پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
بسیاری از ما گاهی اوقات هنگام پرداخت پول احساس ناخوشایندی داریم که این احساس دقیقاً همان بخش از مغز ما را تحریک میکند که هنگام احساس درد نیز همان نقطه در مغز ما تحریک میشود؛ این یعنی درد پرداخت.
درد پرداخت یک مفهوم رفتاری است که تأثیر قابلتوجهی در عادات خرید مدرن دارد. درباره این مفهوم در کتاب دانشنامه پرداخت و بانکداری الکترونیکی نوشته شده است: «درد پرداخت، اشاره به احساسی دارد که به فرد پرداختکننده در هنگام عملیات پرداخت وجه دست میدهد. این احساس ارتباط تنگاتنگی با حسابکتاب ذهنی دارد. این مفهومی جدید است که دانشمندان در حال تکمیل مباحث مربوط به آن هستند. بهطور مشخص پرداخت با اسکناس، نسبت به پرداخت با کارت، احساس نامناسبتری را در پرداختکننده ایجاد میکند. همچنین میزان موجودی حساب شخص، نوع کارت مورداستفاده، تاریخ انجام تراکنش نیز بر این احساس تأثیرگذار هستند.»
اقتصاد رفتاری به مثابه کج رفتاری
مواردی که در بالا گفته شد، بخشی از اقتصاد رفتاری را شامل میشود. بسیاری از تجربیات و مطالعات انجام شده در زمینه اقتصاد رفتاری نخستینبار توسط ریچارد تیلر انجام شده و دیگران نیز، عموماً با استناد و اشاره به مطالعات او در این زمینه صحبت میکنند. او در کتاب «کج رفتاری؛ شکلگیری اقتصاد رفتاری» خود مطرح کرده است که آنچه علم اقتصاد کلاسیک به عنوان رفتار انسان اقتصادی پیشبینی و مطرح میکند، در دنیای واقعی چندان مصداق ندارد. اگر مبنای پیشبینی رفتار انسانها را مدلهای رایج اقتصادی در نظر بگیرید، باید بپذیریم که انسانها عموماً گرفتار کج رفتاری هستند.
تیلر در کتاب خود گفته است: «باید حرف هربرت سایمون، اقتصاددان آمریکایی را به خاطر داشته باشیم که عقلانیت انسانها را نامحدود در نظر نمیگرفت. او میدانست که عقلانیت ما حد و مرز مشخص دارد. حدومرزهایی که گاه به علت نقص اطلاعات و گاه به علت ساختار مغز خود، در تصمیمگیریهایمان ظهور و بروز پیدا میکند. بسیاری از خطاهای شناختی، در رفتارهای اقتصادی انسان هم مصداق پیدا میکنند.»
در ادامه بخشی از کتاب هنر خوب زیستن نوشته رولف دوبلی را که درباره حسابداری ذهنی توضیح داده است میخوانید.
حسابداری ذهنی
چطور باخت را به برد تبدیل کنیم؟
باید میدانستم. کمی پیش از خروجی بزرگراهی در برن، یک دوربین کنترل سرعت هست که آنجا انتظار رانندههای از همه جا بی خبر را میکشد. سالهاست که همان جاست. یادم نمیآید در چه فکری بودم، اما نور فلاش دوربین من را از خیالاتم بیرون آورد و یک نگاه کوتاه به کیلومتر شمار ماشینم نشان داد همان چیزی که از آن میترسیدم اتفاق افتاده است؛ حداقل ۱۰ مایل بر ساعت بیش از سرعت مجاز میراندم و تا چندین متر هیچ ماشین دیگری در اطرافم نبود که بتوانم با فکر این که نور فلاش دوربین مربوط به آن یکی ماشین بوده به خودم دلداری بدهم.
روز بعد در زوریخ، از دور دیدم که یک افسر پلیس برگه جریمهای را زیر برف پاک کن شیشه جلوی ماشینم گذاشت. بله، در جای ممنوع پارک کرده بودم. تمام جای پارکها پر بودند و من عجله داشتم و پیدا کردن یک جای پارک مجاز در مرکز شهر زوریخ مثل پیدا کردن یک صندلی برای آفتاب گرفتن در قطب جنوب است! یک آن تصمیم گرفتم خودم را سریعاً به محل برسانم. خودم را در برابر افسر تجسم کردم که نفس نفس زنان و با موهایی آشفته تلاش میکنم به او بقبولانم که وضعیتم را درک کند. اما از خیرش گذشتم؛ سالها تجربه به من آموخته که برخی کارها فقط باعث میشوند شما در برابر دیگران احمق جلوه کنید. باعث میشوند که خودتان را کوچک کنید و شب خواب به چشمتان نیاید.
به جریمهها لبخند بزنید!
پیشتر از جریمههای پارک ممنوع عصبانی و ناراحت میشدم اما این روزها این جریمهها را با لبخندی روی لب پرداخت میکنم. من همیشه جریمههایم را از کارتی پرداخت میکنم که آن را به کمکهای مالی به دیگران اختصاصی دادهام، من هر سال حدود 10 هزار فرانک را برای امور خیریه کنار میگذارم و تمام جریمههایم را از روی همان مبلغ پرداخت میکنم. در دنیای روانشناسی این کلک کوچک را با عنوان حسابداری ذهنی میشناسند.
این عبارت را از ریچارد تیلر، یکی از بنیانگذاران اقتصاد رفتاری، وام گرفتهام. حسابداری ذهنی بهعنوان یکی از سفسطههای قدیمی در منطق شناخته میشود. مردم، بسته به این که منشاء یک پول کجاست، رفتار متفاوتی با آن دارند. بنابراین اگر پولی را در خیابان پیدا کنید احتمالاً آن را بسیار سریعتر و بی پرواتر از پولی که خودتان به دست آوردهاید خرج میکنید. مثالی که در مورد جریمه پارکینگ آوردم، نشان میدهد که چطور میتوانید این رفتار غیرمنطقی را به یک مزیت تبدیل کنید. شما عمداً خودتان را فریب میدهید تا ذهنتان آرام بماند.
فرض کنید در یک کشور فقیر هستید و کیف پولتان گم شده است. چند دقیقه بعد کیفتان را پیدا میکنید که فقط پولهای داخل آن گم شدهاند. حال آیا پول گم شده را به چشم دزدی نگاه میکنید یا به عنوان مبلغی میبینید که به آدمی اهدا کردهاید که احتمالاً زندگیاش بسیار بسیار بدتر از شماست؟ هیچ کدام از این بازیهای ذهنی نمیتواند این حقیقت را تغییر دهد که پول شما دزدیده شده، اما میزان اهمیت آن چه رخ داده و تفسیر این موقعیت چیزهایی هستند که شما میتوانید آنها را تغییر دهید.
داشتن یک زندگی خوب تا حد زیادی به تفسیری سازنده از رخدادها بستگی دارد. من همیشه در ذهنم ۵۰ درصد به قیمتهای فروشگاهها و رستورانها اضافه میکنم. فرضاً به خودم می گویم این قیمتی است که فلان کفش یا بهمان خوراک دریایی فرانسوی در حقیقت برای من تمام میشود. چون باید مالیات را هم در نظر داشته باشم. اگر یک لیوان نوشابه ۱۰ دلار باشد. من باید به اندازه ۱۵ دلار کار کنم تا بتوان آن را بخرم برای من این یک حسابداری ذهنی سودمند است چون موجب میشود که حواسم به هزینههایم باشد.
قاعده اوج پایان
همیشه ترجیح میدهیم صورتحساب هتل را همان ابتدای سفر پرداخت کنم. با این کارم اجازه نمیدهم که یک تعطیلات رمانتیک در پاریس را با خاطرة صورتحسابی که در پایان اقامتم پرداخت میکنم خراب کنم. دنیل کانمن، برنده جایزه نوبل نام این پدیده را قاعده اوج-پایان میگذارد؛ شما بهترین و آخرین قسمت از تعطیلاتتان را یادتان میآید و باقی را فراموش خواهید کرد.
اگر پایان سفر شما پرداخت یک صورتحساب پروپیمان که در قالب چیزی شبیه به ابلاغ دستوراتی از جانب یک مسئول فرانسوی از دماغ فیل افتاده در قسمت پذیرش هتل، به شما ارائه میشود و احتمالاً هزینههای اضافی مرموز دیگری هم به آن اضافه شدهاند (احتمالاً برای تنبیه شما که نتوانستهاید فرانسوی را بدون لهجه صحبت کنید)، خاطرات شما از این اقامت رمانتیک احتمالاً برای همیشه محو یا مخدوش خواهد شد. این چیزی است که در روانشناسی به آن پیششرط میگویند و به این معنی است؛ اول پرداخت کن، بعداً استفاده کن. این نوعی از حسابداری ذهنی است که زهر پرداخت کردن پول را میگیرد.
پرداخت مالیات با حس بیخیالی
من مالیاتهایم را هم با همین حس بیخیالی پرداخت میکنم. به هر حال من نمیتوانم یک تنه نظام مالیاتی را دگرگون کنم. بنابراین در ذهنم آنچه را که در ازای پرداخت مالیات در شهر دوستداشتنی برن به دست میآورم با شهرهایی مانند کویت، ریاض یا موناکوی پرجمعیت و بیخاصیت و یا سطح کره ماه مقایسه میکنم که در همه آنها معاف از پرداخت مالیات بر درآمد هستم.
نتیجه؟ ترجیح میدهم در برن بمانم. آدمهایی که به دلایل مالیاتی به شهرهایی زشت مهاجرت میکنند. حقیر و لجباز به نظر میرسند، کسانی که برای داشتن یک زندگی خوب از خود سرسختی کافی را نشان نمیدهند. جالب این که معاملات من با چنین آدمهایی هرگز خوب و بی دردسر نبوده است.
صرفهجویی در انرژی بهجای پول
اینکه پول خوشبختی نمیآورد یک حقیقت مسلم و بدیهی است و من یقیناً به شما توصیه خواهم کرد که خودتان را در گیر تفاوتهای کم و زیاد قیمتها نکنید. اگر یک نوشیدنی دو دلار گرانتر یا ارزانتر از نوشیدنی دیگر باشد، هیچ واکنش احساسی در من نسبت به این موضوع ایجاد نمیشود. سعی میکنم به جای صرفهجویی در پولم، انرژیام را ذخیره کنم. به هر حال ارزش سبد سهام من در هر دقیقه به طرز قابل ملاحظهای و به مراتب بیشتر از این دو دلار در حال تغییر است و حتی اگر شاخص داوجونز هزار واحد هم سقوط کند، باز هم من را پریشان نمیکند. خودتان امتحانش کنید، مقداری پول (عددی را که برایتان حقیقتأ تفاوتی نمیکند) را در نظر بگیرید. با اختیار کردن این نوع نگرش چیزی را از دست نمیدهید، بهخصوص آرامش درونیتان را.
یک حقة حسابداری ذهنی
زمانی که حدودأ ۴۰ ساله شده بودم، پس از دورهای طولانی از بیخدایی، دوباره و اینبار با دقت و ظرافت تلاش کردم تا خدا را مجدداً بیابم. چند هفتهای برای حضور در جمع راهبان بندیکتی در اینسیدلن، مهمان آنها شدم. از آن دوران خاطرات خوبی دارم، دورهای بود که دور از جوش و خروش دنیا بودم؛ بدون تلویزیون اینترنت و آنتن تلفن همراه که به دلیل دیوارهای ضخیم و قدیمی امکان ورود به آنجا را نداشت. بیش از هر چیز از سکوت هنگام صرف غذا لذت میبردم. زمانی که حرف زدن برای راهبان ممنوع بود.
شاید من نتوانستم خدا را پیدا کنم، اما یک حقة حسابداری ذهنی دیگر یاد گرفتم که این بار به جای اینکه مربوط به پول باشد، مربوط به امور روزمره بود. در شروع وعده غذایی، دری که روی ظرف غذا بود را بر میدارید و کارد، چنگال و قاشقی را که به ظرافت به هم بسته شده بودند را از هم باز میکنید. پیام؟ شما اساساً همین الان مردهاید و هر چیزی که از این به بعد به شما میرسد. در حکم یک موهبت و عطیه است. حسابداری ذهنی در بهترین حالت خود. این موضوع را به من آموخت که وقتم را مغتنم بشمارم و با عصبی شدن آن را به هدر ندهم.
جعبه ترفندها
آیا از این که در صف پرداخت در یک سوپرمارکت یا مطب دندانپزشک منتظر بمانید یا این که در ترافیک اتوبانها گیر بیفتید، متنفرید؟ ظرف چند ثانیه فشار خونتان به ۱۵ میرسد و هورمونهای استرس به طرز دیوانهواری در بدنتان ترشح میشود. اما به جای آشفته شدن، این شرایط را تصور کنید؛ بدون این برافروختگیهای غیر ضروری که روح و جسمتان را میخورد، میتوانستید یک سال بیشتر زندگی کنید. آن یک سال میتواند تمام ساعاتی را که در صفهای مختلف معطل ماندید، جبران کند.
نتیجه نهایی؟ شما نمیتوانید از دست رفتن پول یا زمانتان را خنثی کنید، اما میتوانید آن را برای خودتان بهگونهای دیگر تفسیر کنید. جعبه ترفندهای حسابداری ذهنیتان را باز کنید و خودتان ببینید؛ هر چقدر که بهواسطه این استدلالها مهارت بیشتری در جاخالی دادن پیدا کنید، به کار بردن عامدانه آنها برایتان جالبتر خواهد شد. به یاد داشته باشید، این به نفع خودتان است.