیر گوگل، برای استفاده از تکنولوژی انگیزههای زیادی دارد و مهمترین این انگیزهها «تمایل به حل مسائلی است که تاکنون لاینحل باقی ماندهاند». در این میان، به نظر میرسد که هوش مصنوعی، بزرگترین و لاینحلترین مسالهای است که شرکتهایی نظیر گوگل را با خود درگیر ساخته است. اما به راستی، چرا پیج و برین نمیتوانند یا نمیخواهند این مساله را کنار بگذارند؟
این استنباط ساده آنها که تصور میکنند اگر مغزهای ما کامل شده یا حتی با یک مغز مصنوعی باهوشتر جایگزین میشد، «مخلوقات بهتری میشدیم»، کمی تشویشبرانگیز است. استنباط گوگلیها این مفهوم را میرساند که هوش، زاییده یک فرایند مکانیکی است؛ یعنی مجموعهای از مراحل مجزا، که میتوانند اندازهگیری شده و بهبود یابند. در دنیای گوگل، دنیایی که به محض آنلاین شدن وارد آن میشویم، جایی برای تفکرات فازی وجود ندارد. در حقیقت ابهام، دریچهای به سوی بصیرت نیست بلکه باگی است که باید ساخته و پرداخته شود. مغز ما، درست مثل یک کامپیوتر منسوخ و قدیمی است که فقط به پردازشگری سریعتر و هارد دیسکی بزرگتر نیاز دارد.
انسانهای پنکیکی!
این ایده که ذهنهای ما باید همچون ماشینهای پردازشگر با سرعت بیشتری عمل کنند، نه تنها بخشی لاینفک از ماهیت و ذات اینترنت است، بلکه شیوه غالب مدلهای کسبوکار شبکه را نیز تحتالشعاع قرار داده است. هرچه سرعت بیشتری در نت داشته باشیم – روی لینکهای بیشتری کلیک کرده و از صفحات بیشتری بازدید کرده باشیم – گوگل و سایر شرکتهای امثال آن اطلاعات بیشتری در مورد ما به دست خواهند آورد و تبلیغات بیشتری به خوردمان خواهند داد. بسیاری از صاحبان اینترنت تجاری، از گردآوری خرده دادهایی که به واسطه ورود از این لینک به آن لینک به آنها میدهیم سود میبرند. حال هرچه که حجم این خرده دادهها بیشتر، بهتر. آخرین چیزی که این قبیل شرکتها از ما میخواهند مطالعهای ژرف، با فراغ بال و شاید آهسته در فضای نت است. نفع اقتصادی آنها در این است که ما را، مدام به سمت حواسپرتی سوق بدهند.
شاید نگرانی من بیش از حد است. همانقدر که تمایل به تجلیل از پیشرفتهای تکنولوژیکی وجود دارد، این تقابل نیز وجود دارد که از هر ابزار جدید تکنولوژیکی انتظار بدترینها را داشته باشید. در محاورات افلاطون، سقراط برای پیشرفت در نوشتن سوگواری میکرد. او واهمه داشت مردم، با اتکا به نوشتن، آن را جایگزین دانشی کنند که تا به حال در سرهایشان حمل میکردند. روندی که به قول یکی از شخصیتهای گفتوگو، باعث میشد «آنها از حافظههای خود دست کشیده و فراموشکار شوند». از طرف دیگر «اگر حجم انبوهی از اطلاعات بدون دستورالعمل درست در اختیار آنها قرار میگرفت»، ممکن بود بسیاری «گمان کنند بسیار میدانند در حالی که بسیار نادانند!» به عبارت بهتر، آنها «به جای خِرد واقعی، با توهم خرد پر میشدند». سقراط اشتباه نمیکرد – تکنولوژی جدید درست همان تاثیراتی را با خود به دنبال داشت که او میترسید – اما او در این خصوص تنگنظر بود. او نتوانست راههای بیشماری که خواندن و نوشتن از طریق آن، به گسترش اطلاعات، خلق ایدههای نوین و توسعه دانش بشری (اگر نه خرد) میانجامید را ببیند.
با روی کار آمدن چاپخانه گوتنبرگ در قرن پانزدهم میلادی، دور جدیدی از دندان قروچه به روی تکنولوژیهای مدرن آغاز شد. انسانشناس ایتالیایی، هایرونیمو اکوچیافیکو، از این میترسید که دسترسی آسان به کتابها، به تنبلی ذهنی بیانجامد، بشر را از دانشاندوزی بازدارد و اذهان مردم را ضعیف کند. برخی دیگر بر این باور بودند که کتب چاپی، با محتویات مبتذلشان، ناقض اقتدار دینی هستند، کار علما را خوار و تباه میکنند و فتنهانگیزند. همانطور که استاد دانشگاه نیویورک، کلِی شرکی نیز اذعان میکند: «بسیاری از استدلالهای ضد متون چاپی، بجا و حتی پیشگویانه بودند». اما باز هم باید گفت که این پیشگویان، نمیتوانستند موهبتهای فراوان دنیای چاپ برای بشریت را پیشبینی کنند.
بر این اساس، بله، شما هم حق دارید نسبت به شک من تردید کنید. شاید در آیندهای نه چندان دور، حق از آن کسانی باشد که منتقدین اینترنت را به عنوان یک دسته Luddites یا نوستالژیست رد میکنند و از ذهنهای بیشفعال و مملو از داده ما، عصری طلایی از اکتشاف ذهنی و خرد جهانی شکوفه کند.
باز هم باید تاکید کرد که اینترنت، الفبا نیست و اگرچه ممکن است جای چاپ و دستگاههای چاپ را بگیرد، اما رسالت دارد تا چیزی روی هم رفته متفاوت را تولید کند. آن نوع از مطالعه ژرف، که از توالی ورقهای کتابهای چاپی قطور حاصل میشود، نه تنها به این خاطر ارزشمند است که ما از طریق آن، دانش نویسنده را به واسطه کلامش دریافت میکنیم، بلکه ارزشمند است چون تکتک این کلمات، منجر به ارتعاشات فکری در مغز ما میشوند. در فضاهای ساکت و آرامی که مشغول مطالعه ژرف، آرام و باتمرکز یک کتاب هستیم – یا هر عمل دیگری که نیاز به تعمق و تامل دارد – که ما، تداعیهای خویش را میسازیم، استنباط و نتیجهگیری میکنیم و ایدههای جدیدی در ذهنمان پرورش مییابند. مصداق حقیقی گفته ماریان ولف، مبنی بر اینکه، مطالعه عمیق را نمیتوان از تفکر عمیق تمیز داد.
در صورتی که این فضاهای ساکت را از دست داده، یا آنها را با «محتوا» پر کنیم، چیز مهمی را نه تنها در درون خودمان، که در فرهنگمان قربانی کردهایم. ریچارد فورمن، به عنوان یک نمایشنامهنویس در مقاله اخیرش مینویسد:
من از سنت فرهنگی غربی آمدهام که در آن، افراد ایدهآل (ایدهآل من)، ساختاری شبیه کلیسای جامع دارند. شخصیتی با تحصیلات عالیه و قدرت سخنوری بالا، شخصیتی پیچیده و مملو از معلومات – مرد یا زنی که در خود، نسخهای شخصیسازی شده و منحصربهفرد از کل میراث غرب را حمل میکند. [اما اکنون] من در درون همهمان (از جمله خودم) جایگزینی از یک خودِ جدید به جای آن خودِ پیچیده میبینم – که زیر فشار اطلاعات بیش از حد و تکنولوژیِ «فورا در دسترس» گیر کرده است.
ریچارد فورمن، نمایشنامهنویس
فورمن نتیجهگیری میکند، همانطور که «خزانه درونمان از میراث فرهنگی» تهی میشود، خطر تبدیل شدن به «انسانهای پنکیکی» نیز بیش از پیش تهدیدمان میکند. به این مفهوم که با اتصال به شبکهای گسترده از اطلاعات، که تنها با لمس یک دکمه میتوان به آن دست یافت، پهن اما نازک میشویم! شاید تعبیری جالب از سطی شدنمان.
آن سکانس شاهکار کوبریک، از سال 2001 مرا رها نمیکند. آنچه که عجیبترش میکند، پاسخ احساسی کامپیوتر به تلاش ذهنش است. استیصال عجیب او، که با قطع کردن یکی پس از دیگری مدارهایش بیشتر میشود و تمنای کودکانه او از فضانورد که «من میتوانم حسش کنم. من حسش میکنم دیو. من میترسم!» و در نهایت، تبدیل شدن او به چیزی که شاید بتوان نامش را گذاشت معصومیت. احساسات هال در این فیلم، کاملا با شخصیت سرد و بیعاطفه کاراکترهای انسانی در تضاد است. انسانهایی که درست مثل رباتهای کارآمد، سرشان به کار خودشان گرم است. گویی تمام مراحل کارشان از پیش نوشته شده و آنها، از روی یک الگوریتم تعریف شده پیش میروند. در جهانی که کوبریک در سال 2001 میلادی ترسیم کرده است، انسانها آنقدر ماشینی میشوند که در نهایت، به نظر میرسد انسانیترین شخصیت فیلم، همان یک ماشین است! این جمله را شاید بتوان عصاره پیشگویی تاریک کوبریک در این فیلم قلمداد کرد: «هرچه بیشتر به کامپیوترها وابسته میشویم تا واسطه درک ما از جهان شوند، این هوش خودمان است که همچون هوشی مصنوعی پهنتر – اما نازکتر – میشود».
سلام. آیا این مطلب ترجمهای از کتاب کمعمقهای نیکلاس کار است؟