پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
داستان شکلگیری استارلینگ / میدانم عجیب است، ولی من بانک خودم را تأسیس کردم
«آن بودِن» (Anne Boden) در حالی که از سیستم مالی و بانکداری نابسامان بریتانیا خسته شده بود، متوجه شد تنها کاری که میتواند انجام دهد، راهاندازی بانکی است که به دلخواه خودش اداره شود.
اولینباری که آن بودِن را ملاقات کردم، دسامبر پارسال در مراسم باشکوه اهدای جوایز بود. آنجا هیچکس را نمیشناختم، احساس میکردم هیچ جایی ندارم و مدام در حال غرزدن بودم. در شلوغی او را دیدم؛ از من کوتاهتر (قد من 154 سانتیمتر است) و سنش از من بیشتر بود (او 60 سال داشت). کمی عجیب بود، ولی شاید خوشبرخوردترین فردی بود که در آن مکان حضور داشت. او مدام صحبت میکرد. مرا راهنمایی کرد و تا زمان شروع مراسم در کنار من ماند (مثل فرشته نجات). او میان صحبتهایش گفت، بنیانگذار بانک استارلینگ است که اسپانسر اصلی این مراسم بود.
از این حرف او خیلی شگفتزده شدم، چون اصلاً هیچ شباهتی به مدیران و متخصصان بانکی نداشت. هنگامی که توضیح داد بانک استارلینگ کاملاً با اپلیکیشن کار میکند، بدترین واکنش ممکن را نشان دادم؛ به او گفتم: «منظورتان بانکی مثل مونزو (Monzo) است؟» (دخترم در مونزو که بانکی مدرن و بدون شعبه بود، ثبتنام کرده و کارتی متفاوت با رنگ مرجانی دریافت کرده بود که البته الان در قفسههای کتابخانه خاک میخورد.) بودِن خیلی باوقار بود، ولی کمی آشفته شد. متوجه شدم مونزو توسط شریک قبلیاش، «تام بلومفیلد» (Tom Blomfield) تأسیس شده است. تام بلومفیلد خیلی جوانتر و امروزیتر بود و هنگامی که بودِن را ترک میکرد، چهار مدیر دیگر بانک بودِن هم بهدنبال او رفته بودند.
در آن زمان، او درباره این موضوع خیلی دقیق توضیح نداد؛ اگرچه روزنامهنگاران مالی همیشه در موردش از او سؤال میکردند، اما اکنون کتابی نوشته و تمام ماجرا را در آن تعریف کرده است. این کتاب، داستان یک زن پنجاهوخردهایساله است که میخواهد نوع جدیدی از بانکداری را ایجاد کند، ولی برای شروع به میلیونها پوند سرمایه احتیاج دارد. دو سال طول کشید، ولی بالاخره در سال 2017 به هدفش رسید. بانک او، استارلینگ، در سه سال گذشته جایزه بهترین بانک بریتانیا را از «بریتیش بنک اِواردز» (British Bank Awards) دریافت کرده است. این بانک چالشگر که با بانکهای قدیمی رقابت میکرد، تنها بانکی بود که سال 2020 را با موفقیت گذراند و نسبت به زمان شروع، خیلی قویتر و بزرگتر شد و قرار است تا ماه دسامبر سودآور شود. امسال بودِن به هیئتمدیره امور مالی انگلستان و انجمن صنفی دولت دعوت شد. او برای زنان خوشصحبت و میانسال سراسر جهان بسیار الهامبخش است.
هنگامی که میخواستیم برای گفتوگو درباره کتابش با عنوان«Banking on it» با یکدیگر ملاقات کنیم، او یک مرکز ماساژ و آب گرم را انتخاب کرده بود که کنار دفتر اصلی استارلینگ در ساوتهمپتون قرار داشت. در این مرکز همه زنان و مردان حولههای لباسی سفید به تن داشتند و بین ماساژهای درمانی استراحت میکردند. بودِن کنار در ایستاده بود و با اشتیاق برایم دست تکان میداد.
افرادی که در استارتاپهای فینتک کار میکنند، همه جوان هستند، ریش بزی دارند و معمولاً والدینشان پولدار هستند.
او کاملاً میدانست با کلیشههای بانکداری نمیتواند کنار بیاید. او میگوید: «من یک زن میانسال هستم، قدم یک متر و 52 سانتیمتر است و اهل ولز هستم. گذشتهای خیلی معمولی دارم و از آن دست افرادی هستم که ناگهان با فردی در دستشویی شروع به صحبت میکند.» او در ادامه میگوید: «افرادی که در استارتاپهای فینتک کار میکنند، همه جوان هستند، ریش بزی دارند و معمولاً والدینشان پولدار هستند. مردم فکر میکنند من دیوانه هستم؛ هیچ فردی بهخصوص فردی مثل من بانک تأسیس نمیکند، ولی من به مرحلهای رسیدم که خودم را برای شکست آماده کرده بودم. من با 54 سال سن آنقدر اعتمادبهنفس داشتم تا اگر کسی مرا احمق خطاب کرد، اصلاً اهمیتی ندهم.»
بودِن در سوانزی بزرگ شد. او تنها فرزند خانوادهای بود که سنشان بهنسبت بالا بود. والدینش بسیار فداکار بودند و در همه کارها از او حمایت میکردند و برای وقتگذرانی در کتابخانه بدون هیچ محدودیتی به او پول میدادند. بودِن همه پولش را خرج کتابهای غیرداستانی میکرد؛ زیرا به علم، بیوگرافی و چگونگی عملکرد جهان علاقهمند بود.
بودِن میگوید: «پدرم در کارخانه فولاد بریتانیا و مادرم در یک فروشگاه محلی کار میکرد. من هیچکسی را نمیشناختم که در ادارهای کار کند، ولی در مدرسه خیلی شاگرد خوبی بودم. در سوانزی رشته علوم کامپیوتر خواندم و در نهایت به گروه بانکداری «لویدز» در لندن ملحق شدم.» این اتفاق، آغاز مسیر کاری بودِن در یک اداره بود که با رفتن به دوبلین در سال 2012 و پیوستن به «اِلاید آیریش بنکس» (Allied Irish Banks) بهعنوان مدیر ارشد عملیات به اوج خود رسید.
در دوبلین او تصمیم گرفت تصویر جدیدی از بانکداری ایجاد کند. بحران مالی سال 2008، ایرلند را نابود کرده بود، بیشتر افراد بانکها را مقصر میدانستند، ولی چهار سال بعد، هم در آمریکا و هم در ایرلند، بانکها به روشهای قبلی خود برگشتند؛ گویی اصلاً شرایط هیچ تغییری نکرده بود؛ «فناوری نحوه خرید، گذراندن تعطیلات و نحوه زندگیکردن را تغییر داده، ولی سیستم بانکداری هنوز در گذشته مانده بود و تظاهر میکرد هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بودِن تصمیم گرفت تصویر جدیدی از بانک ارائه دهد. او میگوید: «من در گذشته در رابطه با برهمزنندگان صنعت، اطلاعات خیلی کمتری نسبت به الان داشتم، ولی میدانستم برگرداندن قدرت به مصرفکننده بسیار کارساز است.» او بانکی بدون بروکراسی میخواست (و در نهایت ایجاد کرد) که افتتاح حساب به جای چند هفته، فقط چند دقیقه طول بکشد و مشتریان خیلی سریع برای واریز وجه پیام دریافت کنند (بنابراین مشتریان میتوانند بدانند چقدر برای اجاره خانه، قهوه یا تاکسیهای شبانه هزینه شده است). این کار به مشتریان کمک میکند برای پساندازکردن برنامهریزی کنند و در نهایت موفق شوند. در بانک بودِن چکها فقط با یک عکس انتقال پیدا میکنند. برای مواقعی که مشتریان کارتشان را گم میکنند، امکان مسدودی کارت وجود دارد که همیشه در دسترس بوده و بسیار کارساز است. همیشه پشتیبانی 24ساعته در دسترس است، ولی هیچ شعبهای از این بانک وجود ندارد.
آیا راهاندازی هیچ استارتاپی به اندازه بانک مشکل است؟ سرمایهای که نیاز دارد، خیلی بالاست، قوانین و تشریفات اداری بسیار سختگیرانه است و بانکهای بزرگ تقریباً 85 درصد حسابهای بانکی کشور را در دست دارند. علاوه بر این، بودِن میدانست برای این کار مناسب نیست. او میگوید: «فینتک در درجه اول در رابطه با امور مالی است و بهندرت زنی در آن دیده میشود. از بین 20 نفر حاضرین در اتاق هیئتمدیره ممکن است فقط دو زن حضور داشته باشند که معمولاً از کشورهای دیگر هستند.» (بودِن بر اساس تئوری که دارد میگوید، تعداد قابل توجه مدیران اجرایی زن در هیئتمدیره بورس اوراق بهادار فایننشیالتایمز (FTSE) به این دلیل است که رؤسای شرکتها با زنانی که شبیه به همسران و مادرانشان نیستند، احساس راحتی بیشتری میکنند.)
او ادامه میدهد: «سپس به فناوری میرسید و در فناوری هم زنان بسیار کمی حضور دارند. بعضی از آنها در مشاغل بازاریابی فعالیت میکنند. زمانی که این مسائل را در کنار کارآفرینی قرار میدهید، زنان خیلی کمی در کارآفرینی فینتک حضور دارند.» در انگلستان فقط یک درصد از سرمایهگذاریهای خطرپذیر به تیمهای بنیانگذاران زن تعلق میگیرد؛ «من فهمیدم شرایط چگونه است، ولی برای تغییر خودم هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم. من فقط باید تظاهر میکردم شرایط اینگونه نیست.»
بودِن در سال 2014، با دهها سال تجربه و تحقیقات بیشمار شغلش را رها کرد و به انگلستان برگشت. او خانهای در مارلو خرید (تنها بهانهای که او را به این منطقه برگرداند، خاطرهای از دوران کودکی از پارک زیبای کاروانها بود. او نتوانسته بود بهطور کامل از آن خاطره رها شود.) بودِن بدون دفتر اداری و کارت ویزیت برای اینکه بتواند چشماندازش را ارائه دهد، در جلسات زیادی شرکت میکرد؛ «من روزم را در کافیشاپ با فرستادن ایمیل آغاز میکردم؛ در تمام ایمیلهایم مینوشتم: «من آن بودِن هستم و میخواهم یک بانک تأسیس کنم، آیا میتوانید کمکم کنید؟» او سعی نکرد شرایط را خوب جلوه دهد. او در آن زمان فشار باورنکردنی را تحمل میکرد و با اعماق وجودش احساس میکرد گدایی میکند. صدها بار پاسخ منفی دریافت کرد. چگونه میتوانست با این شرایط کنار بیاید؟ او میگوید: «با ارسال ایمیل بیشتر، فرصتهای بیشتری ایجاد میکردم. همچنین بیوگرافیهای مختلفی از کارآفرینان موفق میخواندم، بهخصوص افرادی که تقریباً با شکست مواجه شده بودند.» بعد از تقریباً هشت ماه تلاش بیوقفه، او موفق شد چند شرکت بزرگ را متقاعد کند که مسئولیت بخش عمدهای از کار مانند اقدامات قانونی، امور نظارتی و برندسازی را با توجه به توافق هزینههای احتمالی بر عهده بگیرند و بیش از یک میلیون پوند سرمایه جمعآوری کنند. او همچنین تیم کوچکی را استخدام کرد که یکی از اعضای آن، تام بلومفیلد بود که از او دعوت کرد مدیر ارشد فناوری شود.
بودِن کاملاً از تفاوتهایی که بین آنها وجود داشت، آگاه بود. بلومفیلد مردی جوان ریشدار بود و لباسهای معمولی میپوشید؛ او تیپ کاملاً استارتاپی داشت. او در حالی که هنوز در آکسفورد درس میخواند، اولین کسبوکارش را راهاندازی کرده بود. او سایتی به نام «بوسو» (Boso.com) برای دانشجویان ساخت که مثل ایبِی (eBay) بود. آنچه بودِن را ناامید میکرد، این بود که هیچکس نمیتوانست فراتر از این تضاد عجیب را ببیند. بودِن در کتابش، در مورد سفری به ایالات متحده مینویسد که در آن، هر دو تلاش میکردند سرمایه شرکت را افزایش دهند، ولی با چهرههایی سردرگم مواجه شدند (تصویر سیلیکونولی از زاویه دید بودِن، خیلی سرگرمکننده است. جوانانی با لباسهای امروزی که دور میز پینگپنگ قدم میزنند و با اینکه بهشدت سرشان شلوغ است، خیلی خونسرد هستند).
در نهایت، او و بلومفیلد به خاطر نگرشهای متفاوتشان نسبت به فرصتهای سرمایهگذاری از یکدیگر جدا شدند. تنش اصلی زمانی شروع شد که بودِن بعد از اینکه فهمید بنیانگذاری به جنایتی سنگین اعتراف کرده، مذاکراتش را با یک شرکت سرمایهگذاری علاقهمند پایان داد. آنها سپس پیشنهاد دیگری دریافت کردند که به خاطر مسائل بدهیهای احتمالی از بین رفت.
بلومفیلد استعفا داد و در عرض چند روز آن تیم کوچک بهدنبال او، بودِن را ترک کردند. از او پرسیدم در آن زمان چه احساسی داشتید و همان لحظه بود که برای اولینبار خنده از روی صورتش محو شد. او ساکت و بیحرکت ماند. او بعد از کمی مکث میگوید: «اصلاً فکر نمیکردم این اتفاق برایم رخ دهد. به هیچوجه انتظارش را نداشتم. بهتزده شده بودم. شاید باید حواسم را بیشتر جمع میکردم، ولی اینطور نشد.» واکنش او در عوض این بود که نامه استعفای خودش را برای بلومفیلد ایمیل کرد و کل پروژه را به او تحویل داد. او میگوید: «به نحوی خودم را قانع کرده بودم که مهمترین موضوع، استارلینگ است و استارلینگ باید مهمتر از من باشد. انجام این کار خیلی احمقانه بود.» یکی از «شرایط پذیرش» بلومفیلد این بود که بودِن در جایگاه شغلی بعدیاش مسئولیت بدهی یک میلیون پوندی را به عهده بگیرد. وقتی بودِن قبول نکرد، بلومفیلد و چهار مدیر دیگر او را ترک کردند تا بانک مونزو را راهاندازی کنند.
آنچه بعدها اتفاق افتاد، مثل یک فیلم هالیوودی خالص (با حضور بازیگری شبهجیمزباند) بود. در حالی که بودِن ناراحت و متعجب تنها در دفترش نشسته بود، تیمی جدید در کنار او شکل گرفت. شروع شکلگیری این تیم به واسطه یکی از دوستان و همکاران قدیمیاش اتفاق افتاد که بدون دعوت آمده بود. یک فنجان قهوه به بودِن داد و در سکوت پشت میزی نشست و شروع به کار کرد. او به فردی دیگر زنگ زد که او هم با فردی دیگر تماس گرفت. این تیم جدید کاملاً متفاوت بودند. بودِن میگوید: «آنها سن بالاتری داشتند و بسیار باتجربه بودند. خیلی جدی و ساکت کار میکردند.» (این تیم هنوز با بودِن کار میکند). به مدت هشت ماه همه با حقوق بسیار کمی کار میکردند. سپس در اواخر سال 2015، برای ملاقات با «هارالد مکپیک» (Harald McPike)، یک میلیاردر، به باهاماس دعوت شد. هارالد مکپیک مشتاق بود در بازار بانکهای چالشگر سرمایهگذاری کند.
به مدت سه روز (که بعضی مواقع در قایق تفریحیاش گذشت) او سؤالات بسیار زیادی از بودِن پرسید (بودِن میگوید: «آن سؤالات، هوشمندانهترین سؤالاتی بودند که تابهحال درباره استارلینگ از من پرسیده شده بود»). زمانی که بودِن به خانه رفت، 48 میلیون پوند پشتوانه مالی داشت. در جولای 2016، استارلینگ مجوز بانکداریاش را دریافت کرد (مجوز مونزو ماه بعد صادر شد).
بانک استارلینگ در حال حاضر 1.8 میلیون حساب بانکی و بیشتر از یک هزار کارمند دارد که 40 درصد از آنها زنانی هستند که در مقامات ارشد مشغول به کارند. بودِن با خوشحالی این موضوع را میپذیرد که این دستاورد به قیمت کل زندگیاش تمام شده است. او میگوید: «مردم در مورد تعادل بین زندگی و کار صحبت میکنند؛ من فقط کار کردم و از هر دقیقه آن لذت بردم.» او غذایی نپخت («البته علاقهای هم به این کار نداشتم») و ازدواج نکرد («یکی از همین روزها کتابی در مورد مردان و قرار گذاشتن مینویسم»).
بودِن هیچ فرزندی ندارد. او میگوید: «مثل بسیاری از افراد، من هم هیچوقت تصمیم نگرفتم فرزندی نداشته باشم. فقط اتفاق نیفتاد. به نظر من خیلی مهم است که به جای نداشتههایت بر داشتههایت تمرکز کنی. من شرایط کاری فوقالعادهای دارم و کارهای زیادی انجام دادم. من به آنچه ساختهایم، افتخار میکنم. کاش میتوانستم به زنان بیشتری کمک کنم تا بدانند نیازی نیست برای خوشحالبودن و موفقبودن خودشان را با کلیشههای موجود تطبیق دهند. با این حال، من خیلی خوششانس بودم. من در دوران کودکی خیلی حمایت شدم، ولی هیچوقت برای اینکه کسی غیر از خودم باشم، تحت فشار نبودم.»
بودِن همیشه به والدینش اشاره میکند تا در مورد خودباوری قوی خود و همچنین یکی از خاطرات دوران کودکیاش که به نظر میرسد بسیار تأثیرگذار بوده، توضیح دهد. هر زمان که پیام بازرگانی در تلویزیون پخش میشد، والدین بودِن از جایشان بلند میشدند، میپریدند، دستان یکدیگر را میگرفتند و دور اتاق میچرخیدند. بودِن هم معمولاً به آنها ملحق میشد. زمانی که پیامهای بازرگانی تمام میشد، همه مینشستند و میخندیدند. سالها بودِن فکر میکرد این اتفاق در همه خانهها رخ میدهد و وقتی در خانه دوستانش دید هنگام پیامهای بازرگانی همه بدون هیچ حرکتی نشستهاند، خیلی ناامید شد.
از او پرسیدم آیا هنوز با پیامهای بازرگانی میرقصد. با خنده گفت: «بله، باید اعتراف کنم اگر در شرکت دیسکو برگزار شود یا جایی موسیقی پخش شود، من اولین نفری هستم که شروع به رقصیدن میکنم. افراد حاضر در شرکت به یکدیگر نگاه میکنند و میگویند: «او واقعاً در حال رقصیدن است؟»»
کتاب Banking on it را انتشارات راه پرداخت به زبان فارسی و با عنوان «نئوبانک: استارلینگ چگونه صنعت بانکداری را متحول کرد» منتشر کرده است. از طریق این لینک میتوانید پیدیاف بخشی از کتاب را دریافت و مطالعه کنید.
شاید سرگذشت آن بودن و شکل گیری اولین نئوبانک جهان، شبیه سرگذشت خیلی از آدم های دیگری که وارد اقیانوس آبی شدند و خطرات بسیاری را نیز متحمل شده اند باشد، ولی جنبه های مهمی در ماجرای او می تواند سرمشق مدیراین و صاحبان ایده باشد. او هرگز به سن و سال خودش نگاه نکرد! زن بودن او مانعش نشد. عاشق کارش بود و هیچ وقت از یادگیری بیشتر دست نکشید. امیدش را هیچ گاه از دست نداد. تلاشش را بیشتر و یشتر کرد.
«به نظر من خیلی مهم است که به جای نداشتههایت بر داشتههایت تمرکز کنی. من شرایط کاری فوقالعادهای دارم و کارهای زیادی انجام دادم. من به آنچه ساختهایم، افتخار میکنم. کاش میتوانستم به زنان بیشتری کمک کنم تا بدانند نیازی نیست برای خوشحالبودن و موفقبودن خودشان را با کلیشههای موجود تطبیق دهند» این فوق العاده است.