پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
ماهی گرفتن از آب گلآلود / چطور مدیران شرکتهای بزرگ در مورد سرمایه اشتباه فکر میکنند
سهامداران شرکتهای بزرگ سهامی عام، تصور میکنند توقعاتی که از شرکت وجود دارد، باید تاثیرش را از همین لحظه در ارزش سرمایهشان بگذارد و همین تصور اشتباه است که باعث شده بازار شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی سکه شود. شرکتهای بزرگی که به شکل سنتی، از پارامتر ارزش افزوده اقتصادی برای ارزیابی عملکرد کسبوکارشان استفاده میکنند، در واقع چشمانشان را از دیدن منافع کسبوکارهایی که خلق ارزش ندارند، محروم میکنند
ماهنامه عصر تراکنش شماره ۳۵ / در سال 2013، «الن کولمن» سمت مدیرعاملی غول تولیدکننده مواد شیمیایی «دوپانت» را به عهده داشت و سهامداران او را تحت فشار قرار داده بودند تا برای بهبود نتایج، قدمی بردارد. او تصمیم گرفت واحد تجاری پوششدهی شرکت را که جزء کمدرآمدترین و کمسودترین بخشهای پورتفولیو بود، به فروش برساند. یک شرکت خصوصی به نام «کارلایل گروپ»، پیشقدم شد و با پرداخت 1.35 میلیارد دلار، مالکیت کامل آن بخش را خرید و نامش را «آکسالتا» گذاشت. کارلایل بهسرعت دست به کار شد، تحولاتی بزرگ را در این بخش ایجاد کرد و فعالانه در بازارهای در حال توسعه سرمایهگذاری کرد.
حدود 21 ماه بعد، آکسالتا به چنان بازدهی درخشانی رسیده بود که کارلایل آن را به شکل عمومی عرضه کرد و تنها با فروش 22 درصد از سهام شرکت، توانست کل مبلغی را که برای خرید آکسالتا هزینه کرده بود، زنده کند. سه سال و نیم بعد از کسب مالکیت، کارلایل بقیه سهام را هم فروخت و توانست 5.8 میلیارد دلار سود کند.
داستان آشنایی است. داستانی که در آن، شرکتهایی که از نوع سرمایهگذاران خصوصی هستند، با استفاده از مدیریت موشکافانه، سازماندهی عالی، کنترل دقیق هزینهها و از همه مهمتر، فراغت از فشار سرمایهگذاران عمومی، ارزش نهفته در داراییهای کمفروغ را پیدا کرده و آنها را شکوفا میکنند.
بنابراین، میتوانیم ادعا کنیم آن دسته از سرمایهگذارانی که بهجز افزایش سود، به چیز دیگری فکر نمیکنند، در نهایت باعث میشوند بازار صندوقهای سرمایهگذاری خصوصی سکه شود. روزبهروز به تعداد کسانی که سرمایهگذاری در بازارهای عمومی را یک اشتباه محض تلقی میکنند، افزوده میشود. سرمایهها به سمت شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی سرازیر شده و باعث شدهاند این شرکتها توانمندتر شوند، از اختلاف بین سهامداران و هیاتمدیره استفاده کنند و بتوانند به جای خرید یکی از واحدهای کمارزش شرکت، کل شرکت را خریداری کنند.
ریشه مساله به روشی برمیگردد که شرکتهای سهامی عام برای ارزشگذاری کسبوکار و پروژههایشان استفاده میکنند. اساسیترین اشتباهی که مدیران مرتکب میشوند، این است که رقم جریان نقدی تخمینی آینده شرکت را با مبلغ پولی که وارد کسبوکار میشود، مقایسه میکنند. شاید تصور کنید این کار کاملا منطقی است؛ ولی بهتر است بدانید با انجام این کار، در واقع کارایی کسبوکار بر پایه عددی سنجیده میشود که خیلی زود اعتبارش را از دست میدهد.
وقتی شرکتی روی یک دارایی سرمایهگذاری میکند، همزمان با این اقدام، پیشبینیهایی که در مورد سودآوری این سرمایهگذاری مطرح شدهاند، بهصورت عمومی منتشر میشوند و در قیمت سهام تاثیر میگذارند. اگر واحد مربوطه بهتر از سطح انتظار ظاهر بشود و از پیشبینیها جلو بزند، ارزش مورد تصور مردم درباره آن سرمایهگذاری افزایش پیدا میکند و طبیعتا قیمت سهام هم بالا میرود.
در صورتی که واحد مربوطه درست مثل پیشبینیها عمل کند، ارزشی به شرکت اضافه نمیشود و اگر هیچ عامل دیگری در کار نباشد، قیمت سهام ثابت باقی میماند، اما اگر واحد مربوطه در مقایسه با پیشبینیها ضعیف عمل کند، حتی اگر به مرحله سودآوری هم رسیده باشد، دستاوردی جز کاهش قیمت سهام نخواهد داشت.
این موضوع نشان میدهد که شرکتهای سهامی عام، هنگام ارزیابی عملکرد سرمایهگذاریهایشان، نباید روی مبلغ سرمایهگذاری تمرکز کنند؛ بلکه باید ارزش فعلی دارایی یا قابلیتی که روی آن سرمایهگذاری کردهاند را مدنظر قرار بدهند؛ نقطه ظریف قضیه اینجاست که دیدگاه بازار در مورد ارزش آن دارایی و قابلیت نیز باید در محاسبه ارزش فعلی دارایی مدنظر قرار بگیرد. یکی از اساسیترین اشتباهات، سنجش عملکرد سرمایهگذاری بر پایه عددی است که خیلی زود اعتبارش را از دست میدهد.
در ادامه خواهیم دید غفلت مدیران از این نکته، همان عاملی است که باعث میشود شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی، از قبیل کارلایل، بخشی از کسبوکار شرکتهای بزرگی مانند دوپانت را بخرند و سودهای قابل توجهی به جیب بزنند. راستش را بخواهید، حلقه گمشده بین دیدگاه بازار در مورد عملکرد سرمایهگذاری و روشی که شرکتها برای سنجش این عملکرد به کار میگیرند، به ماهیت آن دارایی برمیگردد که رویش سرمایهگذاری شده است؛ به همین دلیل، تصمیم گرفتهایم در این بخش، به مقایسه انواع داراییهایی بپردازیم که شرکتهای سهامی عام روی آنها سرمایهگذاری میکنند.
سرمایه و قابلیت تبدیل آن
یک شرکت سهامی عام، از انواع مختلفی از دارایی برای انجام سرمایهگذاری استفاده میکند. یک نوع از سرمایهگذاری، از طریق پول نقد یا معادلهای آن، از قبیل اوراق بهادار قابل معامله انجام میگیرد که بهراحتی به پول تبدیل میشوند و نامشان را داراییهای آزاد گذاشتهاند. این قبیل داراییها، در ترازنامه شرکت با قیمت بازار ارزشگذاری میشوند؛ بنابراین ارزش فعلی این نوع داراییها، همان رقمی است که روی ترازنامه نوشته شده است.
نوع دیگر سرمایهگذاری، با داراییهای بستریافته انجام میشود. این نام به نوعی از داراییها اطلاق میشود که بهراحتی نمیتوان به پول تبدیلشان کرد. از جمله این داراییها میتوان به دستگاه تولید، شبکه توزیع یا سیستم نرمافزاری اشاره کرد. حتی یک نام تجاری یا حق ثبت اختراع هم میتواند جزء داراییهای بستریافته حساب شود. در صورتی که قیمت بازار این داراییها مشخص نباشد، ارزش آنها از روی ترازنامه زمان خریدشان محاسبه میشود و طبق قوانین استاندارد حسابداری، مبلغ استهلاک از آنها کم میشود.
در اکثر شرکتهای سهامی عام، بخش عمده سرمایهگذاری از طریق داراییهای بستریافته انجام میگیرد. در واقع، همین داراییهای بستریافته هستند که امکان تولید، بازاریابی و توزیع محصولات و خدمات را مهیا کرده و از این طریق، برای شرکت ارزشآفرینی میکنند. لازم به ذکر است بهطور معمول، شرکتها سرمایههای آزادشان را به سرمایههای بستریافته تبدیل میکنند. ما عملیات تخمین ارزش آینده را برای کل پورتفولیو محاسبه میکنیم، ولی برای داراییهای آن نه؛ چرا؟
سرمایهگذاران و بانکها با این هدف به مدیران شرکتهای سهامی پول نمیدهند که آنها در پول نقد و اوراق بهادار قابل معامله سرمایهگذاری کنند؛ دلیل وامدادن بانکها به شرکتهای سهامی این است که شرکتهای مذکور داراییهای مولد را شناسایی کرده و در آنها سرمایهگذاری انجام دهند.
«ویلیام باول»، «جان پنزر» و «رابرت ویلیام» هر سه اقتصاددان هستند و کتابی گمنام، ولی مهم نوشتهاند به نام «بازارهای رقابتی و نظریه ساختار صنعت». بر اساس این کتاب، آن دسته از صنایعی که داراییهای مولد کلیدی آنها بهراحتی قابل نقد شدن هستند، در مقایسه با صنایعی که با داراییهای غیر قابل برگشت کار میکنند، ضعیفتر عمل میکنند.
ریشه موضوع به اینجا برمیگردد که وقتی یک صنعت عملکرد خوبی از خودش نشان میدهد، هزینه تعهد به آن صنعت پایین میآید و به همین دلیل، سرمایهگذاران به شکل افراطی در آن سرمایهگذاری میکنند. در نتیجه صنعت مربوطه با یک ظرفیت مازاد سیستمی روبهرو میشود و نمیتواند به شکلی پیوسته و مدام، ارزش ایجاد کند.
با توجه به موارد گفتهشده، کار درست این است که مدیران شرکتهای سهامی در داراییهایی سرمایهگذاری کنند که بهراحتی نقد نمیشوند، اما از کجا بدانیم یک مدیر در مسیر درست قرار دارد و تصمیم سنجیدهای گرفته است یا خیر؟
شرکتها چگونه خلق ارزش را اندازهگیری میکنند؟
در دنیای اقتصاد، دو مفهوم به نامهای ارزش افزوده سهامداران یا SVA و ارزش افزوده اقتصادی یا EVA وجود دارد. این دو مفهوم شبیه به هم هستند و در اصل، دو رقم را با هم مقایسه میکنند. این دو رقم عبارتند از: بازدهی مبلغ سرمایهگذاریشده و هزینه متوسط سرمایه. ما در این مقاله از عبارت ارزش افزوده اقتصادی استفاده میکنیم که شناختهشدهتر است.
مدیران شرکتها برای محاسبه ارزش افزوده اقتصادی، از مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای استفاده میکنند. در صورتی که بازدهی مبلغ سرمایهگذاریشده از هزینهها بیشتر باشد، مدیران نتیجه میگیرند شرکت در حال ارزشآفرینی است و اگر کمتر باشد، به این نتیجه میرسند که ارزش رو به نابودی است.
برای روشنشدن هرچه بیشتر موضوع، بیایید به غول محصولات مصرفی و دستگاههای پزشکی جانسون و جانسون نگاهی بیندازیم. این شرکت در سال 2018 توانست 81.6 میلیارد دلار کالا و خدمات به فروش برساند و مقدار جریان نقدی آن، بعد از کسر مالیات، 15.3 میلیارد دلار گزارش شد. جانسون و جانسون برای تولید این جریان نقدی، مبلغ 89.1 میلیارد دلار سرمایه را به کار گرفت.
بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم جانسون و جانسون طی مدت یک سال توانسته 17 درصد از کل مبلغ سرمایهگذاریشده را بهصورت جریان نقدی، به کسبوکار برگرداند. سازمانهای خارجی تخمین زدهاند در همین مدت، میانگین وزنی هزینههای سرمایهای این شرکت، حدود شش درصد بوده است. با این حساب، ارزش افزوده اقتصادی جانسون و جانسون 11 درصد میشود.
یک روش دیگر، این است که محاسباتمان را بر پایه دلار انجام دهیم. در سال 2018، هزینههای سرمایه جانسون و جانسون شش درصد از 89.1 میلیارد دلار یا به عبارتی 5.3 میلیارد دلار بود و رقم جریان نقدی آن، به 15.3 میلیارد دلار رسیده بود؛ بنابراین این شرکت در سال 2018 میلادی، 10 میلیارد دلار ارزشآفرینی کرده است. رقم مذکور، با عنوان جریان نقدی باقیمانده، یا همان RCF شناخته میشود و نشانگر مقدار دلاری است که مازاد بر هزینههای سرمایه تولید میشود. اگر جریان نقدی باقیمانده مثبت باشد، شرکت توانسته خلق ارزش داشته باشد و اگر منفی باشد، ارزش سهامداران رو به نابودی گذاشته است.
بخش عمده تصمیماتی که در مورد سرمایهگذاریهای بستریافته انجام میگیرد، در واحدهای تجاری شرکت اخذ میشوند؛ بنابراین در فواصل زمانی مشخص، کارشناسان حوزه ارزش افزوده اقتصادی، وارد میدان میشوند و تحلیلهای سطح شرکتی را بهصورت مجزا، برای هر یک از واحدهای تجاری انجام میدهند تا مشخص شود کدام واحدها باعث خلق ارزش برای شرکت میشوند و کدام واحدها از ارزش شرکت کم میکنند.
کارشناسان مربوطه برای محاسبه هزینه سرمایه هر واحد تجاری، ارزش دفتری داراییهای خالص واحد مربوطه را مشخص میکنند؛ برای دقت بیشتر، این ارزش دفتری را با سهم سرشکن آن واحد در داراییهای شرکت جمع میزنند و عدد بهدستآمده را در هزینه سرمایه متوسط شرکت ضرب میکنند. بدین ترتیب، هزینه سرمایه سالانه هر واحد تجاری مشخص میشود.
این نوع از تجزیهوتحلیل، به مدیران کمک میکند واحدهای تجاری شرکت سهامی عامشان را بر اساس جریان نقدی باقیمانده رتبهبندی کرده و تعیین کنند کدام واحد بیشترین ارزش را برای سهامداران تولید میکند و کدام واحد، ارزش سهامدار آن را میبلعد و نابود میکند. شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی میدانند که ارزش سرمایه، باید با انتظارات جاری بازار همخوانی داشته باشد.
مدیران شرکتهای سهامی عام، بهسرعت این رویکرد را قبول کردند و آن را مبنای سرمایهگذاریهای مهم و تصمیمات مرتبط با کاهش هزینه قرار دادند. کسبوکارهایی که برای سهامداران خلق ارزش میکنند، هر روز بیشتر از دیروز خودشان را مستحق دریافت سرمایه میدانند و کسبوکارهایی که در حال از بین بردن ارزش سهامداران هستند، محکوم به صرفهجویی شدهاند.
در ظاهر، همهچیز منطقی به نظر میرسد. مدیران شرکتهای سهامی عام با خودشان میگویند چرا از کسبوکاری که میتواند بیشتر از هزینههای سرمایه، جریان نقدی ایجاد کند، پشتیبانی مالی نکنیم و چرا از کسبوکاری که نمیتواند از پس هزینههای سرمایهاش بربیاید، فراری نباشیم؟ مگر این همان چیزی نیست که سهامداران میخواهند؟
درک ارزش در زمان سرمایهگذاری
قیمت سهام یک شرکت، نشاندهنده ارزشی است که سرمایهگذاران از پورتفولیوی پروژههای آن انتظار دارند. تصور کنید شرکت جانسون و جانسون از مجوز گرفتن یک داروی پرکاربرد جدید خبر بدهد که امید چندانی به مجوز گرفتنش نمیرفت؛ ولی اکنون که همهچیز فراهم شده، این دارو میتواند سالانه شش میلیارد دلار سود برای شرکت به همراه داشته باشد. در این شرایط، با فرض ثابتماندن تمامی فاکتورهای دیگر، اگر هزینه سرمایه را حدودا شش درصد در نظر بگیریم، احتمال دارد ارزش بازار شرکت جانسون و جانسون، تا 100 میلیارد دلار افزایش پیدا کند.
با این حساب، اگر تعداد روزهای فعال بورس را 252 روز در سال در نظر بگیریم، قیمت سهام جانسون و جانسون باید هر روز 397 میلیون دلار افزایش پیدا کند، ولی چنین اتفاقی نمیافتد. به جای آن، بازار اخبار را دریافت میکند و فورا به آن جریان نقدی که در آینده از فروش داروی جدید به دست خواهد آمد، عکسالعمل نشان میدهد و ارزش بازار جانسون و جانسون را تا 100 میلیارد دلار ارتقا میبخشد.
لازم به ذکر است این اتفاق زمانی رخ میدهد که تمامی اطلاعات یکجا منتشر شده باشند؛ اگر اطلاعات بهصورت گزینشی و آرامآرام از شرکت درز پیدا کنند، مدتی طول میکشد تا بمب 100 میلیارد دلاری عمل کند.
بنابراین، نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم، این است: میزان سرمایهگذاری در یک دارایی، نشان میدهد بازار چه پیشبینیهایی در مورد آینده آن دارایی دارد. اگر رقم سرمایهگذاری بیشتر شود، یعنی عموم فعالان بازار انتظار دارند دارایی مذکور در آینده ارزشآفرینی بیشتری داشته باشد و اگر سرمایهگذاران رغبتی به تامین مالی نداشته باشند، یعنی انتظار دارند دارایی مذکور در آینده دچار افت در ارزشآفرینی شود و این پیشبینیها باید بهسرعت در ارزش سرمایه تاثیر بگذارند.
با این طرز فکر، اگر سرمایهگذاری قبلی انجامگرفته در یک واحد تجاری، ارزش سهامداران را پایین آورده، هر سرمایهگذاری دیگری هم که در آن واحد انجام بگیرد، همین نتیجه را در پی خواهد داشت. شاید بگویید این طرز فکر صحیح است؛ هرچه باشد، کسبوکارهای برنده، یک استراتژی یا مدل تجاری کارآمد را انتخاب کردهاند و هرچه پول بیشتری به آنها تزریق شود، ارزش بیشتری برای سرمایهگذاران ایجاد خواهند کرد. در مقابل، کسبوکارهای بازنده، یک استراتژی ناموفق را در پیش گرفتهاند و تامین مالی آنها، به زیان سهامداران خواهد بود.
اما واقعیت این است که گذشته ما، تعیینکننده تقدیر آینده ما نیست و با قاطعیت نمیتوانیم پیشبینی کنیم دلارهایی که به رگهای یک کسبوکار با جریان نقدی باقیمانده بالا تزریق میشود، آیا به افزایش ارزش منجر خواهد شد یا خیر. این موضوع بهشدت به ماهیت پروژه بستگی دارد. مشکل اینجاست که وقتی یک کسبوکار، روی کاغذ جریان نقدی باقیمانده بالایی دارد، بعد از سرمایهگذاری مجدد هم همین روند را ادامه میدهد، دلیلش این است که به احتمال زیاد، سرمایهگذاری جدید، در مقایسه با مجموعه سرمایهگذاریهای قبلی، رقم کمتری دارد؛ بنابراین حتی اگر تامین مالی جدید به نابودی ارزش سهامداران منجر شود، این تاثیر منفی به چشم نخواهد آمد و جریان نقدی باقیمانده، همچنان عدد بالای خود را حفظ خواهد کرد. در نتیجه، سرمایهگذاران تصور خواهند کرد سرمایهگذاری در این کسبوکار، ایده خوبی بوده است، در حالی که اینچنین نیست و دام بزرگ، همینجاست.
مشابه این قضیه در مورد کسبوکارهای با جریان نقدی باقیمانده پایین هم صدق میکند. احتمال دارد چنین کسبوکارهایی، تنها با تزریق سرمایه، به یک تجارت ارزشآفرین تبدیل شوند؛ ولی متاسفانه تا زمانی که سرمایه تزریقشده به ثمر ننشسته و موفقیت محسوسی در کسبوکار ایجاد نکرده، جریان نقدی باقیمانده کماکان منفی خواهد ماند. سرمایهگذاری جدید تا بیاید و صدمات ناشی از سرمایهگذاریهای قبلی را جبران کند، مدتی طول میکشد، ولی مدیران با دیدن جریان نقدی باقیمانده منفی، خیلی زود به این نتیجه میرسند که سرمایهگذاری جدید، ایده خوبی نبوده است. چگونه میتوانیم از افتادن در چنین دامی در امان بمانیم؟
یک رویکرد جدید
پاسخ در نحوه محاسبه هزینه سرمایه نهفته است. هزینه سرمایه باید طوری محاسبه شود که بلافاصله بعد از تبدیل داراییهای آزاد به داراییهای بستریافته، بتواند پیشبینیها را در میزان ارزش تولیدی یا نابودشده آن سرمایهگذاری منعکس کند.
در سطح شرکتی، محاسبه این عدد کار سادهای است. کافی است در مدتزمان مشخص، عددی که شرکت برای جریان نقدی پیشبینی کرده را به قیمت بازار آن شرکت که متشکل از سهام و بدهیهای شرکت است، تقسیم کنیم تا معیاری به نام سود جریان نقدی مورد انتظار از ارزش بازار به دست بیاید. معیار مذکور، نشانگر این است که یک سرمایهگذار، با خرید سهام یک شرکت، میتواند انتظار چه بازدهی را داشته باشد.
در سطح واحد تجاری، ارزش سرمایه بستریافته را میتوان با تقسیم جریان نقدی واحد به سود جریان نقدی ارزش بازار شرکت والد آن محاسبه کرد. با جمعکردن ارزش سرمایهای تکتک واحدهای تجاری، ارزش بازار کل شرکت سهامی عام به دست میآید. شاید بعضی از متخصصان امور مالی بگویند کسبوکارها و پروژههای شرکت، هر کدام سطح ریسک سیستماتیک و ساختار بهینه سرمایهای خودشان را دارند و محاسبات مذکور، از دقت کافی برخوردار نیستند. درست است، برای محاسبه هزینه سرمایه متوسط وزنی هر واحد تجاری و هزینه سرمایه کلی، به چکشکاریهای بیشتری نیاز است؛ ولی در حالت کلی، اصل کلام چیز دیگری است و این قبیل ایرادگیریهای کوچک، تغییری در اصل موضوع ایجاد نمیکند.
پارامتری که مهم است، میزان ارزشی است که بازار انتظار دارد یک شرکت خلق کند یا از بین ببرد. اگر در همان لحظهای که نسبت به سرمایهگذاری در یک شرکت اقدام میکنیم، تمامی اطلاعات مرتبط با ارزش، از جمله پارامتری که به آن اشاره کردیم، در ارزش بازار شرکت لحاظ شده باشند، جریان نقدی باقیمانده به صفر خواهد رسید و هزینه سرمایه، با میزان سودی که بهعنوان سرمایهگذار از سرمایهگذاریمان توقع داریم، برابر خواهد شد.
قیمت سهام زمانی دچار تغییر خواهد شد که بعد از انجام سرمایهگذاری، اطلاعات جدیدی از شرکت به بیرون درز کند و مدیران و تحلیلگران، بهدلیل نشت آن اطلاعات، در پیشبینیهایی که برای جریان نقدی آینده انجام داده بودند، بازنگری کنند.
نتیجهگیری
سهامداران شرکتهای بزرگ سهامی عام، تصور میکنند توقعاتی که از شرکت وجود دارد، باید تاثیرش را از همین لحظه در ارزش سرمایهشان بگذارد و همین تصور اشتباه است که باعث شده بازار شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی سکه شود. شرکتهای بزرگی که به شکل سنتی، از پارامتر ارزش افزوده اقتصادی برای ارزیابی عملکرد کسبوکارشان استفاده میکنند، در واقع چشمانشان را از دیدن منافع کسبوکارهایی که خلق ارزش ندارند، محروم میکنند.
همین موضوع باعث میشود انتظارات از کسبوکار مربوطه پایین بیاید و قیمت آن افت کند. در چنین شرایطی شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی از فرصت استفاده میکنند و کسبوکار مربوطه را با مبلغ پایینی خریداری میکنند. بازارهای سرمایه، بر پایه انتظارات و توقعاتی که از شرکت میرود، عمل میکنند، نه بر پایه حقایق تاریخی آن شرکت. اگر شرکتهای بزرگ به این نکته پی ببرند، میتوانند تصمیمات بهتری در حوزه سرمایهگذاری بگیرند و در نتیجه، شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی دیگر نمیتوانند با سوءاستفاده از غفلت شرکتهای سهامی عام، سودهای بزرگی به جیب بزنند و این، همان سرنوشتی است که در سال 2018، بر سر شرکت جانسون و جانسون آمد.