راه پرداخت
رسانه فناوری‌های مالی ایران

بسته حمایتی بایدن همان بیپل و همان بیت‌کوین است / در سیستمی که توسط ثروتمندان دستکاری شده، غیرخودی‌ها مجبورند بی‌ثباتی‌ ایجاد کنند

ماهنامه عصر تراکنش شماره ۴۵ / «جبدایا رید» از اینتلیجنسر (Intelligencer) با اسکات گالووی، از میزبانان برنامه‌های the New York and Vox Media Podcasts Pivot و The Prof G Show، در مورد تحول اقتصاد به گفت‌وگو نشست.

یکی از ارزشمندترین هنرمندان معاصر، فردی است که GIF [تصاویر کوتاه متحرک] می‌سازد، یک گروه در ردیت، سهام گیم‌استاپ را نجومی کردند و در همین زمان، در میانه پاندمی قرن و بحران اقتصادی، بازار سهام در حال صعود دائمی است. آیا اینها اتفاقاتی نامربوط‌اند یا بخشی از چیزی بزرگ‌ترند؟

من فکر می‌کنم که همه اینها به زمینه‌ای محوری بازمی‌گردند؛ نابرابری درآمدی. نظام سرمایه‌داری بخشی از یک ساختار خلافکارانه است که از خودخواهی گونه‌ها استفاده می‌کند تا انواع و اقسام رفاه را از آن ایجاد ‌کند. عامل موفقیت این نظام سرمایه‌داری، همیشه طبقه متوسط بوده‌ است. در آغاز این هزاره، آمریکا تنها ابرقدرت دنیا بود و آمریکایی‌ها مرفه‌ترین طبقه متوسط جهان را تشکیل می‌دادند. مهم‌ترین ویژگی فرایند تبدیل‌شدن چین به یک ابرقدرت جهانی در 20 سال گذشته نیز، اضافه‌شدن چندصدمیلیون نفر به طبقه متوسط آن کشور بوده است. این در حالی ‌است که در آمریکا، طی 50 سال گذشته، ثروت از طبقه متوسط به طبقه سهام‌دار منتقل شده است. وضعیت طبقه پایین و متوسط آمریکا تغییری نکرده، اما سهم درآمدی که توسط یک درصد برتر کنترل می‌شود، فوق‌العاده افزایش یافته است. به ‌نظر من این موارد موجب پیامدهای خارجی مختلف می‌شود.

پیامدهای خارجی مثل گیم‌استاپ.

ماجرای گیم‌استاپ یک انقلاب کوچک بود. نسل جوان به‌دنبال بی‌ثباتی است. اگر شما مالک دارایی و ثروتمند باشید، به‌دنبال مقابله با بی‌ثباتی‌ها هستید و می‌خواهید همه‌چیز همان‌طور که هست، باقی بماند، اما جوانان که چیزی برای از دست دادن ندارند، حاضرند ریسک‌ها را بپذیرند. آنها برای دوبرابر کردن پول‌شان، حاضرند همه‌چیز را در معرض خطر قرار دهند. شخصی را تصور کنید که چیز خاصی برای از دست دادن ندارد؛ او یک زندانی در یک سلول انفرادی با حداکثر معیارهای حفاظتی است. این فرد که بیشترین میزان بی‌ثباتی را می‌خواهد، آن‌قدر برای آن دعا می‌کند تا انقلابی رخ بدهد و در زندان او باز شود.

افراد زیر 40 سال خسته شده‌اند؛ در مقایسه با نسل والدین‌شان در زمانی که در سن آنها بوده‌اند، امنیت اقتصادی آنها که با نسبت ثروت به درآمد به ‌دست می‌آید، از یک‌دوم هم کمتر شده و سهم آنها در ثروت کلی، سقوط کرده است. طاقت بسیاری از آنها به ‌اتمام رسیده و بسیاری از آنها از پول دولتی (Stimulus money) خرج می‌کنند. در قضیه گیم‌استاپ نیز، آنها از «فشار استقراض» (Short squeeze) گروه‌های تبهکار استفاده کردند. یک فشار استقراض به موقعیتی اطلاق می‌شود که یک نفر را که مخالف یک سهام خاص است، مجبور کنند آن را بخرد که به افزایش فوق‌العاده آن سهام منجر می‌شود.

گیم‌استاپ به‌شدت از طرف سرمایه‌گذاران حرفه‌ای مورد کوتاه‌کردن (overshorted) قرار می‌گرفت. آنچه کاربران ردیت دریافتند، این بود که می‌توانند به ‌مردم بگویند «خب، این یک جنبش است. این فرصتی است تا انتقام‌مان را از مقامات بگیریم. اگر همگی از سهام گیم‌استاپ بخریم، فریادها به ‌سمت مقامات بالا، بلند خواهد شد.» آنها گروهی بودند که می‌گفتند: «بیایید انتقام‌مان را از نسل بومر‌ها (baby-boomers) [نسلی که در دوران پس از جنگ ‌جهانی دوم به ‌دنیا آمد] و همچنان در حال دوشیدن ما هستند، بگیریم.» به ‌این ترتیب یک روایت و داستان ساختند.

آنچه به ‌نظر من رخ خواهد داد و غم‌انگیزترین نکته در مورد جنبش «میم (meme) ـ سهام» است، آن است که اگرچه برخی توانستند از این ماجرا به منفعت مالی برسند، اما وقتی تمام این ماجراها تمام شود، متوجه خواهیم شد این برندگان، همان شرکت‌های پوششی (hedge funds) و بازیکنان جاافتاده‌ای‌ هستند که در اغلب موارد، منفعت اقتصادی را تصاحب کرده‌اند. طنزآمیز بودن این ماجرا شبیه رأی‌دهندگان به ترامپ است که به‌دنبال رأی‌دادن به کسی هستند که می‌خواهد خدمات درمانی‌شان را لغو کند.

کلیت و روایت این جنبش آن است که باید از انتقال بین‌نسلی [معکوس] ثروت از جوانان به سالمندان جلوگیری کنیم. اساس این جنبش «میم ـ سهام» بر این واقعیت قرار گرفته که برای اولین‌بار در تاریخ ملت آمریکا، شرایط یک جوان 30 ساله، به‌خوبی والدینش در زمان 30 سالگی‌شان نیست و همین باعث شرم و خشم آنها شده است.

بنابراین، پدیده‌ای مانند گیم‌استاپ از آنجا ناشی شده که جوانانی نیمه‌محروم که مقداری پول دارند، راهی برای بی‌ثباتی در سیستمی که دستکاری شده، پیدا کرده‌اند.

تخریب خلاق برای نسل جوان، مفید و برای جاافتاده‌ها، مضر است. پوست‌انداختن از بازیکنان موجود برای ظهور مبتکران جدید، وسیله‌ای برای انتقال ثروت است. مگر اینکه در زمانی که بادهای تخریب خلاق در حال وزیدن‌اند، شما به مستحکم‌تر کردن ثروت و موقعیت متصدیان فعلی امور بپردازید.

این صحبت‌ها، بحث ما را به کووید 19 و کمک‌های مالی دولت می‌رساند. دولت آمریکا اخیراً چند تریلیون دلار را به اقتصاد تزریق کرد.

طبقه سهام‌دار، ساز پاندمی را به ‌نحوی نواخت تا بتواند در نتیجه آن ثروت خود را افزایش دهد. این افراد، نمایندگان منتخب را تجهیز کرده‌اند. گفته می‌شود یک میلیاردر به‌طور متوسط یک بار در هر ماه با یک سناتور گفت‌وگو می‌کند. آنها بر سیاست‌ها تأثیر می‌گذارند. یکی از موذیانه‌ترین روش‌های سنگربندی جمعی، ایجاد پیچیدگی است و پیچیده‌تر کردن کد مالیات توسط آنها، به انتقال بیشتر ثروت از فقرا به ثروتمندان منجر می‌شود؛ چراکه برای مدیریت کد مالیات پیچیده‌تر، به افرادی نیاز است که هزینه بیشتری دریافت می‌کنند.

من معتقدم کمک‌های دولتی چند تریلیون دلاری دولت‌های ترامپ و بایدن، در تاریخ به‌عنوان جنایت‌هایی علیه طبقه متوسط آمریکا و نسل‌های بعدی محکوم خواهد شد. مردم تقریباً یک‌سوم این پول‌ها را دریافت کرده‌اند و بقیه به شرکت‌ها و ارکان حکومتی منتقل شده است. ما شرکت‌ها را بیش ‌از حد بزرگ کرده‌ایم و تصمیم گرفته‌ایم با آنها انسانی، همدل و محبت‌آمیز تعامل کنیم، در حالی ‌که با اشخاص حقیقی خشن و داروینیستی رفتار می‌کنیم.

در نظریه، کمک‌های دولت از بحران مالی جلوگیری می‌کنند، اما در عمل، آنچه انجام داده‌اند و قرار بوده انجام دهند، محافظت و تأمین طبقه ثروتمند موجود است. برای مثال، برنامه محافظت از فیش حقوقی ((PPP)the Paycheck Protection Program ) یک جنایت علیه نسل جوان است. برخی از ثروتمندترین افراد در آمریکا، صاحب کسب‌وکارهای کوچک هستند و واگذاری یک تریلیون دلار به آنها، یارانه‌ای مستقیم برای ثروتمند نگه‌داشتن ثروتمندان بوده است.

برای مثال، کتاب‌فروشی «استرند» با چند صد کارمند، یک یا دو میلیون وام برنامه محافظت از فیش حقوقی (PPP) را دریافت کرده و از لحاظ تئوری، همه اینها برای کارمندان است؛ ما باید کارمندان‌مان را حفظ کنیم. اما در واقع، کتاب‌فروشی استرند متعلق به همسر یک سناتور است که دارایی خالص شخصی او احتمالاً ده‌ها میلیون دلار است. دولت باید به ‌جای اعطای تنها یک‌سوم کمک‌های مالی دولتی به مردم، بیشتر آن را به مردم می‌داد و مردم تصمیم می‌گرفتند که در دوران پساپاندمی، کدام رستوران‌ها و شرکت‌ها به ‌کارشان ادامه دهند، اما در عمل، تنها نتیجه این کمک‌های مالی، کاهش نوسانات و ثروتمند نگه‌داشتن ثروتمندان موجود بوده است.

یک رستوران کوچک عالی را تصور کنید که تعطیل می‌شود. شما ممکن است بگویید این یک اتفاق بد است و حتماً برای صاحبان 50 سال اخیر آنجا اتفاقی بد است، اما همین اتفاق، به ‌معنای ارزان‌تر شدن ملک و لوازم کار (از جمله ظروف و اجاق گاز) و در نتیجه فرصتی است برای یک فارغ‌التحصیل 28ساله آکادمی آشپزی بروکلین تا یک رستوران راه‌اندازی کند. درست است که تعطیلی به ‌معنی بیکار شدن برخی افراد است، اما اقدامات جسورانه جدید به‌سرعت این مشکل را برطرف می‌کنند و در یک سیستم همدلانه یا حداقل منطقی، پرداخت مستقیم به هر شخص متضرر می‌تواند پذیرش این تغییر را برای وی ممکن کند.

در بحران مالی سال 2008 کمک‌های مالی دولتی وجود داشت، اما مانعی برای ریزش بازار سهام ایجاد نشده بود. عملاً بر این امر توافق شده بود که یک رکود بزرگ در جریان است، اما باید از تبدیل آن به بحرانی بزرگ‌تر جلوگیری کرد، ولی در زمان حال و در مواجهه با کرونا، ما همان رکودها را نیز ناپذیرفتنی تلقی کردیم؛ چند تریلیون دلار بی‌دقت خرج شد و آن‌قدر کمک‌های مالی دولتی هزینه شد که بازارها بالا رفتند.

مجموع دارایی‌ها هرگز بیشتر از حالا نبوده، چون ما به چاپ پول و اعطای محرک‌های بیشتر ادامه می‌دهیم. با این حال دستمزدها، به‌عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی، کاهش یافته است. جوانان با دستمزدها کسب درآمد می‌کنند و افراد ثروتمند سالمند، صاحب دارایی‌ها هستند. به ‌این ترتیب، ما توافق کرده‌ایم که افرادی که بیشتر درآمدشان را از دستمزدها می‌گیرند، یعنی جوانان، بیچاره شوند و افرادی که بیشتر درآمد یا ثروت‌شان در دارایی‌هایی مانند املاک و مستغلات یا بازار سهام است، موفق باشند.

ما به‌طور صریح یا ضمنی، مشخص کرده‌ایم که اگر فردی بیش از 60 سال سن دارد، یا صاحب دارایی است، آمریکا حفاظت از ثروت وی را وظیفه خود می‌داند. پس در حالی ‌که ما در گزافه‌گویی‌هایمان اعلام می‌کنیم که نمی‌خواهیم مثل اروپایی‌ها باشیم، تصمیم گرفته‌ایم که سلسله‌های حکومتی ایجاد کنیم.

پاسخ درست سرمایه‌دارانه به کووید 19 باید چگونه می‌بود؟

در جنگ جهانی دوم، کارخانه چریسلر در میشیگان به‌تنهایی بیش از کل حکومت رایش سوم آلمان، تانک ساخت. در مواجهه با کووید 19، ما یک واکنش کامل سرمایه‌دارانه نداشتیم؛ چراکه احساس فوریت وجود نداشت. اگر به ‌جای اینکه سهام آمازون طی 12 ماه گذشته 70 درصد بالا برود، 70 درصد افت می‌کرد، هنگامی که ون آمازون با لبخند، پدهای اسپرسوی من را تحویل می‌داد، یک نفر با روپوش سفید از آن بیرون می‌پرید و به من آمپول می‌زد. یک واکنش کامل سرمایه‌دارانه در ایالات متحده رخ نداد؛ چراکه افرادی که حکومت را کنترل می‌کنند، درد زیادی را تحمل نکردند. گویی آنها در میانه تقاضای پایان درد، از آن لذت هم برده‌اند.

راز کثیف پاندمی آن است که در میانه یکی از بدترین بحران‌های تاریخ (که با محاسبه تعداد و سرعت مرگ‌ومیر می‌توانیم به ابعاد آن پی ببریم)، افرادی که اساساً حکومت را کنترل می‌کنند، به ‌زندگی شدیداً مطلوب خود ادامه داده‌اند. آنها به ‌میزان کمتری بیمار می‌شوند، به ‌میزان کمتری می‌میرند و کووید 19 برای طبقه سهام‌دار به ‌معنای وقت فراغت بیشتر برای تماشای نتفلیکس و حضور در کنار خانواده‌هایشان بوده، در حالی‌ که ثروت آنها در حال سر به ‌فلک‌کشیدن است.

من ادعا نمی‌کنم که ثروتمندان، اهل همدلی نیستند یا می‌خواهند مردم بمیرند، اما اگر این قضایا آنها را هم درگیر کرده بود، مثلاً ثروت‌شان را به ‌جای دوبرابر، نصف می‌کرد، ما واکنش‌هایی از خودمان نشان می‌دادیم که سرعت ‌عمل تایوان، سنگاپور و کره جنوبی را خجالت‌زده می‌کرد. اگر سهام والمارت به جای افزایش 50 درصدی، نصف می‌شد، به جای اینکه بین آزادی و بهداشت عمومی بازی کنند، در صورتی که یک نفر بدون ماسک وارد یکی از فروشگاه‌هایشان می‌شد، به او با شوکر برقی حمله می‌کردند و دستگیرش می‌کردند.

ما در این پاندمی، اگرچه مرگ نیم‌میلیون انسان را بد می‌دانیم، اما افت نزدک را که باعث کاهش ثروت سالمندان می‌شود، تراژدی غیرقابل قبولی می‌بینیم. باز تأکید می‌کنم که ما نمی‌خواهیم اعتراف کنیم که اگرچه به نیم رسیدن شاخص نزدک برای ثروتمندان موجود بد است، اما برای ثروتمندان بالقوه فرصت‌هایی را فراهم خواهد کرد.

در بحران سال 2008، بازار سهام سقوط کرد، یعنی از ثروت ثروتمندان موجود، کاسته شد. افرادی که یک میلیون دلار سهام اپل را داشتند، از خواب بیدار شده و متوجه شدند ارزش سهام‌شان به 400 هزار دلار کاهش یافته است، اما همین اتفاق به نسل جدید این امکان را داد که سهام اپل را به ‌جای درآمد 30 برابر، با 9 برابر درآمد خریداری کنند. دلیل امنیت اقتصادی خود من آن است که در سال 2008 به درآمدزایی رسیدم و در آن زمان، توانستم سهام اپل و آمازون را بخرم. این یک مثال از انتقال ثروت از ثروتمندان موجود به کسانی است که فرصتی نداشته‌اند. اگر نرخ املاک و مستغلات بروکلین از دو هزار دلار در هر فوت مربع به یک‌هزار دلار برسد، به غیرخودی‌ها فرصتی برای صاحب ملک‌شدن می‌دهد. امروز ما تصمیم گرفته‌ایم که این فرصت‌ها را برای جوانان نخواهیم.

آیا می‌توان این‌گونه به NFTها نگاه کرد؛ فرصتی که نسل جدید برای ثروتمند شدن خود ایجاد کرده است؟

ثروتمندان همیشه از پول خود برای جذابیت‌داشتن برای جفت‌هایشان استفاده کرده‌اند و یکی از راه‌های جذاب‌تر بودن، تملک چیزهای کمیاب است. فقط تعداد محدودی از مردم می‌توانند یک شاهکار هنری اصل را داشته باشند، چون فقط یک مونالیزا وجود دارد، اما با لیتوگرافی و ساخت یک قالب آهنی، ما 200 مونالیزا چاپ می‌کنیم و بعد قالب را می‌شکنیم. این یک راه استفاده از کمیاب‌بودن است. NFTها هم راهی دیگر به‌منظور دستیابی به این تمایل یک درصد برتر برای ایجاد شکل‌های جدید کمبود است. واقعاً توانایی بازار برای تولید یک محصول در زمانی که مردم امکان خرید دارند، سرسام‌آور است.

آیا تاکنون یک NFT خریده‌اید؟

من تاکنون یک NFT یا حتی یک سکه دیجیتال هم نخریده‌ام، چون باور دارم نباید چیزی را که درک نمی‌کنم، بخرم. در مورد ارز دیجیتال، با اینکه آن را بهتر از 99 درصد مردم می‌فهمم، باز آن را درک نمی‌کنم.

چگونه بیت‌کوین و اتریوم را که هر دو امسال پیشرفت داشتند، در این زمینه گسترده‌تر، ارزیابی می‌کنید؟ آیا آنها هم فقط روش‌های دیگر برای پیدا کردن بی‌ثباتی در یک سیستم دستکاری‌شده‌اند، یا نوآوری حقیقی برای ایجاد ارزش واقعی وجود دارد؟

من رمزارز را انقلابی کوچک مثل گیم‌استاپ می‌دانم. بانک‌های مرکزی و حکومت‌ها همگی در حال توطئه برای ایجاد پول بیشتر جهت محافظت از ثروت طبقه سهام‌دار هستند و جوانان که این وضعیت را نمی‌پسندند، به‌دنبال خروج از این اکوسیستم و ایجاد ارز خود هستند.

معمولاً دیجیتالی‌شدن در هر بخش یا طبقه دارایی، به یک ادغام منجر می‌شود و چند بازیکن برتر، تمام ارزش ایجادشده را بالا می‌کشند. به ‌نحو دیوانه‌واری همین اتفاق در حال تکرار شدن در بحث ارز است. من فکر می‌کنم بیت‌کوین در حال تبدیل‌شدن به یک ارز اصلی در کنار یورو، یوان چین، دلار و شاید حتی ین است و هر چیز دیگری از این اتفاق ضربه خواهد خورد.

تب‌وتاب حول رمزارز، به نوآوری‌های زیادی منجر خواهد شد که هم جذاب و هم ترسناک خواهند بود. من معتقدم احتمالاً یک مؤسسه معتبر (مثلاً استنفورد) خواهد گفت: «بسیار خب، ما می‌خواهیم هویت‌مان را افشا کنیم! ما اساساً یک شرکت پوششی هستیم که به فرزندان سرمایه‌گذاران‌مان آموزش می‌دهیم. اگر 10 میلیون دلار پول به ما بدهید، فرزند شما وارد مؤسسه ما می‌شود و این تنها چیزی است که مدنظر ماست. ما تحقیقات خوبی انجام می‌دهیم که یک مزیت اجتماعی است. درصد مشخصی از کودکان فوق‌العاده نابغه با درآمد متوسط یا کم را قبول خواهیم کرد تا احساس بهتری در مورد خودمان داشته باشیم، اما در درجه اول مؤسسه‌ای برای دانشگاهیان دارای تحصیلات بیش ‌از حد و فرزندان ثروتمندان هستیم.»

او سپس ادامه خواهد داد: «ما در حال صادر کردن 100 هزار سکه استنفورد هستیم و هر یک از این سکه‌ها ممکن است در شبکه اتریوم قرار داشته باشند و دارای مجموعه‌ای از قراردادهای هوشمند باشند. این قراردادها می‌گویند هر صاحب این سکه می‌تواند یک فرد را در هر زمانی به یکی از مدارس استنفورد بفرستد. پس، اگر شما یک جوان 17 یا 18ساله را سراغ دارید، او می‌تواند به استنفورد برود. اگر یک فرد 30ساله هستید که در بازار سهام خصوصی مشغول به کار است و می‌خواهید در کلاس‌های مالی شرکت کنید، مجاز به حضور هستید. اگر می‌خواهید به رویدادهای استنفورد بیایید، از مرکز شغلی استفاده کنید، به رویدادهای دانش‌آموختگان یا بازی‌های فوتبال دعوت شوید یا بخشی از جامعه استنفورد باشید؛ باید یک سکه داشته باشید. ما نیز هرساله تعداد سکه‌ها را چهار درصد، یعنی برابر با رشد جمعیت یا کمی بیشتر از آن، افزایش خواهیم داد.» من فکر می‌کنم در برآوردی محافظه‌کارانه، ارزش این سکه‌ها تا یک میلیون دلار هم بالا برود.

یک انتقاد ممکن است این باشد که استنفورد با این کار، مأموریت خود را برای آموزش کودکان فوق‌العاده نابغه با درآمد متوسط یا کم، از دست خواهد داد. اما هر کس صاحب سکه باشد، می‌تواند آنها را مجبور به پذیرش شروط خود کند. مثلاً اگر کسی بگوید «من می‌خواهم کودکانی از این آدرس‌های خاص (که در خانه‌ای با یک والد با درآمدی کمتر از 70 هزار دلار بزرگ شده‌اند)، از این تسهیلات بهره‌مند شوند.» به ‌عبارت دیگر، ثروتمندان (خیّر) یا حتی دولت می‌توانند سکه بخرند و سکه‌هایی به قراردادهای هوشمند در مورد اینکه چه کسانی صندلی‌های استنفورد را به ‌دست بیاورند، ضمیمه کنند.

این اتفاق، وحشتناک به ‌نظر می‌رسد، اما شفافیت و وضوح مشخصی در آن وجود دارد که در مقابل آداب عجیب کنونی با «بفرمایید 10 میلیون دلار، چشمک، چشمک. فرزند من قبول خواهد شد دیگر؟» قرار می‌گیرد.

چیزی که کنار گذاشته می‌شود، امثال آن مربی قایقرانی استنفورد است که صدها هزار دلار را در راه سفارش‌کردن فرزندان ثروتمندان برای پذیرفته‌شدن در استنفورد به ‌دست آورده است. این مرد دستگیر و با بازداشت خانگی مواجه شد؛ چراکه در واقع رشوه می‌گرفت. شما می‌توانید شفافیت بیشتری داشته باشید و بگویید «هر کس یک سکه یک میلیون دلاری بخرد، حق این را دارد که یک نفر را به استنفورد بفرستد.»

طبق محاسبات شما، ضرب سکه برای استنفورد 100 میلیارد دلار نقدینگی خواهد داشت.

فکر می‌کنم برآوردهای من محافظه‌کارانه است و این اتفاقات قبلاً رخ داده است. «دیوید بویی» روزی گفت: «من می‌خواهم حق امتیاز خودم را از فهرست موسیقی‌ام تضمین کنم.» او 55 میلیون دلار با اوراق قرضه با پشتیبانی درآمدهای خود از موسیقی جمع کرد و از این پول برای تأمین حقوق اضافی کارهای قبلی خود استفاده کرد. او 10 سال بعد، هزینه آن اوراق قرضه را پرداخت کرد و هنگامی که در سال 2016 درگذشت، دارایی او 100 میلیون دلار ارزش داشت. او اساساً جریان‌های نقدی آتی را تضمین کرد تا از درآمدهایش استفاده بهتری کند. قضیه استنفورد هم اساساً همین‌گونه خواهد بود.

استنفورد می‌تواند مبلغ بسیار زیادی را جمع کند. این دانشگاه واقعاً به یک شرکت پوششی 130 میلیارد دلاری همراه با وقف‌های موجود که حدود 30 میلیارد دلارند، تبدیل خواهد شد. در یک برآورد محافظه‌کارانه، بازار بورس سالانه حدود چهار تا شش درصد بازده دارد. با آن سرمایه، آنها چهار تا شش میلیارد دلار درآمد عملیاتی خواهند داشت که بیشتر از بودجه فعلی استنفورد است. ضمناً آنها می‌توانند دو تا چهار هزار سکه دیگر صادر کنند که هر سال دو تا چهار میلیارد دلار بیشتر، نصیب آنها خواهد کرد. بنابراین شما یک نهاد خودپایدار دارید که بودجه عملیاتی آن چهار تا هشت میلیارد دلار است که به ‌طرز چشم‌گیری بیشتر از هزینه‌های کنونی آنهاست. من فکر می‌کنم در آینده، مؤسسات معتبر، هرچه بیشتر یک استراتژی سکه‌ای اتخاذ کنند.

بیایید مثال دیگری را در نظر بگیریم: بیمارستان جکسون مموریال. من در دلری بیچ فلوریدا زندگی می‌کنم. نام بیمارستان محلی، بتسدا است. اگر دست فرزند شما بشکند و مجبور شوید به اورژانس بروید و بخواهید خون اهدا کنید یا بخواهید وازکتومی کنید، مشکلی نیست، اما اگر سرطان ریه پیشرفته یا سرطان خون دارید، همه می‌دانند که باید به جای آنجا، به جکسون مموریال که بیمارستان بهتری است، مراجعه کنید. آنجا پزشکان بهتری را جذب می‌کند، منابع بیشتری دارد و یک بیمارستان آموزشی درجه یک در سطح جهان محسوب می‌شود.

چرا این بیمارستان از یک استراتژی سکه‌ای استفاده نکند؟ آنها می‌توانند بگویند: «خب ما برای 100 هزار خانواده، سکه صادر می‌کنیم. هر کسی که یک سکه داشته باشد، هر معالجه‌ای که بخواهد، برای او و خانواده‌اش رایگان است.» اتفاقاً اگر بخواهیم مصالح اجتماعی را به سمت بالا یا پایین تنظیم کنیم، افراد می‌توانند بگویند «وقتی مُردم، از طرفم 10 سکه بخرید. این سکه‌ها می‌توانند برای خانواده‌های کم‌درآمد که محتاج کمک پزشکی هستند، استفاده شود» یا «من می‌خواهم 10 سکه به کلیسا برای خدمات درمانی هدیه بدهم» و مثال‌های مشابه دیگر.

خانواده‌های ثروتمند زیادی وجود دارند که خواهند گفت: «ما می‌خواهیم از بیمارستان جکسون استفاده کنیم، اما نمی‌خواهیم همه از آنجا استفاده کنند. ما یک نشان می‌خواهیم.» به‌ این ترتیب این بیمارستان، یک‌شبه چند میلیون دلار جمع خواهد کرد. به ‌نظرم، این همان مقصدی است که بالأخره به آنجا خواهیم رسید.

مثالی برای اینکه شرکت‌ها چگونه می‌توانند از همین استراتژی استفاده کنند، چیست؟

من به بسیاری از برندهای لوکس مشاوره داده‌ام. شرکت هرمس به‌طور خصوصی متعلق به یک خانواده است. شانل هم به‌طور خصوصی متعلق به یک خانواده است. این دو، قوی‌ترین برندهای لوکس در جهان هستند و مالکیت خصوصی آنها اجازه می‌دهد هر کاری که خواستند انجام دهند. اگر من در شانل بودم، یک میلیون سکه، با اضافه‌شدن سالی 20 هزار عدد دیگر، صادر می‌کردم. سپس اعلام می‌کردم «تنها کسانی که سکه دارند، می‌توانند محصولات شانل را بخرند. یک مشاور برای آنها منصوب شده که سلیقه بسیار بهتری نسبت به آنها دارد و طی تمام ساعات هر روز هفته در دسترس آنهاست و به آنها خواهد گفت «من از رژ لب تا چمدان و بلوزی که رنگ چشمان‌تان را جلوه دهد، به ‌شما مشاوره خواهم داد». آنها به رویدادهای ویژه دعوت خواهند شد، به نمایشگاه‌های مد و بازدید از کارخانه شانل در سفر به پاریس دسترسی اختصاصی خواهند داشت و تنها افرادی خواهند بود که می‌توانند در دلری بیچ، شانل بپوشند.

این واقعاً جذاب است!

ما در شانل، شما را به مرحله بالاتری در صنعتگری، مد و نزدیکی به خدا خواهیم رساند! چراکه در نهایت، کالاهای لوکس برای جذاب‌تر بودن برای همسران بالقوه است. اما فراتر از این، چون زیباترین صنعتگری در دنیا، در خدمت عبادتگاه‌ها بوده، ما به‌طور ذاتی باور داریم نزدیک‌بودن به کیسه توری ساخته Bottega Veneta، نزدیک‌تر بودن به خداست! بنابراین من فکر ‌می‌کنم شانل و هرمس می‌توانند هر کدام یک میلیون سکه صادر کنند و ارزش هر سکه را در ابتدا 10 هزار دلار تعیین کنند. آنها به این ترتیب لباس‌هایشان را با قیمت اصلی و بدون اضافه‌بهای فروشنده، می‌فروشند. گمان می‌کنم آنها می‌توانند ارزش هر سکه را تا 50 هزار دلار بالا ببرند که با توجه به یک میلیون سکه، 50 میلیارد دلار عاید آنها خواهد شد. تصور می‌کنم شتابی برای خریدن این سکه‌ها ایجاد شود؛ گویی فردایی وجود ندارد! فکر می‌کنم افرادی هستند که بگویند ما می‌خواهیم مادام‌العمر به شانل دسترسی داشته باشیم و جزء معدود افرادی باشیم که این امکان را خواهند داشت.

به این قضیه، این‌طور نگاه کنید: آیا به مرد ثروتمندی که می‌خواهد برای زنی که همه‌چیز دارد، هدیه‌ای عالی با قیمت 10 هزار دلار یا هر قیمت دیگری بخرد، سکه شانل نمی‌دهید؟

اما آیا تنها نتیجه همه این نوآوری‌ها، اگر ثروتمندان متوجه شوند چگونه می‌توانند ثروتمندتر شوند و بازی را بیشتر دستکاری کنند، وخیم‌تر شدن شکاف ثروت نخواهد بود؟

صد درصد! نوآوری رمزارز، توانایی ایجاد چیزی است که من آن را کمبود معتبر می‌نامم. ارزهای موجود ما در بحث مؤلفه کمبود معتبر، در حال از دست دادن بخش معتبر بودن هستند. هنگامی که دولت تصمیم می‌گیرد چهار تریلیون دلار در قرض با پول جدیدی که واقعاً برنامه قابل ‌قبولی برای بازپرداخت آن ندارد، چاپ کند، دیگر این پول کمیاب نیست.

رمزارز از غرایز ما در مورد علاقه به چیزهای کمیاب که بسیار قدرتمندند، استفاده می‌کند. زمانی که متوجه می‌شوید غذای کافی وجود ندارد یا به‌علت پاندمی، مراکز توزیع والمارت و آمازون بسته شده و کمبود دستمال توالت وجود دارد، حداقل مردم فلوریدا را می‌بینید که می‌گویند: «عزیزم! اسلحه‌ات را بردار! ما به سوپرمارکت پابلیکس می‌رویم.» وقتی گونه‌های ما احساس کمبود می‌کنند، وسواسی و غیرمنطقی می‌شوند. کالاهای لوکس همیشه از این مسئله استفاده کرده‌اند و رمزارز هم از آن استفاده می‌کند.

همه اینها مستقیماً به سیستم لیمبیک انسان ضربه می‌زند.

رمزارز از انتقال سریع گونه ما از «احساس کمبود معتبر» به «وسواس نسبت به آن» استفاده می‌کند. ما هیچ‌وقت نمی‌گوییم چون ماشین‌های فِراری زیادی ساخته نمی‌شود، ما آنها را دوست نداریم و جذب آنها نمی‌شویم. ما می‌گویم «خدای من! آنها تنها 700 فِراری در سال می‌سازند؟ من تمام زندگی لعنتی‌ام را صرف کار کردن برای به ‌دست آوردن یک فِراری می‌کنم. این همان چیزی است که من می‌خواهم و نسبت به آن وسواس دارم.»

همان‌طور که می‌بینید، همه اینها به سمت یک آینده دیستوپیایی حرکت می‌کند که نابرابری درآمدی در آن بیشتر هم خواهد شد و ما مجبور خواهیم بود به ‌مفهوم توزیع مجدد درآمد بپردازیم یا سرمایه‌گذاری گسترده‌ای در زمینه آموزش مجدد یا حرفه‌ای برای جوانان اختصاص دهیم.

پس از این نظر، شما باید مزایای مراقبت از کودک در آخرین کمک مالی دولتی محرک را گامی در جهت درست ببینید.

من ادعا می‌کنم که قهرمان ناشناخته زمان حاضر، سناتور «مایکل بنت» (Michael Bennet) از کلرادو است که سال‌هاست در مورد اعتبار مالیات بر درآمد صحبت می‌کند. فکر می‌کنم تحصیلات، تبلیغات و کار او در چند سال گذشته منجر شده که مزایای مراقبت از کودک ، بخشی از کمک‌های مالی محرک باشد. این بهترین جزء آن است. خانوارهایی که درآمدشان از 25 هزار دلار کمتر است، درآمد خود را 20 درصد افزایش می‌دهند و بیشتر این از اعتبار مالیات کودک حاصل می‌شود. فکر می‌کنم این یک کار ضروری و برجسته و یک سرمایه‌گذاری عالی است.

این واقعیت که جوانان، چشم‌انداز کمتری در مقایسه با ما در زمانی که هم‌سن آنها بودیم، دارند، به ‌معنی آن است که انسجام جامعه ما در هم شکسته است. هنگامی که این اتفاق می‌افتد، ما با انقلاب مواجه خواهیم شد. در حال حاضر ما دارای نزاع‌های مرزی (مثلاً در میم ـ سهام‌) هستیم که قابلیت آن را دارند که به انقلاب تبدیل شوند. پس ما احتیاج داریم چشم‌اندازی برای یک‌سوم از جوانان که به ‌دانشگاه نمی‌روند، مشخص کنیم. دغدغه آمریکا این شده که «چگونه می‌توانیم بچه‌های یک درصد برتر خانوارهای پردرآمد یا کودکان فوق‌العاده نابغه را بگیریم و آنها را به میلیاردر تبدیل کنیم؟» آمریکا نباید این‌گونه باشد. دغدغه آمریکا باید فرصت‌دادن به 90 درصد پایین جمعیت برای رسیدن به 10 درصد بالایی باشد. ما باید به این مسیر برگردیم و برای آن به سرمایه‌گذاری گسترده و انتقال ثروت نیاز داریم.

شما نسبت به بسته‌های محرک کووید 19 بسیار انتقاد دارید. آیا به ‌نظر شما تفاوتی بین دو مرحله آغازین که در دولت ترامپ انجام شد و مرحله سوم که در دولت بایدن بود، وجود دارد؟

تمایز قابل توجهی وجود دارد. روش کار سرمایه‌داری این است که خشونت تمام‌عیار در سطح شرکت‌ها را مجاز می‌داند، چون رقابت، نوآوری و رفاه ایجاد می‌کند و به ‌خاطر مالیات‌گرفتن نیازمند همدلی با آنهاست تا بتواند بعدتر به توزیع مجدد ثروت (که تعبیری قبیح فرض می‌شود) به سالمندان که می‌خواهند امنیت اجتماعی داشته باشند، افراد بی‌خانمان یا سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها بپردازد. به‌طور کلی من فکر می‌کنم اساس سرمایه‌داری بر محافظت از مردم است، نه شرکت‌ها و دو بسته محرک اولیه به ‌این دلیل معیوب بودند که به جای حمایت از مردم به شرکت‌ها می‌پرداختند. بیشتر آنها به نهادهایی مانند کسب‌وکارهای کوچک، شرکت‌ها و دولت‌های ایالتی تعلق گرفت.

اما بیش از نیمی از محرک بایدن به افرادی تعلق می‌گیرد که اغلب آنها از طبقات پایین جامعه هستند. به ‌نظر من، خانواده‌ای چهارنفری که 150 هزار دلار درآمد دارند، باید هشت هزار دلار دریافت کنند، اما همچنان نکات قابل توجهی در این زمینه وجود دارد. اگر شما جمعیت را به پنجک‌ها تقسیم کنید، پایین‌ترین پنجک با این محرک‌ها 20 درصد افزایش درآمد را تجربه خواهد کرد. بنابراین به ‌نظرم آنها در این مرحله نیز اشتباه کرده‌اند، اما نسبت به دو مرحله قبلی اشتباه کوچک‌تری بوده و تفاوت چشم‌گیری با آنها دارند.

این برنامه‌های محرک مستقیماً به بدهی ملی کشیده می‌شوند که اکنون از پنج تریلیون دلار در سال 2000 به 30 تریلیون دلار نزدیک شده است. آیا نگران تورم نیستید؟

پاسخ صادقانه این است که نمی‌دانم! نظریه پولی مدرن برای من ترسناک است. این مفهوم که «نه! ما فقط به چاپ پول ادامه می‌دهیم» از نظر من بالأخره روزی عواقب خود را خواهد داشت. مردم می‌گویند: «خب، دلار که تضعیف نشده است.» ما چاپ جهانی پول داشته‌ایم؛ بنابراین در مقایسه با ارزهای دیگر، وضعیت دلار خوب است، اما به ‌هر حال قدرت خرید جوانان کاهش یافته است.

ما در قلمروی ناشناخته‌ای هستیم. نظریه پولی مدرن صرفاً یک نظریه بوده و حالا برای اولین‌بار به جامه عمل درآمده است. ما مجبور نشده‌ایم، اما تصمیم گرفته‌ایم که مقدار بی‌سابقه‌ای از سرمایه را چاپ کنیم. نظر من این است که تا این مشکل وخیم‌تر نشود، آن را احساس نخواهیم کرد.

ما به‌عنوان ارز ذخیره جهانی، بیشتر از سایر کشورها برای چاپ پول و انجام کارهای دیگر مجال داریم، اما به ‌نظرم حتماً عواقبی خواهد داشت.

به ‌نظر می‌رسد وفور سرمایه در همه‌جا وجود داشته باشد؛ برای مثال در شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره (SPAC). این شرکت‌ها در سه‌ماهه‌ای که به‌تازگی پایان یافت، نزدیک به 100 میلیارد دلار سرمایه جمع کردند که برابر با کل سال قبل و چندین برابر سال‌های پیش‌تر است.

خیلی شرایط عجیبی است! من به این موضوع از چند منظر نگاه می‌کنم. این یک تمرکززدایی از قدرت است. با روش سنتی، یک شرکت می‌تواند به گلدمن ساکس مراجعه کند و بگوید: «ما می‌خواهیم عمومی شویم.» کمیته عملیاتی گلدمن که عرضه اولیه سهام را تأیید می‌کند نیز تأمل می‌کند که آیا خریداران نهادی، مایل به مالکیت سهام هستند یا خیر. این یک موقعیت تصمیم‌گیری در مورد لزوم عمومی‌بودن شرکت ایجاد می‌کند. با استفاده از شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره، مدیران گرد هم می‌آیند و می‌گویند: «ما به‌اندازه گلدمن باهوش هستیم! ما سرمایه را می‌گیریم و تصمیم خواهیم گرفت که کدام شرکت باید عمومی باشد.» این تا حدودی یک بازگشت به میانگین است؛ چراکه تعداد شرکت‌های عمومی طی 20 سال گذشته به نصف رسیده و بنابراین ما به‌نوعی در حال جبران این کاهش هستیم. نکته دیگری که باید به خاطر بسپارید، این است که هرگز نباید توانایی بازار در تولید محصولات را در زمانی که مشتریان توانایی خرید دارند، دست‌کم بگیرید. به ‌هر حال بانک‌های سرمایه‌گذاری هنوز برنده‌اند؛ چراکه کارمزد این شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره را دریافت می‌کنند.

موفقیت‌های اولیه‌ای وجود داشته است. برخی شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره اولیه مانند «ویرجین گلکتیک» (Virgin Galactic) و «اوپن‌دور» (Opendoor) واقعاً خوب عمل کردند؛ بنابراین مانند هر گروه دارایی که عملکرد خوبی داشته باشد، آنها نیز سرمایه‌های بسیار زیادی را به خود جذب کردند. شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره نوآوری جدیدی نیستند و محبوبیت آنها به‌تازگی رخ داده است. شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره در طولانی‌مدت عملکرد نسبتاً کمی در بازار داشته‌اند که باز به بحث کمبود بازمی‌گردد. اگر یک شرکت توسط گلدمن که عرضه اولیه سهام را تأیید می‌کند، پذیرفته شود، بهترینِ نژاد خود محسوب می‌شود.

مطمئناً شرکت‌های اکتساب ویژه منظوره نشانگر چیزهای بی‌پایه و اساس هستند. ارزش بسیاری از این شرکت‌ها کمتر از آنچه اکنون هست، خواهد شد، اما برخی غول‌ها از این شرکت‌ها متولد خواهند شد. برخی از بااستعدادترین مدیران جهان در حال جمع‌آوری پول و شکار شرکت‌ها هستند. این بخشی از چرخه‌ای است که فروشنده‌بودن در آن عالی است.

این از نظر عملی به چه معناست؟

من در هیئت‌مدیره‌ها کار می‌کنم و تمام توصیه‌هایی که می‌کنم، اشکال مختلف یک توصیه‌اند و آن هم این است که بفروشید، سهام صادر کنید، دارایی بفروشید و در یک کلام بفروشید. من بسیاری از کارآفرینان را مربی‌گری می‌کنم و اگر آنها با من تماس بگیرند و بگویند در حال جمع‌کردن 20 میلیون دلار هستند، من خواهم گفت: «30 تا جمع کن و 10 تا را بردار. امیدوارم من اشتباه کنم و دوبرابر شود و با من تماس بگیری و بگویی چه احمقی بوده‌ام.» می‌شود گفت الان بهترین زمان برای فروش تقریباً هر گروه دارایی است.

فکر می‌کنید این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟

من صد درصد مطمئن هستم که بازار رو به اصلاح‌شدن خواهد رفت و تقریباً صد درصد مطمئنم که نه من و نه هیچ‌کس دیگری زمان این اصلاح را نخواهد دانست. بسیاری از صاحب‌نظران، فروپاشی دات‌کام (dot-com) را پیشگویی کرده بودند، اما مسئله این است که این پیشگویی را در سال 1997 انجام دادند که بازارها پس از آن 50 درصد بالا رفت تا اینکه بالأخره با سقوط مواجه شد. یک استراتژی سرمایه‌گذاری که وحشتناک‌بودن آن ثابت شده، باور این امر است که می‌توان زمان اتفاقات بازار را پیش‌بینی کرد.

بنابراین بسیاری از این موارد مربوط به وضعیت شخصی شماست. اگر در دهه 60‌سالگی و صاحب دارایی هستید، شما به‌دنبال ثروتمند شدن نیستید؛ بلکه به‌دنبال فقیر نشدن‌ هستید. پس بفروشید! البته من شرکت «ال‌تو» (L2) خودم را در سال 2017 فروختم که فکر می‌کردم بازارها در بالاترین سطح ممکن قرار دارند. ما شرکت‌مان را به هشت‌برابر درآمد فروختیم که فوق‌العاده است. اما آیا اگر تاکنون آن را نگه می‌داشتیم، می‌توانستیم با قیمت بالاتر آن را بفروشیم؟ شاید. بنابراین به کسی به‌طور قطعی نمی‌توانم بگویم حالا در بالاترین وضعیت ممکن هستیم.

پس اساساً دنیا اکنون بیش از آنکه ترسیده باشد، حریص است.

صد درصد! ما قبلاً همین داستان را شاهد بودیم. سؤال این است که چه کاری انجام می‌دهید؟ نظریه مالی به شما می‌گوید شما همیشه باید در بازار باشید؛ چراکه تعداد کمی از روزها بازارها به سمت بالا حرکت می‌کنند و شما باید در این روزها در آن باشید. پیش‌بینی زمانی خیلی سخت است. من تنها می‌توانم بگویم الان زمان خوبی است و اگر مالک دارایی هستید، به آن تنوع ببخشید.

شما الان املاک و مستغلات را در بالاترین حد خود دارید. هنر، در اوج خود. رمزارز هر روز بالاترین سطح خودش را فراتر می‌برد. نسبت قیمت به درآمد سهام اپل غالباً بین ۱۲ تا ۱۶ بوده، اما این نسبت حالا به ۳۵ رسیده است. این ناشی از محیطی است که چاپ پول آن‌قدر به‌طور فوق‌العاده در آن رخ داده که دارایی‌ها با ارزش‌های باورنکردنی معامله می‌شوند؛ چه یک شرکت خصوصی باشد که به‌طور سنتی به‌عنوان شرکت عمومی تلقی نمی‌شود، چه یک رمزارز، آثار چاپی «گریسون پری» (Grayson Perry) یا املاک و مستغلات ساحلی در لاگونا نیگوئل.

منبع ماهنامه عصر تراکنش شماره ۴۵
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.