پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
قصه پسرعموهای من و سرمایهگذاری خطرپذیر
یه سال و خردهای پیش عموی ما داد دست دوتا پسرهاش. شاید براتون سوال باشه که چی رو؟ صد میلیون تومن، به هر کدومشون. گفت با این 100 تومن هر کاری میخواین بکنین. اون موقع دلار 3 و400 بود. جفت پسرعموها دانشجو بودن. باد میوزید. شاید هم باد نبود.
این دو نفر خوشحال بودن که یهو نفری 100 میلیون تومن پول بهشون رسیده. درآمدی از خودشون نداشتن. یکی از پسرعموها 5 تومن گذاشت رو پولش و رفت یه رنوی 105 تومنی خرید. عاشق تفریح و جاده و عشق و حاله. همیشه یا تلو تلو میخوره یا یه چیزی دود میکنه. به این معروفه که تا حالا یه روز هم تو زندگیش کار نکرده.
اون یکی پسرعمو که آدم آرومتریه، 100 تومنش رو ریخت تو کار شیرینی خونگی. کم کم کارش گرفت و صفحهش تو اینستاگرام هم کلی مخاطب پیدا کرد. بعد از چند ماه، یه کارگاه شیرینیپزی کوچیک گرفت، سه نفر رو استخدام کرد و تا حدودی تونسته بود یه کسبوکار موفق راه بندازه. این مدل زندگیش باعث شده بود که به داداشش سرکوفت بزنن.
زمان گذشت و اون پسرعمو خوشگذرونه، یه کم ته دلش نگران بود که کاش مثل داداشش یه کاری راه مینداخت.یه ذره که به این فکر فرو میرفت، موبایلش زنگ میخورد و برنامه بعدی جور میشد. اون هم دوباره فراموش میکرد که چنین مسئلهای وجود داشته.
همیشه با برادرش مقایسه میشد و برچسبهای ناجوری بهش میزدن. یه بار تو یه مهمونی خوانوادگی، شوهر عمهمون که کارمند وزرات کشاورزیه، بهش گفت: «هرچی داداشت کار میکنه، تو به جاش میری ویلا شمال.» این رو گفت و خودش کلی قهقهه زد. عمو بحث رو عوض کرد.
برادرش تو راه برگشت میگفت: «تو کار خوبی میکنی که خوشگذرونی. من همش دارم کار میکنم. خیلی زندگی رو جدی گرفتم دیگه.» اوضاع کارگاه داشت خوب پیش میرفت که یهو همه چی ریخت به هم. دلار که اوضاعش قاطی شد، هزینههای کارگاه چند برابر شد. بعد از چند ماه پسرعموی ما اول یکی از کارمنداش رو رد کرد و بعدتر، مجبور شد که کارگاه رو تعطیل کنه.
پسرعمو که کارگاه رو تعطیل کرده بود، داشت یه سری وسیلههاش رو جمع میکرد و به این فکر میکرد که کجای کار رو اشتباه کرده. با ناراحتی در کارگاه رو قفل کرد و تو راه برگشت به من زنگ زد. گفت که داداشش یه روز هم تو زندگیش کار نکرده و تمام وقتش رو با دوستاش و ماشینش میگذرونه و الان با گذشت چند ماه، ماشین 100 میلیونیش شده 300 میلیون. گفت به کسی نگو بین خودمون باشه ولی خیلی گیج شدم.
یکیشون رنو رو فروخت و رفت چندتا پراید خرید و دوباره سر هر کدوم کلی سود کرد. این یکی هم چند وقتیه تو هایپرمارکت داره دسر میفروشه. راستی شما برای پسرعموی من کاری سراغ ندارین؟ آدم اخلاقمداریه.
این داستان اصلا خنده دار نیست و خیلی دردناک است فراتر از درد میشه گفت مرگ ایده مرگ خلاقیت مرگ تلاش و برنامه ریزی و خانه نشینی همراه با افسردگی یک کارآفرین است