راه پرداخت
رسانه فناوری‌های مالی ایران

می‌رویم؛ اما کجا؟

صنعت عجیب‌وغریبی است این صنعت فناوری اطلاعات بانکی و پرداخت؛ البته این روزها این اسم دارد جایش را به فین‌تِک یا همان فناوری‌های مالی می‌دهد که خیلی فراگیرتر است. بگذریم، اسمش هر چه باشد، عجیب‌وغریب است؛ نگاهی به صنعت ساختمان‌سازی، صنعت آهن‌آلات، صنعت نساجی، صنعت مواد غذای، صنعت مواد شوینده، صنعت خودروسازی بیندازید؛ هرچند آن‌ها هم چالش‌های خودشان را دارند اما در آن صنایع همه چیز خیلی روشن‌تر و شفاف‌تر است. سلایق مشتریآن‌هم خیلی تغییر نمی‌کند؛ اما برگردیم به همین صنعت عجیب‌وغریب خودمان که البته نسبت صنایع پیشین خیلی جوان است. صنعتی که چالش‌هایش بی‌شمار هستند؛ صنعتی که بزرگ‌ترین چالشش چیزی است به نام منابع انسانی که به خاطر خاص بودن این منابع خیلی از مدیران امروزی این صنعت دیگر آن را منابع انسانی نمی‌نامند، بلکه سرمایه انسانی می‌نامند. آدم‌هایی که به خاطر استعداد و توانایی‌هایشان سال‌ها در بهترین رشته‌های مهندسی یا کامپیوتری بهترین دانشگاه‌های این کشور با هزینه این ملت درس خوانده‌اند و هرکدام برای خودشان ادعایی دارند؛ حق هم دارند چراکه بهترین سال‌های زندگی‌شان را به‌جای اسکی‌بازی و اسب‌سواری و گشت‌وگذار و وقت‌گذرانی با رفقا، سرشان در کتاب و کامپیوتر و پروژه بوده است. چالش اصلی اینجاست که این افراد نخبه را با تمام ادعاهایی که دارند در یک شرکت دورهم جمع کنید؛ تازه اگر روحیه همکاری خوبی داشته باشند و با اهداف کلی شرکت همگرا باشند باید روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و حتی سال‌ها بنشینند روی راهکارها یا محصولاتی کار کنند که وجود فیزیکی ندارد و بزرگ‌ترین چالش آن حالا فروش چیزی است که وجود فیزیکی ندارد و به قول خیلی‌ها فقط چهارتا کد است! این نامردانه‌ترین جمله‌ای است که می‌شود درباره این محصولات شنید. محصولاتی که آن‌قدر پیشروانه و نوآورانه هستند که اغلب درکشان برای مدیرانِ جامعه هدفشان سخت است؛ تازه آن‌هم برای مدیرانی که عنوان فناوری اطلاعات را به شکل‌های مختلف در کنار اسمشان یدک می‌کشند، دیگر چه برسد به دیگران. مدیران ارشدی که می‌توانند با بهره‌گیری از این راهکارها خیلی از مشکلات سازمان یا مشتریان خود را حل کنند. در کنار همه این چالش‌ها، این را هم اضافه کنید که هیولایی به نام «آن ورِ آب» یکی‌یکی این جوانانِ صاحب ایده این مملکت را با وعده‌های رنگین و سنگین به سمت خودش می‌کشد؛ وعده‌هایی که خیلی از آن‌ها هم، آن چیزی نیستند که می‌نمایند؛ اما برای جوانانی که با هزار ادعا بساطشان را به بهانه‌های مختلف از مِلکِ خودمان جمع می‌کنند و به امید مرغ همسایه غازه می‌برند در مِلکِ دیگری پهن می‌کنند هم دیگر راهی نیست و می‌بینند که آن غازه همسایه هم مرغی بیش نیست! ولی هر چه باشد آنجا هم اوضاع کمی بهتر است و هم نه دیگر حال بازگشت به وطن هست و نه دیگر غرورشان چنین اجازه‌ای می‌دهد!

بگذریم؛ این فقط زخم کهنه‌ای بود که هرچند وقت یک‌بار باز می‌شود و دلم را به درد می‌آورد. درد از اینکه چرا نسل جوان خودمان را باور نداریم؟ چرا به آن‌ها بها نمی‌دهیم؟ چرا فکر می‌کنیم جوانان این دوره، خام هستند؟ چرا به آن‌ها اعتماد نمی‌کنیم؟ چرا فکر می‌کنیم باید همان رویکرد مدرسه‌ای بی‌فایده و اثر را در پیش بگیریم؟! چرا فکر می‌کنیم اگر جمله‌ای را از زبان یک چشم آبی که کت‌وشلوار تنش است و کراوات زده بشنویم حتماً صحیح می‌گوید و اگر همان جمله را قبلاً از زبان یک جوان وطنی که شلوار جین پایش می‌کند می‌شنیدیم هذیانی بیش نیست! به خودمان بیاییم، جوانان این مملکت همان‌هایی هستند که ما به آن‌ها نیاز داریم، فقط باید به آن‌ها اعتماد کنیم و مسلماً برای این اعتماد هم باید منتظر اشتباه‌ها و خطاهایی هم باشیم که جزء لاینفک کار هستند و نمی‌توان آن را به جوان یا پیر بودن نسبت داد.

باز هم بگذریم؛ برگردیم به همان صنعت عجیب‌وغریب خودمان؛ صنعتی که می‌توان آن را یکی از به‌روزترین صنایع کشور دانست، صنعتی که شاید بتوان گفت به معنای واقعی روی لبه فناوری دارد حرکت می‌کند؛ صنعتی که در کنار تمام چالش‌هایش باید خودش را با آخرین فناوری‌های روز دنیا همگرا و سازگار کند. سخت است، هم کار کردن و هم حرف زدن از صنعتی که با وجود تمام این چالش‌ها، بیش از هر صنعت دیگری با محدودیت‌های قانونی دست‌وپنجه نرم می‌کند و خیلی وقت‌ها نمی‌داند سرنوشتش چه می‌شود! مثل وضعیت بلاتکلیفی که سر صنعت پرداخت الکترونیک ایران آمده است و هیچ‌کسی نمی‌داند چه باید کرد یا چه می‌شود؛ هرچند اینجاست که باید گفت: «از ماست که بر ماست».

یک‌بار دیگر هم بگذریم؛ این بار چالش و مشکلات را بگذاریم کنار؛ کمی برگردیم به خودمان! داریم در صنعتی کار می‌کنیم که هم عجیب‌وغریب است و هم فرسایشی، هم چالش‌برانگیز و هم خسته‌کننده، هم استرسی و هم خشک و بی‌روح، هم ساکن و هم پویا! پس حق دارم بگویم عجیب‌وغریب است دیگر! این صنعت، با تمام این ویژگی‌های عجیب‌وغریبش دارد آن‌هایی که در تورش گرفتار شده‌اند را هم با خودش می‌برد و اگر حواسمان نباشد غرقش می‌شویم؛ گاهی لازم است بی‌خیال همه این‌ها شویم و چند روزی را بزنیم به دل کوه و دشت و جنگل و صحرا! دنیا شکل دیگری است! آخرین باری که در بیابان زیر آسمان پرستاره خوابیدید کی بود؟! آخرین باری که کنار دریا، کنار صدای موج دریا یک‌ساعتی را روی شن‌ها با آرامش قدم زدید کی بود؟! آخرین باری که کنار دوستان و خانواده در دل جنگل دودِ روشن کردن زغالِ منقلِ کباب در چشمتان رفت کی بود؟! آخرین باری که در یک کوهستان روی لبه پرتگاهی نشستید و به سکوت وحشیانه کوهستان گوش دادید کی بود؟! 13 روز، فرصت بزرگی است برای اینکه ذهنتان را خالی کنید! خالی از تمام چیزهایی که دارد باعث ریختن موهای سرتان می‌شود و چند روزی را واقعاً برای خودتان زندگی کنید.

رسول قربانی

منبع: ماهنامه بانکداری الکترونیکی عصر ارتباط؛ شماره ۱۷ و ۱۸

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.