پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
آچمززدگی
کرونا به ما این فرصت را داد تا یک فضای آخرالزمانی را تجربه کنیم. خیلیها خواسته یا ناخواسته خانهنشین شدند و آنهایی که مجبور بودند از خانه خارج شوند با ظاهر و رفتاری متفاوت در خیابانها حاضر شدند. بانکها از آن جاهایی هستند که تحت این شرایط باید مانند گذشته به مردم سرویس بدهند. خیلی از ما در این ایام از صد متری جاهای پرخطری مثل بانکها رد هم نشدیم اما با این اوضاع هنوز هم بانکها شلوغ هستند. این گزارش روایتهایی از مشتریان و کارمندان بانک در روزگار درگیر با کرونا است.
ماهنامه عصر تراکنش شماره 33 / یک شروع خوب برای به تصویر کشیدن فضای آخرالزمانی چیست؟ شاید زمانی که رمان کوری را خواندیم، پیش خودمان گفتیم عجب فضای آخرالزمانی و عجیبی را به تصویر کشیده است. یا وقتی که رمان طاعون را خواندیم، پیش خودمان گفتیم خودش است، این شروعی برای به تصویر کشیدن فضای آخرالزمانی است، اما هر چقدر زمان گذشت و اتفاقات دنیای واقعی را در شبکههای اجتماعی و رسانهها دیدیم، شنیدیم و خواندیم، بیشتر از اتفاقات رمان کوری و طاعون ترسیدیم و گفتیم یعنی ما هم داریم در یک فضای آخرالزمانی زندگی میکنیم؟ یعنی کوری و طاعون واقعیت داشته است؟
حالا حال و احوال این روزهای دنیا خیلی شبیه به یک فضای آخرالزمانی شده است. آدمها در مراکز خرید به اندازه حساب بانکیشان در حال پرکردن سبدهای خرید هستند. خیلیها در آمریکا در صف خرید اسلحه ایستادهاند. شهرهای توریستی چنان خالی از آدم شده که انگار با شهر ارواح طرف شدهایم. برخی دولتها مدام هشدار میدهند که هرکس از خانه بدون دلیل موجهی بیرون بیاید، جریمهاش کرده، زندانیاش میکنیم و خلاصه حواسمان بیشتر از همیشه به رفتارتان است که چه میکنید و کجا میروید. جهان انگار در حال یک توقف است؛ مرزها بسته شدهاند. نه کسی میرود، نه کسی میآید، اما برای ما که در ایران زندگی میکنیم اوضاع چگونه میگذرد؟ آیا ما هم در حال زندگی در یک فضای آخرالزمانی هستیم یا مانند خیلی چیزهای دیگر برعکس دنیا عمل میکنیم؟
در روایتی که در ادامه آن را میخوانید، بهطور خاص از بانکهای شهر تهران و کرج نوشتهام؛ از بانک و کارمندانش. از رفتوآمد آدمها به بانک در شرایط کرونایی.
بیسلاح به بانک نروید
نه دستکش دستم دارم و نه ماسک به صورتم زدهام. به قول راننده آژانس بیسلاح وارد میدان جنگ شدهام. اما آقای راننده شوالیهای است برای خودش. همین که سوار ماشینش میشوم تا چشم به هم بزنم از ماشین بیرون میپرد و با بطریای که دستش است، دستگیرهای که من در ماشینش را با آن باز کردهام، تمیز میکند. وقتی هم که وارد ماشین میشود و پشت فرمان مینشیند، فرمان و دنده را با همان اسپری تمیز میکند. دستکشهای لاتکس سبزرنگ دستش کرده و ماسک عجیبوغریبی هم روی صورتش دارد. همین که میگویم میخواهم بروم بانک، صدایش درمیآید که «داداش وقت گیر آوردی توی این اوضاع و احوال؟!» برایش توضیح میدهم که کار واجب دارم و باید حتما مبلغی را امروز به حسابم واریز کنم، اما سر حرفش میایستد که بانکرفتن در این شرایط خیلی خطرناک است و بعد هم توضیح میدهد که دولت اعلام کرده بانکها نباید پول نقد دریافت کنند.
خودم را به کوچه علیچپ میزنم و میگویم نمیدانستم ولی پس پول نو را چه کنم برای عید؟ میخندد و میگوید معلومه یا ایران نبودی یا دلت خیلی خوش است. «کدام عید؟ امسال که اصلا عیدی نیست که بخوایم عیدی بدیم.» وقتی از ماشینش میخواهم پیاده شوم، خواهش میکند که اگر ممکن است پول را برایش کارتبهکارت کنم و بعد پیاده شوم. همین کار را میکنم و پیاده میشوم. او هم در چشم بههمزدنی از ماشین بیرون میپرد و دستگیرههای صندلی عقب را ضدعفونی میکند. بعد که خیالش راحت میشود، سوار میشود و میرود.
ما خستهایم؛ از کارمان، از مردم
«اینجا هم شده مثل رستوران نایب. باید اسم بنویسیم تا بتونیم بریم داخل»، این را پیرمردی مسن میگوید و همانطور که زیر لب برای خودش پچپچ میکند، از جلوی در بانک فاصله میگیرد و میرود و سیگارش را آتش میزند. جلوی بانک شلوغ است. آدمها داخل باغچه و روی جدول روبهروی بانک نشستهاند. هر کس نداند اینجا بانک است، فکر میکند نذری قرار است پخش کنند، از بس شلوغ است. خیلیها دور هم جمع شدهاند و حرف میزنند و عدهای دیگر که تعدادشان به اندازه انگشتان دست است، بافاصله از هم ایستادهاند و با بدبینی به آن جماعتی که دور هم جمع شدهاند و گعده کردهاند، نگاه میکنند. در این بانک نوبتدهی را بهصورت اتوماتیک لغو کردهاند و اجازه نمیدهند بیشتر از چهار نفر وارد بانک شوند. نگهبانی که تا دیروز جای پارک مشتریان را فراهم میکرد و به آنها فرمان میداده را گذاشتهاند دم در بانک تا روی تکه کاغذی اسم و فامیلی مشتریان را بنویسید و بعد بر اساس نوبت آنها را صدا کند. بیشتر از چهار نفر حق ندارند وارد بانک شوند، اما خب در این بین صاحبان مغازههای مجاور بانک، با سلام و علیکی با نگهبان وارد بانک میشوند و کارشان را انجام میدهند.
روی در ورودی بانک کنار دستگاه خودپرداز با خط درشت و رنگ مشکی روی تخته وایتبردی نوشته شده است: «لطفا برای حفظ سلامتی خود و دیگران با نگهبان همکاری لازم را داشته باشید.» واردشدن به این راحتیها نیست. هر کسی که نوبتش میشود، نگهبان به او دستکش و ماسک میدهد که همان جلوی در و چشمدرچشم آقای نگهبان باید به صورتش بزند؛ وگرنه از وارد شدن به بانک خبری نیست. این مرحله که تمام شد، به او تاکید میشود که سرش را داخل باجه نبرد و فاصله را رعایت کند. وقتی از این مرحله هم رد شدید، تازه میرسید به مرحلهای که باید مشخص کنید کارتان چیست و بر اساس کاری که در بانک دارید همان آقای نگهبان کاغذهایی را که به گفته خودش از قبل ضدعفونی کرده به شما میدهد و بعد راهیتان میکند به سمت باجه.
کارمندان این بانک انگار گلادیاتورهایی هستند در میدان جنگ. ماسکهای طلقدار به صورتشان زدهاند و دستکش هم به دست دارند. جلوی هر باجه هم روی کاغذی با خط درشت نوشتهاند که لطفا تقاضای خودکار نکنید و از همان خودکاری که دم در به شما تحویل داده شده استفاده کنید. خودکارهایی که گویا بعد از هر بار استفاده ضدعفونی میشوند تا خیال همه راحت باشد. با تمام اینها اما کارمندان بانک همچنان گلهمند هستند. آنها از اینکه کرونا جدی گرفته نمیشود، گلایه دارند. یکی از آنها که دختری 29-28ساله است، میگوید همین دیشب بود که اخبار اعلام کرد بانکها نه پول نقد میدهند و نه پول نقد دریافت میکنند، ولی باز امروز مراجعین زیادی داشتیم که آمده بودند و میگفتند اسکناس نو برای عید میخواهیم. تعریف میکرد زمان زیادی طی روز مشغول سروکلهزدن با مشتریانی هستند که نمیخواهند باور کنند اسکناس داده نمیشود و فکر میکنند ما به آنها دروغ میگوییم.
چارهای نداشتیم، به بانک رفتیم
چند روز بعد از اینکه علی ربیعی، سخنگوی دولت اعلام کرد که پرداخت اقساط وامها به تعویق افتاده، بانکها اما اعلام کردند که این تعویق فقط مختص وامهای کسبوکار و قرضالحسنه است. در همین روز جمعیت زیادی راهی بانکها شدند تا یا اعتراض کنند که این چه وضعش است یا بپرسند آیا این تعویق اقساط وام به آنها هم تعلق میگیرد یا خیر. اکثر مراجعین افراد مسن بودند. افرادی که در روزهای کرونایی راهی بانک شدهاند تا به قول خودشان از یک منبع موثق کسب اطلاع کنند، آخر به قول آنها به تلگرام و اینستاگرام نمیتوان اعتماد کرد یا بلد نیستند از فیلترشکن استفاده کنند و این خبرها هم از صداوسیما پخش نمیشود.
در کنار این مراجعین اکثرا مسن که صورتشان را داخل محفظه بانکداران میبرند، مشتریان دیگری هم در بانک نشستهاند. اگر از بیرون به این منظره نگاه کنید انگار یک روز عادی در آخرین روزهای سال است و همه چیز مرتب است و خبری از کرونا و مرگ آدمها نیست. نه خبری از دستکش و رعایت فاصله بین مشتریان است و نه خبری از رعایت نوبت برای ورود مشتریان به داخل بانک. تنها با یک طناب فاصلهای شاید یک متری بین باجه و محل ایستادن افراد ایجاد شده که البته مشتریان هم به آن خیلی اهمیتی نمیدهند. خیلیها میگویند آخر سال است و برای پاسکردن چکشان مجبور بودهاند به بانک بیایند و خیلیهای دیگر میگویند کارشان طوری است که با پول نقد سروکار دارند و مجبورند برای اینکه چکشان برگشت نخورد و پولشان در خانه نماند، هر روز صبح بیایند و پولها را به حساب بگذارند.
وجه مشترک این آدمها در این است که از اینکه در این اوضاع و احوال به بانک آمدهاند ناراحت هستند، اما در نهایت به این موضوع اشاره میکنند که چاره چیست؟ آیا دستورالعملی داده شده تا شرکتها در این یکی، دو ماه چکهایشان را وصول نکنند؟ آیا به کسی ابلاغ شده که اجارهها گرفته نشود؟ و البته مرد میانسالی که کتوشلوار به تن داشت و همینطور که با تسبیحی که دستش داشت بازی میکرد، گفت: «پسر جون، اگه چک من برگشت بخوره چه کسی جواب منو میده؟ وقتی نتونم چکمو بذارم به حساب و پول نداشته باشم برای شب عید، تو میای جواب دختر و پسر منو بدی؟»
هرجومرج اظهارنظرهای متفاوت
«ما بانكمون شيشه نداره بين مشتري و كارمندان، ولي با این حال باز هم مردم فاصله رو رعايت نميكردن و من مجبورم به خيليها تذكر بدم.» این روایت یکی از کارمندان یک بانک خصوصی است. او تعریف میکرد که هفتههاي اول بعد از چند روز برایشان ماسك و دستكش ارسال كردند و محلول ضدعفوني كه البته قبل از این، آنها مجبور بودند خودشان آن را تهيه كنند و در بانک استفاده کنند. در نهایت اوضاع که بدتر میشود و کمی مساله از سوی دولت جدی گرفته میشود، برای آنها در هفته آخر اسفندماه ماسكهايي ارسال میکنند كه كل صورت را ميپوشانده و جنس آن از طلق بوده است، اما چهار، پنج کارمند این بانک که در ساعت اداری و بین خبرهای شیوع گسترده کرونا در حال فعالیت در بانک بودند، معتقد بودند هفته آخر اسفند ارسال این ماسکها فایدهای نداشته و بعد از مرگ بیش از 20 نفر از کارمندان نظام بانکی کشور بر اثر ابتلا به کرونا، حکم نوشدارو بعد از مرگ سهراب را داشته است.
تا پیش از رفتن به بانک و تهیه این گزارش فکر میکردم که فقط کارمندان بانک هستند که از نبود امکانات و جدی گرفتهنشدن بیماری کرونا گلایهمند هستند، اما مسالهای که برای من عجیب بود این بود که حتی برخی از رئیسبانکها یا معاونین آنها هم از بیتوجهی به وضعیت سلامت کارمندان و افراد شاغل در بانک گلایه داشتند؛ «این دخترهایی که اینجا کار میکنند، مثل دختر من هستند که استاد دانشگاه است و حالا با تعطیلی دانشگاهها چند روزی است که در خانه و پیش بچهاش است. خب چرا نباید به سلامت این آدمها اهمیت بدهیم؟» برای اینکه صدایش از پشت ماسکی که زده، شنیده شود با صدای بلندی میگوید: «اما بودجهای نیست که بخواهیم محلول ضدعفونیکننده و دستکش بخریم. اینها را مرکز باید ارسال کند که آنها هم منتظر بخشنامه و کارهای نامهنگاری خریدها هستند. اصلا اگر بودجه بود که مملکت رو تعطیل میکردن.»
مرد میانسال جا افتادهای است که ماسک را بهسختی روی صورتش قرار داده و شاید به خاطر اضافهوزنش سختش هم باشد که از ماسک استفاده کند، چون در حین حرفزدن مدام نفسنفس میزند و سعی میکند بلند صحبت کند، اما پر از گله و شکایت است. آقای رئیس از یکی از کارمندان بانک میخواهد بیاید و پیشمان بنشیند. بعد از اینکه معرفیاش میکند با خنده میگوید این خانم جزء سیاسیهای بانک ماست و دلش حسابی پر است. از ایشون سوال کنید، تا دلتان بخواهد حرف برای گفتن دارد. بعد هم من و رئیس بانک مسن جا افتاده زل میزنیم به خانمی که از جیب مانتواش محلولی درمیآورد و با دستمال صندلیای که قرار است روی آن بنشیند را ضدعفونی میکند؛ «قبل از اينكه بانك مركزي دريافت و پرداخت پول رو ممنوع كنه، ما از مشتري ميخواستيم پول نياره بانک، ولي کو گوش شنوا؟ هيچكس رعايت نميكرد و همه براي اينكه كار خودشون راه بيفته، آسونترين راه رو انجام ميدادن.» میگفت رفتار امروز مردم به شکاف عدم وجود اعتماد بین مردم و دولت برمیگردد که سالهاست در بحرانها به ما ضربه زده است؛ «بخشی از شلوغی بانکها بابت اظهارنظرهای متفاوت مسئولان است. اینکه یکی بگوید قسطها سه ماه عقب میافتد و دیگری فردایش بگوید چنین چیزی نیست، باعث میشود که بسیاری از افراد سردرگم شوند، تلفنهای بانک اشغال شود و آدمها مجبور شوند برای هر کار سادهای به بانک بیایند.»
دلنگران بچه و همسرش است. میگوید بعدازظهرها که میخواهد وارد خانه شود «بعد از اینکه کلی سلام و صلوات میفرستم و از سر تا پامو با الکل میشورم، باز هم با دلنگرانی وارد خانه میشوم تا مبادا برای همسر و فرزندم اتفاقی بیفتد» و بعد هم تعریف میکند که از وقتی این ماجرا پیش آمده، کارش چندبرابر شده است؛ چراکه تا میرسد خانه باید لباسهایش را که در طول روز به تن داشته بشوید، حمام برود، کیف و موبایل و وسایلش را ضدعفونی کند؛ «خب، چرا این دغدغههای ساده و سطحی مردم درک نمیشود؟ چرا کل شهر تعطیل نمیشود که ما امروز با این وضعیت بخواهیم سرکار باشیم؟» و اضافه میکند که «یعنی حتی سنگ هم از آسمون بیاد، ما باید بیایم سر کارمون؟»
کارمندان بانک باید وظیفهشان را انجام دهند
مردی است تقریبا 50ساله با ریشهای پرپشت، شانههای درشت و عضلات قوی. وقتی به او میگویم خبرنگار هستم و میخواهم بدانم چرا با وجود این شرایط به بانک آمده، دستی به ریشهایش میکشد و میگوید: «همین الان 10 میلیون توی کیفم پول دارم. میخوای اینا رو بذارم توی خونه بمونن؟!» سوپرمارکت دارند. یک روز او به بانک میآید و روز دیگر شریکش. میگوید خیلی از مشتریهایش کارت نمیکشند و از پول نقد استفاده میکنند؛ «نمیشود که به مردم بگوییم اگر کارت نکشید، بهتون جنس نمیفروشیم. میشود؟» میگوید پولها را هم نمیتواند در خانه بگذارد، چون چک دست شرکتها دارند و اگر چکها برگشت بخورند بد حساب میشوند و سه ماه دیگر که شرایط عوض شود، کسی این روزها را یادش نمیآید و بهانه قبول نمیکند؛ «تازه یه بخشی از کار ما سود پولمان است. نمیتونم از سود پولم، هرچند کم، بگذرم. با همونا یه بخشی از کارمون رو انجام میدیم.»
مشتریان بانک تا جایی که ممکن بوده روی صندلیها ننشستهاند و با فاصله از هم ایستادهاند. حس بیاعتمادی را میتوان در صورت آنها دید، با شک و دودلی به اطرافشان و دیگران نگاه میکنند. عجله دارند که زود کارشان راه بیفتد و از بانک خارج شوند، هر کسی کمی کارش طول بکشد، میتوان بهراحتی صدای نوچنوچکردن دیگر مشتریان را در بانک شنید که سر تکان میدهند و زیر لب غر میزنند. یکی از مشتریان بانک که زن میانسالی است، از طنابی که برای ایجاد فاصله بین باجهداران و محل ایستادن مشتریان نصب شده، میگذرد تا نزدیک باجهدار شود و همین کارش باعث اعتراض کارمند بانک و یکی، دو تا از مشتریان میشود. اوضاع ختم به خیر که میشود، صبر میکنم برود بیرون. وقتی در فضای باز قرار میگیریم، از او میپرسم آیا نگران نبوده که این کار باعث انتقال ویروس شود؟ میگوید «من که ماسک و دستکش داشتم. اونا هم باید به فکر خودشون باشن. هر کسی باید وظیفهاش رو انجام بده دیگه.» و این نگاه به کارمندان بانک فقط مختص به این مشتری نبود و بسیاری از مشتریان بانک نسبت به باجهداران و کارمندان بانک چنین نگاهی داشتند. محور تمام استدلالها و دلایل آنها این بود که کارمندان بانک حقوق میگیرند و حالا باید وظیفهشان را انجام دهند یا وظیفه بانک مرکزی و دولت است که برای آنها دستکش و ماسک تهیه کند.
کرونا روزهایمان را آشفته کرد
«هر شب همسرم میگه چه دلیلی داره بری سر کار؟ اصلا نمیخواد بری، من میتونم خرج جفتمون رو بدم.» و گویا این دعوا به جاهای بدی کشیده شده و حالا کرونا باعث شده همسری که زمان دانشجویی با هم آشنا شدهاند و با عشق و علاقه با هم ازدواج کردهاند، بگوید دیگر نمیخواهد بروی سر کار. دوست ندارم زنم کار کند؛ «اما خب دوست دارم استقلال داشته باشم و کار کنم. سالهاست دارم توی این بانک کار میکنم به امید اینکه یه روزی بتونم معاون شعبه بشم. کی از پیشرفت بدش میاد؟» میگوید مرخصیهایش را در طول سال استفاده کرده و الان هم اولویت با کسانی است که بچه کوچک در خانه دارند یا حامله هستند؛ «اگر بانکها را تعطیل میکردند؛ چی میشد؟ انصافا هیچ اتفاقی نمیافتد و ما هم در خانه بودیم؛ نه اینکه مجبور باشیم هر روز صبح با دعوا و استرس بیاییم سر کار و باز بعدازظهر در خانه دعوا داشته باشیم.»
در این بانک اما خبری از پلاستیک بین قسمت صندوقداران و مراجعین نیست. هیچ کسی هم جلوی در نیست که اسمها را بخواند و کاغذ و خودکار دست مردم بدهد. تنها کاری که کردهاند این بوده که خود باجهداران کاغذ آچاری در قسمت خالی شیشه که جای صحبتکردن مردم با باجهداران است، چسباندهاند که همان هم اعتراض رئیس بانک را در پی داشته و به آنها گفته «این مسخرهبازیها چیست درآوردهاید و چرا مردم را میترسانید.» اما به هر حال با مقاومت و پافشاری کارمندان کاغذها سرجایشان ماند تا به قول رئیس «دلمون خوش باشه کرونا نمیگیریم.» با تلفن یکی از همکارانش را صدا میکند و میگوید تا رئیس نیست با اینم حرف بزن؛ «ماجراهای خندهدار جالبی داره.» همکارش که زن جوانی است با عجله میآید و رو به همکارش میگوید خدا رو شکر رئیس نیست و بعد هم که در جریان ماجرا قرار میگیرد، میگوید؛ «همین دیروز یه پسری مشتریام بود که تازه دو ماه بود 18 سالش تمام شده بود و اومده بود حساب باز کنه. میدونم ذوق داشته، اما آخه توی این شرایط؟ صداوسیما هیچی، اما تلگرام و اینستاگرام رو نگاه نمیکنه که بفهمه وضعیت خرابه و الان وقت باز کردن حساب نیست؟!»
بعد هم تعریف کرد هر روز صبح قبل از اینکه از خانه خارج شود و به بانک بیاید یک بار دستانش را میشوید، وقتی به بانک میرسد باز هم دستانش را تمیز میکند و در طول روز هم با خودش قرار گذاشته که بعد از راهانداختن هر سه مشتری، برود و دستانش را بشوید و این ماجرا تا بعدازظهر که به خانه برسد و دوباره دستانش را بشوید، ادامه دارد.
وقتی آدمها قربانی غیبت قدرت شدند
وقتی قدرت لازم در عمل موجود نباشد، هر کسی میخواهد حرف خودش را بزند. نمونهاش را میتوانیم در ماجرای تعویق اقساط وامها ببینیم که به گفته تمام کارمندان بانکها باعث شد تا چند روز بعد از حرفهای متفاوت مسئولان، بانکها پر شود از مشتریانی که فقط میخواستند سوال کنند تکلیف چیست یا تلفنهایشان اشغال شود و همین باعث شود خیلیها که میتوانستند با استفاده از تلفن کارشان را راه بیندازند، به خاطر این موضوع راهی بانک شوند.
مساله دیگری که باید مطرح شود، درباره تفاوت عملکرد بانکهای دولتی و خصوصی در پرداختن به سلامت کارمندان و مشتریانشان بود. بسیاری از بانکهای دولتی چون سقف بلندی داشتند و قدیمیساز بودند، از نصب پلاستیک بین محل مراجعه مردم به باجه خودداری کرده بودند و از مایع ضدعفونیکننده و دستکش یکبارمصرف برای مشتریان خبری نبود، اما در بانکهای خصوصی ماسک طلقدار به کارمندان داده شده بود، مایع ضدعفونیکننده در برخی از بانکها حتی برای مشتریان هم نصب شده بود و خبری از خودکار و کاغذ در محیطی که مشتریان قرار میگرفتند، نبود و حتی در بانکی خودکارها را هم ضدعفونی میکردند.
نکته دیگری که باید اینجا ذکر شود، نگاه از بالا به پایین برخی مردم به کارمندان بانک بود. آنها با این ایده که کارمندان باید وظیفهشان را انجام دهند، در مقابل دلنگرانی و رعایت بهداشت از سوی کارمندان بانک، با آنها برخورد بدی داشتند. همه این اتفاقات باعث جروبحثها و دعواهای لفظی در محیط بانک یا خارج از آن در صف مشتریان میشد. دعواها و جروبحثهایی که اغلب در مورد مسائل پیش پا افتاده و سطحی بود. شاید بد نباشد اگر بگوییم هم کارمندان بانک و هم مشتریان قربانی آچمز شدن نبود قدرت عملی در برابر مبارزه با کرونا شده بودند.