پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
یک روز با عبدالحمید منصوری خبره نرمافزارهای بانکی ایران
عبدالحمید منصوری خوشعکس و خوشبرخورد یکی از آن مدیران کلاسیک بانکی که شما میشناسید، نیست. بسیاری او را به سبب زیر نگین داشتن فناوری اطلاعات بانک پارسیان برای یک دهه میشناسند ولی کلکسیون خودنویسهای لوکسش، قهوه یخی که همیشه سفارش میدهد و ناهار نان و پنیری که مشهور است شمایل تکراری یک مدیر بانکی را از او میگیرد.
کمتر مدیری در بازار نرمافزار ایران با او کارش را از قعر هرم انفورماتیک کشور شروع کرده و هنوز قبراق و سرپاست. حرفهاش را از شرکت خدمات شهرداری آغاز کرده، نرمافزارهای کلیدی وزارت نفت را مدیریت کرده، برای دادهپردازی سیستم بانکی نوشته و برای فروشگاه رفاه سیستم جامع طراحی کرده و بعد به عرصه بانکداری یکپارچه کشور آمده است. پیراهنهای همیشه شادش، کیف چرم متفاوت و خاطراتش از خط مقدم مهران گرفته تا رفتنش از پارسیان و تاریخچه سینمای کلاسیک تا همه محلههای قدیمی پایتخت از وی تاریخ زنده نرمافزارهای بزرگ کشور را ساخته است. باشد که شما هم به اندازه ما از آن بهره ببرید و در آرزویش برای برتری فناوری در نظام بانکی بر ملک و ثروت سهیم شوید.
سال تولد: 1334
محل تولد: ورامین – فیلستان
سوابق تحصیلی: فارغالتحصیل از مدرسه عالی کامپیوتر
سوابق مدیریتی: معاون فناوری اطلاعات در بانک پارسیان، مدیر پروژههای خاص در شرکت دادهپردازی ایران، مدیر سامانههای آنلاین در شرکت نفت، مسئول سامانههای آنلاین در شرکت خدمات انفورماتیک شهرداری تهران
متولد یازدهم آبان 1334 است در ورامین. قطب کشاورزی مرکز کشور در آن سالها نقشی کلیدی در رویدادهای سیاسی کشور بازی میکرد و کمتر از یک دهه بعد قیام کفنپوشان ورامین و قتل عام آنها زمینهساز انقلابی شد که مهر تایید را بر پرفراز و نشیب بودن زندگی حمید جوان زد.
لیکن خود عبدالحمید کودکی آرامی را شروع کرد. در فیلستان از توابع ورامین به دنیا آمده و خانوادهاش، آبا و اجدادی زمیندارند. حاجیخان پدرش شیفته کشاورزی و دامداری است و به همراه سایر پسران خانواده در منطقه اژدانک اسم و رسمی دارند. اصلاحات ارضی که اتفاق میافتد ناگزیر خیلی زود به تهران کوچ میکنند؛ خانوادهای با شش بچه که حالا باید به پایتخت شلوغ و پروسوسه خو بگیرند.
.
فیلستان
راستش وقتی جوانتر بودم خیلی به جریاناتی که پس از رفتن ما در روستایمان اتفاق افتاد فکر نمیکردم ولی حالا که به پشت سرم نگاه میکنم میبینم پیش از اصلاحات ارضی همان روستای کوچک دو مدرسه داشت. نانوایی سنگکی داشت که برای روستا عجیب بود ولی حالا از همان ده تقریباً هیچ چیزی نمانده. پدرم اینها هم اهل این نبودند که ملک خودکار اعلام کنند و شاید الان فقط دو باغ خشکشده از آنجا برای خانواده ما باقی مانده باشد. در زمان بچگی من، دو مالک با هم توافق میکردند و میدیدی نیروی کار یا حتی مکانیکی به صرفه شده. داخل ده که میآمدی تا چشم کار میکرد گندم کاشته شده بود.
خاطرات چندان منسجمی از پیش از آمدن به تهران جز گندمزار و خانه بزرگ پدری ندارد: «غروب که در ایوان خانه پدری منتظر مینشستیم اولین چراغ ماشین را که میدیدیم میفهمیدیم جیپ پدرمان است و از خوشحالی فریاد میکشیدیم. تنها ماشین ده مال پدر بود.» پنجساله است که به محله نوستالژیک امیریه میآیند و البته دیگر خانواده مکنت گذشته را ندارد. چون اجارهنشین هستند زیاد مدرسه عوض میکند. اول و دوم به مدرسه اکباتان رفته، بعد به شاپور میروند و به میدان ثریا، همان گرگان امروز. پدرش هم مسئول کارگاههای لولهکشی شهری میشود که در حال تولدی دوباره در آستانه دهه 40 است:«پدرم دلبسته زندگی روستا بود ولی حالا باید با همان چند تکه زمین باقیمانده خرج شش برادر را میداد که خب ناگزیرش کرد مهاجرت کند و جذب زندگی شهری شود.»
.
دانشکده رادیو و تلویزیون
وقتی رفتم برای رادیو و تلویزیون امتحان بدهم خیلیها خندیدند. متوسط سن شرکتکنندگان آزمون در آنجا 25 تا 30 بود و همه با موی ژولیده و سیگار به لب و تیپ هنری سر امتحان میآمدند، من هنوز یک نوجوان اتوکشیده بودم که مودب و مرتب آمده بودم. ولی من هنر را دنبال میکردم و اسم خیلی از بازیگران و کارگردانان سینما را میشناختم. در فیزیک و ریاضی و هوش خیلی از بقیه سر بودم ولی گفتند یک صحنه از فیلم را بکش که نمره خوبی در آن نداشتم. نمرهام بالا بود ولی خانواده دید چندان مثبتی به ورود من به سینما نداشتند.
دانشور و امینالدوله مدارس بعدیاش هستند تا پایش میرسد به جیحون و دبیرستان طوس. کمکم دایرهالمعارف تمامی محلهای قدیمی تهران میشود:«این محله جدید دو جاذبه مشهور داشت که متعلق به ثابت پاسال بودند. یکی کارخانه پپسیکولا سر جیحون و دیگری نمایشگاه فولکس واگن.» پارک شهر، موسسه کیهان، لالهزار نو و کوچه ملی را مثل کف دستش بلد است و حسابی اهل سینما و شهرگردی است.
آخرهای دوره متوسطه زورش را برای رفتن به البرز میزند ولی میرود دبیرستان هوشیار:«البرز جزو مدارس گران کشور بود و فقط یک کلاسش رایگان بود که کل کشور برای آن رقابت میکردند. من امتحان دادم و راست و حسینی بازیگوش بودم و برای همان یک کلاس قبول نشدم.» سینما و فوتبال مشخصههای این نوجوان در آستانه ورود به دانشگاه هستند:«از جیحون که آمدیم کارون همیشه در کوچه با بچههای محل فوتبال بازی میکردیم و یکی از همسایهها واقعاً شاکی بود. چند باری هم توپمان را پاره کرد. چند هفتهای که رفتیم دانشگاه ثبتنام کردیم خبری از ما نبود. برگشتیم دوباره همدیگر را پیدا کردیم، باز بندهخدا فریادش بلند شد تا فهمید درس میخواندهایم. یک دفعه رفتارش عوض شد.»
سال 53 که دیپلم میگیرد در سه دانشگاه امتحان میدهد ولی در هیچ کدام قبول نمیشود:«ازخداخواسته رفتم امتحان دادم برای مدرسه خلبانی و مدرسه رادیو و تلویزیون. هر دو را خیلی دوست داشتم. برادرم که تهران بود داشت در دوران سربازی تدریس هم میکرد. بورسیه شرکت نفت هم بود. دید من ناراحتم که هنوز جایی قبول نشدهام، با یکی از دوستانش گفتند بیا برو مدرسه عالی کامپیوتر.»
خلاصه ماجرا این است که برادرش و دوستان باخبر شدهاند که مرتضی انواری رئیس دانشکده ریاضیات دانشگاه آریامهر که بعدها شد صنعتی شریف، رفته یک مدرسه تخصصی برای کامپیوتر زده و هفته پیش که ثبتنامش بوده تنها یک روز دیگر برای ثبتنام حمید فرصت دارند آن هم با شهریه پنج هزار و 500 تومان:«آن زمان گرانترین دانشگاه کشور که معماری دانشگاه شهید بهشتی بود، 4900 تومان بود ولی برادرم گفت شهریه ترم اول را میدهم که نروی سربازی. چون مشمول بودم.» کم و بیش به زور میبرندش و در خیابان ظفر برای یکی از سه رشته ثبتنامش میکنند. آنجا از میان 10 هزار نفری که باید امتحان میدادند در بین 150 نفر قرار میگیرد:«برای خلبانی گفتند کمی چشمم ضعیف است ولی میتوانم مهندس پرواز شوم اما در صدا و سیما حسم این بود که قبول میشوم، برای همین علاقه چندانی به رفتن به مدرسه عالی کامپیوتر نداشتم.» آخرش هم در میان 50 نفری که دانشکده رادیو و تلویزیون میخواهد، نفر دوم میشود ولی دیگر جو کامپیوتر او را گرفته است.
ورود به مدرسه عالی کامپیوتر برای او شروع خوششانسیاش است. از یک طرف تحصیل از ترم بعد برایش رایگان میشود و از طرف دیگر شانس این را پیدا میکند که برای اولین بار سر کار هم برود. مجراهای درآمدیاش متنوع میشوند. اول به حکم متولد ورامین بودنش ماهی 300 تومان کمکهزینه تحصیلی میگیرد. بعد پیرو کاری که در انتظار کنکور شروع کرده، به تدریج در بخش حسابداری راه میافتد و پایش به شرکت آبیاری قطرهای ایران و زیرمجموعهاش دریپ باز میشود؛ جایی در خیابان میرعماد. تحول واقعی برایش در دانشگاه، راه یافتنش به گروه رفع اشکال در مدرسه عالی کامپیوتر است که در آن با بسیاری از مدیران و مشاهیر بعدی فناوری کشور که همکلاسیهایش هستند، آشنا میشود.
بیشتر اهل کار است تا درس و به ندرت بیشتر از 14 واحد در یک ترم میگیرد. همین است که بعدها گرفتن مدرکش را حسابی به تاخیر میاندازد. روی کامپیوتر 1130 با فورترن برنامه مینویسد و نمره صد میگیرد. با همین موفقیت به گروه رفع اشکال راه پیدا میکند و بسیاری از مدیران و موسسان بعدی بازار و سیاست فناوری را از نزدیک میشناسد:«از سال 54 با رایگان شدن شهریه بافت طبقاتی و سیاسی مدرسه عالی متنوع شد؛ از پرویز کاردان چهره مشهور تلویزیونی گرفته تا نصرالله جهانگرد نفر اول امروز فناوری دولت.»
سال 55 شرکت بازرگانی شیمیکو هم که به دنبال نوسازی بر اساس سیستم 3 آیبیام هستند، با امتحان سختی او را استخدام میکنند تا سیستم پخش و توزیع را توسعه دهند. با کمال میل از شرکت آبیاری قطرهای بیرون میآید چون احساس میکند حسابداری کار او نیست و باید به سراغ رشته خودش در زمینه نرمافزار برود. به لبه انقلاب که میرسند صاحبان شرکت کم و بیش بخش عمدهای از سرمایه را به آفریقای جنوبی انتقال دادهاند و البته جزو اولین جاهایی هم هست که مصادره میشود.
در دانشکده نیز اوضاع خیلی بر وفق مراد نیست. از چند سال مانده به انقلاب ترمها بالا و پایین میشوند، حتی مدرسه یک بار به کل تعطیل میشود با این شرط که همه دانشجوها باید بیایند عضو حزب رستاخیز بشوند و توبهنامه بنویسند. خودش میخندد و میگوید:«من که خوشحال بودم مدرسه تعطیل شده و با خیال راحت کار میکردم. اصلاً ویژگی آن میز و صندلی است که همیشه از تعطیل شدنش استقبال میکنید.»
انقلاب که میشود هنوز دو ترمش باقی مانده است. اول شیمیکو تعطیل میشود؛ پس در خلئی که پیدا میشود وقتش را مصروف یک پروژه تحقیقاتی میکند. یکی از استادان محبوبش که به ایران بازمیگردد، جذب طرح تحقیقاتی پتری نت میشود که دنبال تشخیص الگوهای مشابه در یک الگوریتم و پردازش موازی آن توسط پردازنده است. طرح بسیار جاهطلبانه است ولی با وعده پذیرفته شدن آن به جای طرح پایان دوره لیسانس او و چند شاگرد نخبه دیگر روی طرح متمرکز میشوند. سال 57 این کار پژوهشی همه زندگیاش میشود ولی هنوز انقلاب فرهنگی و سپس جنگ تحمیلی در راه است.
در دانشگاه کمک استاد در چند درس مانند ساختمان داده است. در انتظار تحویل پروژه هشت واحد هم اضافه میگیرد و با 148 واحد فارغالتحصیل میشود. حفظیاتش خوب نیست، مثلاً تاریخ تمدن را سه بار F میگیرد و حتی در آستانه اخراج است:«مدرسه زیاد اهل حضور و غیاب نبود و روابط استاد و شاگردها هم خیلی صمیمی بود برای همین وقتی میرفتم یک درس را امتحان بدهم میگفتند تو آمدی جای کی امتحان بدهی.» استاد محبوبش که طرح را در ایران نیمهکاره رها میکند انقلاب فرهنگی هم از راه میرسد، مدرسه عالی کامپیوتری تعطیل و سپس با ادغام در دانشگاه شهید بهشتی به کل منحل میشود؛ با 148 واحد هنوز مدرکش را نگرفته است.
مصوبهای وجود دارد که با کمتر از 10 واحد باقیمانده میتوانند خودشان تحصیل کنند و مدرکشان را بگیرند. با همدستی یکی از استادان دوباره درسی را میگذرانند و بالاخره سال 59 مدرکشان را میگیرند. روانه سربازی میشود. تقسیم میشوند و به مرکز «پایتخت» شیراز میرود. در حال گذراندن دوره آموزشی است که جنگ شروع میشود و میرود مرکز آموزشی چهل دختران بین شاهرود و گرگان افسر آموزش میشود. قانونی تصویب میشود که باید کسانی که دوره احتیاطشان است به جبهه اعزام شوند و شش ماه هم در مرز مهران خدمت میکند. جزو افسران ممتاز منطقه است و تا خرداد 61 همانجا خدمت میکند.
وقتی بازمیگردد تقریباً هیچ کاری ندارد. فقط یک مدرک لیسانس دارد که به طور کم و بیش اتفاقی توسط محمدعلی ترابیان -که حالا وی را از شرکت یاس ارغوان میشناسیم- دعوت به کار در شهرداری میشود؛ دوست قدیمی و شفیقش:«در یک مرخصی 10 روزه که به تهران آمده بودم مادرم گفت محمد برایت شماره گذاشته و زنگ زدم گفت بیا سازمان خدمات کامپیوتری شهرداری. گفت چهکارهای؟ گفتم فعلاً عمودی برگشتهام. از موهایم معلوم نیست؟! اگر برگشتم در خدمتم.»
چند ماه بعد که در راهش به خانه برادر، سری هم به ترابیان میزند، وارد بخش خدمات کامپیوتری شهرداری تهران میشود که شروع کارش در دولت است. شهرداری در آن زمان کم و بیش از هم گسیخته است. کارشناسانی که از نظام دیوانسالاری رژیم قبل باقی ماندهاند اصلاً جوانانی را که به ریاست رسیدهاند، قبول ندارند:«سالهای 61 و 62 هنوز این بحثها خیلی در سازمان جدی بود و نیروهای فنی قدیمی ما را بازی نمیدادند. فضا اینطور بود. ولی من خیلی زود هم چون به نسبت آنها بهروزتر بودم و هم خودم را درگیر این دعوا نکرده بودم، با آنها رفیق شدم.»
.
سرنوشت بانکی
روزی داشتم با کارشناس نابغهای در بانک پارسیان روی پروژهای کار میکردم که 90 درصد اطلاعات یک چک را دیجیتالی میخواند و فقط مبلغش باید دستی وارد میشد. در سال 87 ما این طرح سرویسگرا را بردیم هیات عامل. خودم هم عضو هیات مدیره بودم تا 120 میلیون را برای این طرح تصویب کنند. اول یک طرح خرید ملک شش میلیاردی آمد زیر دستمان که همه پنج دقیقهای امضا کردیم ولی بعد نوبت این طرح که رسید نیم ساعت بحث شد آخرش هم گفتند لوکس است رد شد. هر کاری کردم این قضیه برایم هضم نشد، سه ماه بعد در یک سمینار همزیستی سیمان و آجر با صفر و یک به این نتیجه رسیدم که من دارم صنعتی 12 هزارساله را با فناوری 70 ساله مقایسه میکنم. هنوز هم همینطور است. کمی آرامش پیدا کردم. شاید کشورهایی که تاریخ ندارند این صفر و یک را راحتتر میپذیرند.
.
همکلاسیها
اینکه در گروه رفع مشکل مدرسه کامپیوتر باشی یعنی با همه طیف اجتماعی و سیاسی دمخور شوید؛ چون ما که انتخاب نمیکردیم چه کسی سراغمان بیاید. هر کسی میخواست میآمد ولی حالا که فکر میکنم جهانگرد هیچ وقت برای رفع اشکال پیش ما نیامد. خودشان گروه خیلی درسخوان و باهوشی بودند مثل نصرالله مقدم و جهانگرد. چون خودش بچه سلسبیل و اهل غرب تهران بود با هم یک سلام علیکی داشتیم.
این حقیقت که زیر دست استادان انگلیسیزبان درس را یاد گرفتهاند هم در موفقیت او در کار کردن دستورالعملهای آیبیام بسیار موثر است. خانوادهاش به اکباتان کوچ میکنند و مقدمات ازدواجش نیز فراهم میشود. مشخص است که سقف شهرداری برای مهندس جوان کوتاه است و دوست دارد در آسمان بلندتری پرواز کند. قدم دومش ولی به بلندی قدم اول نیست. وقتی میشنود که بانک مرکزی در حال استخدام است، با ایده شرایط کار بهتر بدون اینکه به سازمان خدمات شهرداری اطلاع دهد، وارد قلمرویی میشود که مستقیماً زیر دست مسیح قائمیان مشهور است:«ایشان را آن روزها خیلی نمیشناختم فقط دیدم به اتفاق نمایندگان حراست نشسته، دو سوال کامپیوتری پرسید و به بقیه تاکید کرد دیگر سوال گزینشی نپرسید فقط اگر یک رضایتنامه از آقای ترابیان آورد استخدامش کنید. من هم رفتم به محمد گفتم. برخوردش این بود که فعلاً چیزی نگو من کار دارم. فردا که زنگ زدند بیا دفتر ترابیان، دیدم مسیح قائمیان هم آنجا نشسته. این شد که بانک مرکزی استخدام نشدم ولی درس مهمی از مسیح گرفتم که درباره اخلاق حرفهای بود.»
.
گرفتن مدرک
من تا همین پارسال اصل مدرک لیسانسم را نداشتم. سال قبل وقتی رفتم برای یک شرکت دیگر که آن زمان در آن بودم، کارت بازرگانی بگیرم، گفتند حتماً باید اصل مدرک باشد. من از سال 59 با همان گواهی تایید کارم راه افتاده بود. چون همیشه خودشان از وزارت علوم استعلام میگرفتند. مدارک همه رفته بود دانشگاه شهید بهشتی، به زحمت یک آشنا در بایگانی از خود مدرسه عالی کامپیوتر پیدا کردم که سوابقم را پیدا کرد ولی گفتند خطاط نداریم. ای داد بیداد، به هر زحمتی بود یکی از انجمن خوشنویسان پیدا کردیم که با ماشین برود دانشگاه مدرک را بنویسد و صادر شود. یکهو آن بنده خدا از دانشگاه به من زنگ زد گفت آقا اینها دو هزارتا مدرک را گذاشتهاند جلوی من که بنویس. به هر زحمتی بود ابتدا آن بنده خدا و بعد مدرک خودمان را خلاص کردیم. مدرک ما مال دو سال پیش است.
یکی از جوانترین استادهایشان جوانی بود که در جنرال سیستمز کار میکرد و حتی دبیر طراحی سیستم در مدرسه عالی کامپیوتر هم بود؛ حسین طالبی. طالبی که آن زمان در انفورماتیک شرکت نفت بود منصوری را برای پروژه مشهور یونیوک لندن اندک اندک به کار میگیرد؛ طرحی جنجالی که قرار بود تیمی 18 نفره دو سال روی آن کار کنند. وقتی منصوری عمیقتر سیستم را تحلیل میکند به طالبی پیشنهاد میدهد با مهاجرت به آیبیام همان کار را ظرف نیمی از زمان تعیینشده انجام دهند و همین نیز او را که شیفته کارهای داخلی بوده، بیشتر جذب میکند.
طالبی مصوبهای از هیات مدیره شرکت نفت میگیرد که تیم خودش به لندن اعزام شود و با حضور احمد تولایی، ترابیان، نفیسی، هوشنگ نایبحسینی و ستارزاده به اتفاق منصوری تیمی تشکیل میشود که دو عضو تیم پیشنهادی اولیه را هم در کنار دارد و مقدمات سفر برای ویزا فراهم میشود:«آن زمان حرفهای مخالف و موافق آقای طالبی هم زیاد بود. حتی چون خانم من و آقای ترابیان جفتشان دختر عموی خودمان بودند این حرف را برایمان درآورده بودند که ما اینقدر آدمهای دگمی هستیم که فامیلی همسرمان را هم توی فرم نمینویسیم. ماجرا حتی به وزیر نفت رسیده بود ولی یک نفر نگاه نکرده بود ببیند شناسنامه خانمهای ما ضمیمه پرونده است و دخترعمویمان هستند.»
یک ماه و نیم پس از ازدواجش خانه جدید را به قصد لندن رها میکنند. ویزا، بلیت و تاریخ پرواز نهایی شده است که ناگهان مشخص میشود برای اعزام به ماموریت از سوی شرکت نفت باید حتماً استخدام همین شرکت باشند و در آستانه مسافرت باید منتظر گزینشی بین شش تا هشت ماه بمانند. ماجرا بالاخره با هر فراز و فرودی که هست خاتمه مییابد. 13 اردیبهشت 63 که روز پروازشان است بالاخره استخدام وزارت نفت میشوند ولی این شروع ماجراست. تیم دستکم دوبار تا مرز ناامیدی کامل پیش میرود:«حتی در هواپیما نمیدانستیم چقدر قرار است حقوق بگیریم. اندازه همان یک ماه اول حق ماموریت داشتیم و رویمان هم نمیشد بپرسیم حقوقمان چقدر است. تیم قبلی هم چند خارجی در میانشان بود، خیلی از مواقع ما را مسخره میکردند و حتی میشد که خارجیها دروغ میگفتند. رئیس تیم هم که مرد بسیار وارستهای از گروه قبلی بود به نام اسماعیلی، مدام میگفت شما زبانتان خوب نیست.»
برخلاف پیشبینیهای اولیه شیوه کاملاً بسیجی تیم اعزامی طالبی با دو ماه تاخیر پروژه را به آیبیام کانورت میکند و تحویل میدهد ولی جریان به خودی خود به این سادگی هم نیست. یکی از اعضای تیم مادرش را در موشکباران از دست میدهد و چون لیسانسش را قبول نمیکنند به آمریکا میرود. خود ترابیان را به سبب سربازی و مساله مدرک در دانشگاه شریف به تهران برمیگردانند و تیم عملاً تا مرز انحلال پیش میرود ولی حمید، احمد تولایی و بهرام نفیسی بالاخره کار را تحویل میدهند. البته تمام داستان سختی و دشواری نیست. فرزند اول خانواده نیز در لندن به دنیا میآید. سال 66 به ایران برمیگردند و با برگشتن به وزارت نفت گروه سیستمهای آنلاین همان مجموعه را تاسیس میکنند. سیستم جامع نیروی انسانی و سیستم متریال وزارت نفت را شروع به نوشتن میکنند.
آغاز دهه 70 برایش پایان همکاری با وزارت نفت است. طی این نیم دهه احساس میکند در وزارت نفت هم به سقف خودش رسیده ضمن آنکه رفیق عزیزش ترابیان به دادهپردازی رفته و زیر نظر مسیح قائمیان مشغول طرحهای جالب و جدیدی است. منصوری که به عنوان مشاور با شرکتهای متعددی کار میکند، نیمنگاهی هم به دادهپردازی جدید دارد. پیش از این حتی با یک سال مرخصی بدون حقوق در شرکت ایرانکاوه مدیر انفورماتیک شده ولی مشخص است طالبی علاقه چندانی به همکاری نیروهایش با دادهپردازی ندارد:«احساس میکردم کارم دیگر در شرکت نفت روان نیست و دوست داشتم از شرکت بروم و روی پروژههای جدیدی کار کنم.»
سال 70 که دادهپردازی طرح جامع مالیاتی را برنده میشود، بازی تغییر میکند. آن زمان سیستم جامع نیروی انسانی وزارت نفت هنوز زیر نظر منصوری است و در پالایشگاه تهران دوره پایلوت را میگذراند. سیستم به صورت خودکار تراکنش و پرداخت دستمزد را ثبت میکرد و مایه افتخار منصوری بود ولی بار اول وقتی با شوک این جریان مواجه میشود که آقازاده وزیر نفت برای این طرح که 28 ماه برآورد شده، تنها نیمی از زمان لازم را در اختیار قرار میدهد:«ظاهراً نظر آقای آقازاده این بود که در زمان وزارت خودش طرح تمام شود ولی ما هر چه زور زدیم در 14 ماه توسعه نرمافزار تمام نشد. خوشبختانه آقای آقازاده برای دور بعدی هم وزیر شد و دستکم توبیخ نشدیم.»
کاظم وزیری هامانه از سوی وزیر وقت مسئول پیگیری طرح سیستم جامع نیروی انسانی است و از جزوه طرح ایراداتی اساسی میگیرد اما در نهایت با پیگیری او تیم نهتنها متوجه اهمیت ارائه طرح و مستندسازی میشود، بلکه به تدریج به سرانجام هم میرسد:«ما خیلی تیم فنیای بودیم ولی آقای هامانه به ما یاد داد که بخشهای دیگر کار هم به اندازه فنی مهم است.»
ترس حمید از اینکه تا انتها فعالیتی اجباری را انجام بدهد باعث شده بود علاوه بر ایرانکاوه و دادهپردازی حتی با زیمنس ایران در قالب آیدیاس نیز همکاری نزدیکی داشته باشد اما بالاخره به این نتیجه میرسد که به دادهپردازی کوچ کند. طالبی که با استعفای او موافقت نمیکند، از دانشش از قوانین نیروی انسانی وزارت نفت که خودش نرمافزارش را طراحی کرده، استفاده میکند:«28 روز کارت نزدم و بعد زنگ زدم مدیر منابع انسانی که باید طبق قانون مرا اخراج کنید، این شد که آقای طالبی ناگزیر شد به علت غیبت ممتد او را اخراج کند.»
.
سربازی
تا رسیدم مهران ما را صاف فرستادند جبهه. در شاهرود شانس این را داشتم که چون در دفتر فرمانده کلی از کتابهای قدیمی باقی مانده بود، همه را سر فرصت بخوانم و همین خیلی در درک جنگ و قوانین محافظت خود و دیگران کمکم میکرد. بعدها همان فرماندهمان را به جبهه فرستادند و من مدتها جانشینش بودم، گروهانم در نظام جمع کل منطقه اول شد. گاهی عصبانی میشدم ولی در مجموع رفیق بودم. یک قانونی بود که میتوانستی خبر را سه بار بگویی ولی خود فرمان یک بار یعنی میشد سه بار بگویی عقب بعد بگویی گرد تا بشود عقبگرد. وقتی با این قانون ما اول شدیم تیمسار صدایم کرد و گفت این چه فیلمی بود بازی کردی!؟ وقتی فهمید کتابچه قوانین را از برم، خیلی تعجب کرد.
در دادهپردازی مدیر فنی پروژه مالیاتی کشور میشود. دو طرح تحول نظام بانکی و مالیاتی در آن زمان با نظارت سختگیرانه محسن نوربخش در حال تولد هستند و منصوری فرصت دارد از نزدیک با یک طرح ملی آشنا شود. با پیشنهاد نوربخش که وزیر اقتصاد است، مدلسازی بر اساس دادههای دو هزار شرکت صورت میگیرد و نتیجه آن را طی گزارشی به رئیسجمهور وقت یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی ارائه میدهند:«ایشان در نهایت خیلی طرح را پسندید و به محمود عسگری آزاد مسئول بودجه گفت این طرح هر چقدر بودجه خواست به آن بدهید. یک ماه بود آقای نوربخش به ریاست جمهوری رفته بود و آقای محمدخان جای ایشان معرفی شده بود. آقای رفسنجانی سریع گفت در سیستمت بزن پسته رفسنجان. خوشبختانه پسته جزو شرکتهای انتخابشده نبود و به خیر گذشت ولی بالاخره ایشان یک شرکت را در لیست ما پیدا کرد که مد نظرش باشد. تا مبلغ فروش را گفتیم سریع گفت عددت اشتباه است. 30 ثانیه فرصت داد و وقتی آمار را دقیقتر نگاه کردم دیدم شرکت مد نظر آقای رفسنجانی فقط یک فصل را اطلاعات داده است، گفت آفرین درست است. بیرون که آمدیم حسین مرعشی رئیس دفترش با خنده گفت آقامون حالت رو گرفت!»
.
مسیح قائمیان
مسیح یک مدیر توانمند با ظرفیت کار ملی است و به نظرم دوره طلایی دادهپردازی حاصل همکاری ایشان با مرحوم خادم بود. خود مسیح هیچ وقت از هیچ کاریش راضی نیست ولی در حقیقت از اولین مرکز داده داخلی کشور گرفته، سیمپل وان، تا شبکه بانکی و سیستم هوشمند سوخت حاصل تلاش ایشان است. به نظرم روحیه خاصی دارد و خیلی از مواقع پیش میآمد که اصلاً در حین پروژه ایدهاش را درک نمیکردیم ولی بعدها نظرش تایید میشد. بارها سر مواردی مانند طرح جامع مالیاتی یا سیستم جامع فروشگاهی که در دادهپردازی با هم کار میکردیم، پیش میآمد که عملاً طرح کنسل شده بود یا ما را جواب کرده بودند ولی قائمیان نمیگذاشت تیم کوچکترین بویی از ماجرا ببرد و سست بشود. تیمی که ایشان در دادهپردازی جمع کرده بود از بشارتیان و داورینژاد و صفاری گرفته تا جهانگرد و قنبری متفاوت بود و طبیعی است وقتی این تیمها رفت دیگر دادهپردازی، دادهپردازی نشد.
محمدخان به اندازه نوربخش طرح را جدی نمیگیرد و دادهپردازی منصوری را مسئول سیستم فروشگاهی رفاه میکند. سال 73 درگیر این طرح میشود که دوره مدیریت عاملی مسیح قائمیان و معاونت مرحوم خادم است؛ که از دید او دوره طلایی دادهپردازی پس از انقلاب است.
حضورش در شبکه بانکی را که این روزها سرشناسش کرده، مدیون همین دوران طلایی است. طرح سیستم جامع فروشگاهی باعث میشود در سال 73 برای اولین بار برچسبهای الکترونیکی را به ایران برای فروشگاههای رفاه بیاورد و با یک دستگاه آیبیام 390 سیستمی را بنا کند که همزمان قیمت و موجودی در شعبات این زنجیره فروشگاهی را بهروز میکرد.
.
خانواده
شاید من خیلی اهل تفریح نبودم ولی این شانس را داشتم که عمویم به عنوان پدر خانمم خودش خیلی مرد اهل کاری بود و نمیگذاشت کسی بابت دیر رسیدن و سخت کار کردن به من ایراد بگیرد. کسی جرات نمیکرد چشمغره برود.
.
طالبی
به نظر من آقای طالبی به عنوان موسس بانک پارسیان یک کارآفرین واقعی بود. البته هیچ زمان وقتی به شما کاری میداد یا به شرکت جدیدی میفرستادت، نظرت را نمیپرسید ولی در عمل همیشه اگر سوالی میپرسیدی دقیقترین و کاملترین جواب ممکن را میداد.
ادبیات و فضای کار مدیران جدید فروشگاههای رفاه برایش بسیار عجیب و نامأنوس است ولی بار اول که مسیح پیشنهاد میدهد روی قرارداد سیستم جاری بانک رفاه کار کند، قبول نمیکند. هم رقم و هم زمان کار به نظرش منطقی نیست و به عنوان مدیر بخش پروژههای خاص آن را نمیپسندد. چند صباحی که از طرح میگذرد با رفتن قائمیان و بخشی از تیم مدیریتی راس شرکت بخش منصوری میشود امور یک نرمافزار:«تا این بخش تشکیل شد و ما به خودمان آمدیم یکدفعه دیدیم باز طرح جاری بانک رفاه روی میزمان است.»
قرارداد با بانک رفاه دارای جزییات فراوانی است که دست و بال منصوری را بسته. باید حتماً روی مینسرور انجام میشده و از ویندوز یا OS2 استفاده میکردهاند. بخشی از کار قبلی تیم پیش از آمدن منصوری روی یونیکس انجام شده و مدیر پیشین پروژه علی اعظمی هم با آمدن او استعفا میدهد. با همکاری رضا عربشاهی از تیم فروش دادهپردازی یک ماه برای خودشان وقت میخرد تا بتواند روی نسخه مین سرور ماجرا بیشتر کار کند، به ویژه که به وی هشدار میدهند تیم حقوقی و فنی بانک رفاه چون سیستم فعلی با قرارداد همخوان نیست آن را رد خواهد کرد. همکاران باهوشش مانند حمید حائری یک گیتوی برای کار کردن ویندوز با مینفرم کارشان را پیش میبرد و خود منصوری نیز استاد کار کردن با مینفریمهاست و با چند جوان طرح را مدلسازی میکنند تا کار کند اما جلسه اولیه با مشتری تجربه سختی است:«مدل ساختهشده تمام وظایف اصلی را انجام میداد. در کمیته تحویل شجاع، عسگری انارکی، اولیایی، عربشاهی و خادم حضور پیدا کرده بودند. جزوه 80 صفحهای که از گزارش شناخت داده بودیم، هیچ اسمی از تکنولوژی نداشت. آقای شجاع که از تیم دکتر الهی و بسیار قدر بود، کل جزوه را در جلسه دوم خط کشید و از همه جا ایراد گرفته بود. ما گفتیم هر چیزی شما میخواهید بگویید انجام بدهیم. جزوه را ندادند و ما هم هفته بعد دمو دادیم. وقتی آقای شجاع فهمید ما از ویژوال سی استفاده کردهایم جلسه را جمع کرد و آقای عسگری هم از ما حمایت کرد.»
شجاع معترض میشود که باید از ویژوال بیسیک به جای سی استفاده شود و منصوری هم قبول میکند تا در سه پروژه طی زمان مقرر در سه شعبه به کار گرفته شود. خود شجاع به شرکت خدمات انفورماتیک برمیگردد ولی دیگر پای حمید به بخش نرمافزارهای بانکی باز شده. همان حساب جاری رفاه بعدها برای 10 شعبه بانک تجاری طراحی مجدد میشود و زمینه حساب جاری جامع این بانک میشود و حتی روی طرح خودپردازهای بانک تجارت به مرحله نهایی میرسد ولی برخلاف علاقه و البته موفقیتش به واحد عملیات فرستاده میشود تا بعدها مشاور مدیرعامل شود:«من همیشه سعی کردهام خود را جای مشتری و نیازهایش بگذارم و برای همین در فروش موفق هستم ولی دوست نداشتم در بخش عملیات کار کنم. روراست بودم، همیشه به مشتری راستش را میگفتم. برای همین خیلیها مرا دوست داشتند ولی باز احساس میکردم کار به روحیه من نمیخورد. این شد که پس از یک دهه در دادهپردازی بالاخره مرحوم خادم با استعفایم موافقت کرد.»
رفتنش از دادهپردازی مقارن است با حضورش در مجموعه در حال تحول بانک پارسیان به عنوانی یکی از 50 نفر اول. خود منصوری پیش از این در همکاری دادهپردازی با شرکت تجارت الکترونیک ایرانیان، با شالوده بانک پارسیان به خوبی آشناست و به توسعه سوئیچ بانکی آنها روی مدل هایپر کام کمک کرده است. مستعلمی مدیر تجارت الکترونیک ایرانیان که به هیات مدیره بانک جدید رفته است، اسباب آشنایی عبدالله طالبی رئیس وقت هیات مدیره بانک پارسیان را با منصوری فراهم میکند. طالبی که پیش از آن معاون مالی سازمان برنامه و رئیس هیات مدیره دادهپردازی بوده، به روایتی سیاسیترین مدیر بانکی تاریخ معاصرش در ایران به ویژه پس از رویارویی با تیم محمود احمدینژاد نیز به شمار میآید ولی منصوری را میشناسد و در آن زمان در هسته شکلگیری بانک از وی دعوت میکند ابتدا به عنوان مدیر برنامهریزی آیتی بانک و بعدها فناوری اطلاعات به کار گرفته شود.
تجربهاش در دادهپردازی برای بانکهای دیگر بسیار برایش کارکرد دارد. یک دهه بعد را در این بانک محبوبش است و در مجموعههای اقماری کانن پک و کاسپین هم میگردد. سال 84 معاون بانک میشود و سمتش را بهرغم حملات سیاسی تا سال 91 نگه میدارد تا با زیر و رو شدن ساختار بانک برای همیشه خودخواسته رهایش کند. حتی وقتی سال 86 به شیوهای جنجالی طالبی از راس بانک میرود، رئیس جدید علی سلیمانی شایسته هم او را ابقا میکند:«ما مابقی روال استعفایمان را به رئیس جدید دادیم ولی ایشان گفتند من خودم در بانک پاسارگاد میخواستم شما را استخدام کنم چرا باید الان موافقت کنم!؟»
در پارسیان نقشی کلیدی در راهاندازی شعب دارد. سیبا را به این بانک غولآسا میآورد و تقریباً همه ماژولهای بانکی کشور در زمان وی در پارسیان نصب و راهاندازی میشوند. سیستم بانکی این مجموعه دو بار به کل بازنگری میشود و همه اینها زیر نظر منصوری است:«بانک پارسیان از ابتدا علاقه داشت یک شرکت خدماتی به نام کاسپین تاسیس کند و بعد از ورشکستگی SLM به سراغ مایسیس رفتیم. شرکت تجارت الکترونیک ایرانیان در زمان ما تنها 15 نفر بود. یک بار هم روی مایسیس شکست خوردیم و حتی مدل خودمان کسیس را راهاندازی کردیم تا آقای طالبی با آن ماجرا از بانک رفت.»
.
بزرگ شدن
من خودم آدم بزرگی نیستم ولی اعتقاد دارم اگر بتوانی با آدمهای بزرگ کار کنی خودت بزرگ میشوی. این اعتقاد شخصیام است و برای همین یا با بزرگان کار میکنم یا سعی میکنم اطرافیانم بزرگ شوند.
.
مشکلات ریاست جمهوری
سیستم جامع فروشگاهی را که برای فروشگاههای رفاه کار میکردم، مبتنی بر مدل بسیار قدرتمند آیبیام بود و من توانسته بودم حدود 60 درصد آن را برای دوستان پیاده کنم. بخش انفورماتیک آنها مشکل مالی داشت و نمیتوانست سختافزار مناسبی بخرد برای همین با یک دستگاه پنتیوم 100 امکان آنلاین بودن همه شعبهها به صورت همزمان وجود نداشت و با PC Anywhere کار میکرد. یک بار این دوستان بند کردند باید کار حتماً RealTime باشد و در یک جلسه مشاورشان که آدم خیلی خوبی هم بود، برگشت گفت الان داریم افتتاح میکنیم، اگر آقای رفسنجانی پرسید پوز شماره دو فروشگاه آزادی همین الان چند رب فروخته چه جواب بدهیم!؟ من هم که عصبانی شده بودم گفتم اگر الان مشکل آقای رفسنجانی این باشد که به جای ارز, اشتغال و اقتصاد جنگزده، چند رب چینچین در فلان فروشگاه فروختیم، من حرفی ندارم. این مدتها تکیهکلام همه بود.
تفکر مدیر جدید شایسته این است که به منصوری تاکید میکند بهتر است از سیستمی مانند نگین متعلق به توسن استفاده کنند. در جریان همین همکاریها دغدغه بعدی نیز در ذهن منصوری شکل میگیرد. طی دهه 80 به علت رقابت شدید بر سر گرفتن سهم از بازار هرگز هیچ کدام از سامانههای بانکی موجود تمامعیار نبودهاند و خود او در بخش فناوری اطلاعات بانک پارسیان از نزدیک این مشکل را حس کرده است. این است که با ولیالله فاطمی سمبل تولید داخلی بانکی کشور به این جمعبندی میرسند که این خلأ جدی است:«سر ماجرای راهاندازی نگین فقط خدا خواست آبروی من, فاطمی و جناب شایسته نریزد. ما از پرتگاه هفت هزار متری پارسیان جان سالم به در بردیم. شب راهاندازی سرور اصلی ما را یکی فاز به نول زد و سوزاند. اگر شرکت فروشنده تا صبح فردا سه سرور آماده نداشت، کار همه ما تمام میشد. نگین پس از سه بار مانور آنلاین شد. خود فاطمی همان شب گفت باید بنکو را بنویسیم و این آینده ما نیست. این فرق توسن خصوصی با خدمات انفورماتیک دولتی بود که هنوز همان راه چهل سال پیش را میرود.»
منصوری وقتی سرعت پایین همخوان شدن تولیدکنندگان خارجی مانند مایسیس را در بانکهایی مانند اقتصاد نوین هم میبیند، باور میکند که باید در ایران سیستم تولید شود. استارت اول در زمان طالبی در کاسپین زده میشود. در همان دوره هم به سراغ خدمات ماهوارهای نوین پارسیان میروند. وقتی سرانجام از پارسیان میرود، ابتدا پیشنهاد توسعه یک کربنکینگ را از سوی تیم اسوه دریافت میکند که مهاجران تیم بهسازان هستند:«داشتیم شانه به شانه هم با توسن رقابت میکردیم که روزی یک دوست مشترکمان یعنی آقای جهانگرد جفتمان را صدا کرد و گفت چرا به هم پشتپا میزنید!؟ پیشنهاد کرد با هم کار کنید تا کارتان بهتر شود. آن موقع سمت هم نداشت و در دفتر مشهورش در مرکز تحقیقات مخابرات کنار برات قنبری بودند که خودش هم جواهری است؛ ولی به نظر من پیشنهاد خوبی بود و برای همین رفتیم تا چند ماه بعد شالوده همکاری را بریزیم.»
وقتی با دخالت سهامداران در امور جاری شرکت مواجه میشود، در تصمیمش تجدید نظر میکند ولی این همه ماجرا نیست:«در یک جلسه هیات مدیره بانکی دیدم ابتدا توسن خط خورد چون گفتند تا 600 شعبه را کار کرده و آنها 1800 شعبهای هستند، خود اسوه هم خط خورد چون گفتند تراکنش ندارد. ماند شرکت خدمات انفورماتیک فقط با این استدلال که تجربه این مقیاس کار را دارد. بعد از جلسه دیدم باید این استدلال تغییر کند و باید با هم متحد شویم.»
سال 92 که از اسوه در آستانه بهکارگیری محصول بیرون میآید، با فاطمی ایده جدید را رشد میدهند. از دید آنها تنها راه رفتن سیستم بانکی توسن به روی مینفریمها این است که بتواند تیمی بیرونی از جریان جاری کار آن را توسعه دهد و برای همین شرکت سامانههای مقیاس بزرگ توسن متولد میشود که در حقیقت بنکو را برای سیستمهای بزرگی مانند آیبیام بازنویسی میکند.
سال پیش رویکرد شرکت با رفتن فاطمی به این سمت میرود که شرکتها هویت مستقلی داشته باشند، که اسم شرکت با حفظه اختصار TLS شد سامانههای یکپارچه بزرگ فردا با لگویی الهامگرفته از آیبیام:«از نظر فنی دیگر مشکلات حل شده است و خوشبینیم که بتوانیم تا آخر سال به محصول نهایی برسیم. تجربیاتی با پستبانک داشتهایم و حالا به دنبال تجربیاتی جدید هستیم که بومیسازی شود. در بانک تجارت به الگویی مشارکتی برای کربنکینگ رسیدهایم و حالا هم با وقفهای منتظر عقد قراردادش هستیم.»
منبع: ماهنامه پیوست / آرش برهمند