پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
حکایت ارباب کارتها / گفتوگو با مسیح قائمیان مدیر بزرگترین پروژههای ملی فناوری اطلاعات کشور
مسیح قائمیان را در میانه توفان میبینیم؛ نهتنها چند روزی است هوای شهر منقلب شده و عصرها ابرهای سیاه پایتخت را میبلعند، بلکه پیدا کردن «ارباب کارتها» نیز کار دشواری است. درز کردن خبر مربوط به کارت سهمیهبندی نیرو و انرژی موسوم به سهمیا باعث شده است تمامی نگاهها به پژوهشکده نیرو و نام باسابقهای که در دل آن پناه گرفته است، جلب شود. حتی کارتی که در اخبار تصویرش منتشر شد هم نام او را بر خود داشت و هر کسی حتی چند صباحی را در دستگاه اجرایی کشور کار کرده باشد، میداند جایی که نام قائمیان مطرح میشود حتما کارتی در میان خواهد بود؛ کارتهای بانکی حاصل مدیریتعاملی موفق وی بر شرکت خدمات انفورماتیک، کارت هوشمند سوخت نتیجه حضور ناگهانیاش در هیئت مدیره شرکت مخابرات راه دور ایران و حتی کارتهایی که توسط هزاران نماینده خارجی طی اجلاس غیرمتعهدها با استفاده از زیرساخت بانکی کشور مورد استفاده قرار گرفت، حاصل حضور مسیح در صدر فناوری اطلاعات بانک شهر بود. حالا هم کارتهای او برای مدیریت واحد یارانهها و مدیریت مکانیسم سفرهای هوایی در کشور نیز خبرساز هستند.
از ریاست کمیته ارزی بانک مرکزی گرفته تا مدیریت بر داده پردازی و شرکت ملی انفورماتیک را میتوان در کارنامه او دید ولی هنوز هم وقتی از میانه توفان و عکاسی بر پشت بام به دفترش برمیگردد، بشاش و خندان است: «موفقیت وظیفه ما نیست، وظیفه ما این است که تمام تلاشمان را بکنیم. برای همین دغدغهای ندارم.» جلوی دوربین پیوست که مینشیند ناگفته بسیار دارد؛ از مرحوم نوربخش گرفته تا ماجراهای نعمتزاده ولی در میانه گپ زدن میتوان فهمید چرا بازار فناوری اطلاعات کمتر شانس این را داشته که چنین مدیرانی با توانایی و تجربه ملی به خود ببیند.
مسیح قائمیان متولد ۵ دی ۱۳۳۲ و وجه تسمیه نامش هم مصادف شدن آن با روز تولد حضرت عیسی (ع) است. البته از این نکته هم نمیشود چشم پوشید که نام خواهر بزرگترش مریم است و از همین رو پدر و مادر تقارن اولین فرزند پسرشان با عید مسیحیان را به فال نیک گرفتهاند. پدرش در قائمشهر از سمت وزارت صنایع وقت ماموریت برای حسابرسی دارد و به همین دلیل با جماعت ارمنیان مقیم منطقه مجاور هستند و رابطه دوستانه فراوانی دارند: «آن موقع اسم آن نواحی هنوز قائمشهر نبود، به نام یک کارخانه بزرگ «گونیبافی» صدایش میکردند و پدرم که زاده ساری بود برای حسابرسی به همین منطقه اعزام شده بود.» برادران بعدی هم به ترتیب عیسی و محمدعلی نام دارند.
سال ۱۳۳۲ اوج شرایط سیاسی معاصر ایران و کودتا علیه مصدق است اما خانواده قائمیان ارتباط چندانی با این شرایط ندارند: «خانواده ما متعلق به بافت مذهبی جامعه بودند و طبیعی بود با نیروهای تودهای که در شمال کشور سازمانیافته بودند، هیچ تماسی نداشتند چون زمینه اعتقادی آنها اجازه نمیداد. در عین حال اوضاع به رغم شلوغیها به آن وضعیتی که رسانهها منعکس میکردند نبود چون رژیم شاه میخواست گناه جنایتهایش را به گردن مردم بیندازد این بلواها را درست میکرد و گسترش میداد.»
پدرش که ترفیع میگیرد به تهران میآیند و در سیدخندان ساکن میشوند که در آن زمان هنوز بیرون شهر است: «پدرم یک کارمند ساده بود و ما خیلی هم وضع مالی خوبی نداشتیم در نتیجه بیشتر در حومه شهر ساکن شدیم. تا خانه پدریمان که هنوز هم هست آماده شود چندین بار جا عوض کردیم.»
مدرسه اولش را در بولوار آب کرج آن زمان که بعدها میشود الیزابت و در نهایت بولوار کشاورز انتخاب میکنند و سپس به مدرسه «عباس ارومی» در شریعتی فعلی میرود: «جدیدا که رفتم مدرسه را دیدم متوجه شدم چقدر کوچک به نظر میرسد. با وجود اینکه از شهرستان آمده بودم بقیه بچهها هم خودشان را خیلی شهری به شمار نمیآوردند و خیلی به من خوش میگذشت.»
پدرش در پایان دوره ابتدایی صدایش میکند و شهریهاش را میدهد که خودش را در متوسطه ثبتنام کند: «من پسر بزرگتر بودم و مرسوم بود خیلی سریع مستقل شوم. همین فشارها در تمام زندگی باعث شد شخصیت قویتری پیدا کنم.» پسر ارشد است و دو برادر دیگر عیسی و علیرضا هم به چشم الگو به او نگاه میکنند.
به مدرسه مشهور مروی میرود که بافت پایینشهر را دارد و تا چهارمش را آنجا میخواند، پس از آن با اصرار پدر عازم مدرسهای اسم و رسمدارتر میشود. مقصد بعدی مدرسه هدف شماره ۲ است که زیر نظر رجل علمی و فرهنگی ایرانی، ایرج بیرشک، اداره میشود: «دکتر بیرشک عصاره دانش و فرهنگ بود و با جمع دوستانش همیشه آنچه را مورد نیاز دانشآموزان بود، فراهم میکردند. همیشه هم شیک و بشاش خودش دم در دبیرستان بود؛ قبل از همه.»
اتفاقا در مدرسه جدید خصوصی متوجه میشود حتی با تغییر مدرسه، دانشآموز موفقی است و تردیدی در درسخوان بودنش وجود ندارد: «وقت ناهار بدو بدو میرفتم که به کلاس زبانم برسم. همیشه یادم هست روحانی مدرسه میگفت هیچ کدام از نمازهای شما قبول نیست چون با عجله میخوانید، من هم میگفتم درس خواندن هم خودش عبادت است. بیشتر مزاح میکردیم. جالب بود که به نظرم بچههای مروی بااستعدادتر و خیلی باانگیزهتر بودند.»
با وجود اینکه کلاس کنکور خیلی مرسوم نبود باز هم با تاکید پدرش راهی دورههای آمادگی برای کنکور میشود و کل سال ۵۰ را فقط برای پاس کردن درسهای دیپلم متوسطه به آنجا میرود. خودش هم نمیداند چرا ولی تابع جو زمانه، شیفته پذیرفته شدن در رشته برق دانشگاه آریامهر است که بعدها میشود دانشگاه صنعتی شریف. با کنکور دادن وارد رشته دلخواهش میشود و تازه با سختیهای آنچه انتخاب کرده است روبهرو میشود: «زبانم بد نبود ولی اینکه از ترم دوم تمام دروس کپیشده از MIT باشد کار را برای ما بسیار دشوار میکرد. فضای دانشگاه هم بسیار در زمینههای سیاسی آگاه و فعال بود.»
.
دانشگاه
دانشگاه شریف به لحاظ سبک روابط در فضای پیش از انقلاب بسیار متفاوت بود و محیط دوستانه و علمی بود. خانمها اگر نه باحجاب، بسیار پوشیده بودند. برای همین نیروهای شاه سعی میکردند تعادل انسانی این فضا را بر هم بزنند، مثلا عدهای را تحت عنوان سپاه دانشی به دانشگاه ما فرستادند که رفتار و پوشش خاصی داشتند و به جو عمومی کلاسها لطمه میزدند. کافه دانشگاه را که محل حل تمرین و اجتماعات علمی بود تبدیل کردند به محیطی تاریک و خودمانی. آنها بعد از چند ماه نتوانستند فشار درسها را تاب بیاورند و همه اخراج شدند.
اما او خودش را دانشجویی سیاسی نمیداند و معتقد است اجتماع مذهبی دانشگاه چون نمیخواسته آب به آسیاب عناصر تودهای بریزد، سعی میکرده در اعتراضات مجزایی شرکت کند. از مطهری و شریعتی به عنوان الگوهای جنبش دانشجویی آن زمان نام میبرد و دامنه اعتراضات را تا حدی میداند که منجر به تعطیلی کلیت دانشکده در چند بازه نسبتا طولانی هم میشود. موضعش درباره جریانات آن زمان آشکارا موضع یک نیروی عقیدتی است: «متاسفانه چون موضع روشنی در خصوص مساله نسبت اسلام با برخی از جریانات مبارزاتی چپ اتخاذ نشد، برخی از جوانان اسیر منافقان شدند و بعدها دست به کشتار یکدیگر زدند. ما متعلق به طیفهای سنتیتر بودیم و معتقد بودیم اگر باید ترسید نباید از ششلول رفیقمان باشد بلکه باید جلوی تفنگ سربازان شاه ایستاد.»
با وجود این مشخص است درس خواندن را خیلی جدی میگرفته و جریانات سیاسی همه حیات اجتماعیاش را به خود اختصاص نداده است. چهار سال بعد بلافاصله در همان دانشگاه محبوبش به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته برق پذیرفته میشود.
تولد مسیح در دنیای حرفهای
میانه دهه ۵۰ شمسی برای مسیح دوران سختی است؛ پدرش که مشوق اصلی وی در امور تحصیلیاش است در جاده رشت تصادف میکند و پس از یک ماه کما به سرای باقی میرود. حالا او به عنوان برادر ارشد در کنار تحصیل عهدهدار معیشت خانواده هم هست و ناگزیر میشود برای حفظ موقعیت درسی و خانوادگیاش به سرعت وارد بازار کار شود. همین اتفاق دردناک در اصل زمینهساز تولد حرفهای قائمیان به عنوان یکی از رجال فناوری کشور طی سالهای آتی میشود. چون تلاشهای او برای رسیدن به یک شغل مناسب در زمینه مهندسی برق به نتیجه نرسیده است از پیشنهاد یکی از اساتیدش برای استفاده از زبان برنامهنویسی فرترن استقبال میکند. تمام آشنایی او با کامپیوتر هم در حد همین درس سهواحدی است که دست بر قضا به سرعت وی را جذب خودش میکند: «دروس مشترک برق و کامپیوتر در آن زمان بسیار زیاد بود. وقتی آقای دکتر سمسارزاده این پیشنهاد را به من داد، ناگهان وارد دنیای جدیدی شدم که باعث میشد خیلی از دروس را زودتر از بر باشم.»
.
تاسیس شرکت و پروژه IMS
یکی از قدرتمندترین مراکز کامپیوتر مینفریم را آن زمان سازمان برنامه و بودجه داشت که قائمیان با چند نفر از دوستانش شرکتی تشکیل میدهند و روی پروژهای موسوم به IMS برای وزارت دارایی کار میکنند. کار نهتنها مورد علاقه قائمیان است بلکه درآمد خوبی هم دارد. شرکت زیر نظر خود سمسارزاده کار میکند و در مجموعه ونکپارک دارای عنوان SSI میشود؛ موسسه دانش سیستمها.
با موفقیت در همکاری با سازمان برنامه، داده پردازی که آن زمان هنوز آیبیام است، یک پروژه برنامهنویسی را نیز به آنها واگذار میکند که مشتری اصلیاش بانک صادرات وقت است. پروژه سنگین و زمانبر است و سرانجام چند سال بعد همزمان با سال ۵۶ که قائمیان فوق لیسانس برقش را از دانشگاه صنعتی میگیرد، شکست آن هم اعلام میشود و ارتباطات قائمیان با آیبیام در ایران او را به مرکز کامپیوتر در حال رشد بانک مرکزی میفرستد. تمایل محمدرضا شاه به گروههای تندروتر آمریکایی او را به واحدهای فنی جمهوریخواهها و کمپانی هانیول نزدیک میکند که موقعیت آیبیام را ابتدا در ارتش و سپس در برخی بانکها تضعیف میکند. آبیپوشها هم رویکرد خروجشان از بازار مینفریم ایران را در پیش میگیرند اما اکنون دیگر موسم انقلاب است.
قائمیان به سبب همکاریاش به عنوان استادیار به خوبی با بافت عموم دانشگاه شریف آشناست و با فرا رسیدن انقلاب و تکمیل لیسانسش در بحبوحه رفتن بسیاری از استادان، فهرست درسهایش به تدریج طولانیتر میشود. خیلی در بند رفتن به خارج نیست: «درآمدم خیلی خوب بود و داشتم رشته مورد علاقهام را هم در دانشگاه میخواندم. از طریق همان اجتماعات دانشجویی با آقای رجایی آشنا شدم.»
.
خارج
تقریبا همه دانشجویان برق دانشگاه شریف در آن دوره میدانند ادامه تحصیل در دانشگاه MIT به نوعی برایشان رزرو شده بود. از ترم دوم یک استاد راهنما در ایالات متحده داشتیم و اصلا باب نبود کسی که لیسانسش را در شریف خوانده است در همان دانشگاه رشته کامپیوتر را به عنوان فوق بخواند. همه برای ادامه تحصیل به آمریکا میرفتند و حتی فرمهای وضعیت تحصیلی هم به صورت خودکار برای من فرستاده شد. اما اسناد را با یک نامه همراه کردم که متاسفانه پدرم فوت کرده است و قادر نیستم به کشور دیگری سفر کنم. البته برایشان درک مساله بسیار سخت بود.
تنشهای اولیه پس از انقلاب که سپری میشود قائمیان از جمله افرادی است که در کمیسیونهای مربوط به حوزه فناوری و کامپیوتر مورد مشورت قرار میگیرد. مشخص است برادرش عیسی هم انقلابی دوآتشهای است که در ارتباط وی با دولتمردان جدید نقش کلیدی ایفا میکند:
من به مفهوم تمامعیار کلمه، فرد سیاسیای نیستم. الان شما اتفاقاتی مانند انقلاب فرهنگی را سیاسی تحلیل میکنید ولی از دید من که دانشجو و استاد آن دوره بودم، خیلی از این افراد کسانی بودند که دنبال اهداف سیاسی در محیط دانشگاه بودند و محیط علمی را مخدوش میکردند. کسی سراغ ما نیامد که برویم دنبال انقلاب فرهنگی؛ خود ما پیشنهاد دادیم افرادی را که دنبال مسموم کردن فضای دانشگاهی هستند، راه ندهیم به دانشگاه. به یاد قتلعامهای درون گروهی پیشنهاد دادیم اسم دانشگاه به نام مجید شریف واقفی نامگذاری شود که در انتخابات داخل دانشگاه به تصویب رسید.
.
آیبیام
جو سیاسی سالهای آخر حکومت شاه، روی کار ما با آیبیام بسیار تاثیر گذاشت. شاه علاقه پیدا کرده بود با هانیول کار کند که مربوط به محافظهکارها بود و بعدها که اسناد آیبیام را خواندم فهمیدم ورود هانیول به ارتش را تحمل کرده بودند چون ذاتا این شرکت عقبه نظامی داشت ولی حالا با ورودش به بانکهایی مانند صادرات داشتند تصمیم میگرفتند بازار ایران را به کل ترک کنند که انقلاب شد. البته طی این مدت هم ما که کارشناس جوان آیبیام یا داده پردازی فعلی در همین خیابان ویلا بودیم مدام کارشناسان ایزایران را که با هانیول کار میکردند مسخره میکردیم که یک مشت بچهتیمسار نازکنارنجی هستند و کار بلد نیستند.
دوگانه بودن هویتش به عنوان فعال سیاسی دانشگاهی و البته نیرویی با تجربه عملی در آیبیام و بانک مرکزی او را در نقطه طلایی توجه برای کسانی قرار میدهد که با امواج پس از انقلاب به سواحل قدرت رسیدند. در بحبوحه درگیری سیاسی حاکمیت جدید با ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیسجمهوری پس از انقلاب، علیرضا نوبری، که خودش از استادان صریحالهجه و منتقد دانشگاه شریف به شمار میرود، به عنوان دومین رئیس کل بانک مرکزی منصوب میشود. زمانه حساسی است و با بروز مشکلات مربوط به نگهداری مرکز کامپیوتر بانک مرکزی، مدیران بخش انفورماتیک ابتدا دست به دامن آیبیام میشوند و وقتی غول آمریکایی از ارائه سرویس خودداری میکند به سراغ کارشناس سابق آنها یعنی مسیح قائمیان میروند. مسیحِ جوان موفق میشود به هر ترتیبی شده مسائل فنی را حل کند و همین جای پای او را در واحد انفورماتیک بانک مرکزی محکم میکند: «کل ما یک تیم پنج شش نفره بودیم ولی آنها یک واحد چندصد نفره بودند. خوشبختانه من پیش از انقلاب خیلی فرصت داشتم با دستگاههای آیبیام کار کنم و به خوبی با فوت و فنهای دستگاه آشنا بودم.» مجموعه ویژگیهای فنی و فردی قائمیان به سرعت او را تثبیت میکند تا در اواخر سال ۵۹ با حکم نوبری مدیر واحد انفورماتیک بانک مرکزی شود.
.
انقلاب فرهنگی
خدا را شکر امام (ره) خیلی خوب فرآیند انقلاب فرهنگی را هدایت کردند وگرنه همیشه طی جریاناتی که نام انقلاب را بر خودشان میگذارند، این تهدید وجود دارد که استادان باسواد و صاحب علم از دست بروند و آدمهای کمسواد جایگزین شوند. در زمینه کامپیوتر دکتر پرهامی از دانشگاه شریف بیشتر در زمینه کامپیوتر به ویژه نرمافزار طرف مشورت بودند و بنده و اخوی و عیسی. جزو افرادی بودیم که در زمینههایی مانند سختافزار، بسته به تخصص و تجاربی که داشتیم طرف مشاوره قرار میگرفتیم. گاهی اوقات روزی ۱۵ ساعت کار سنگین کارشناسی بدون هیچ چشمداشتی انجام میدادیم که بعدها تاثیر خودش را نشان داد. گاهی هم اشتباهات کوچکی شد ولی در نهایت دید آرمانگرایانه بود. هدف علمی بود نه فقط عقیدتی.
تازه از بستر یک فلج موقت بلند شده است و با کمک برادرش کار مدیریت جمعی بوروکراتیکی را شروع میکند که به تدریج طی دوره مدیریت وی جای خود را به دانشآموختگان دانشگاه شریف و سایر مراکز آکادمیک میدهند. با محسن نوربخش، رئیس افسانهای بانک مرکزی، آشنایی دوری به عنوان مشاور اقتصادی رجایی دارد و وقتی متوجه میشود به جای نوبری او در حال آمدن به صدر دستگاه مالی و اعتباری کشور است، برای مشورت از نخستوزیر وقت فرصت کوتاهی میگیرد. توصیه رجایی این است که قائمیان تا مستقر شدن نوربخش صبر کند و بعد اگر تمایلی نبود به دانشگاه بازگردد. توصیه، تاثیر قابل توجهی دارد. نوربخش که پس از آن تقریبا بیوقفه – به جز یک سال – رئیس کل بانک مرکزی باقی میماند، در همان گام اول چند پروژه کلیدیاش را به قائمیان واگذار میکند که از دید وی امتحانی برای یک مدیر جوان انفورماتیک هم بوده؛ مهمترین این پروژهها طرح کلیدی کنترل تخصیص ارز است.
.
کار بر روی نظام جامعه کنترل ارز
جریان به زبان ساده از این قرار است که در آن سالها کشور نمای دقیقی از وضعیت تعهدات ارزی خود و دورنمای قراردادهای السی موجود نداشت. سالهای سال این سیستم به شکل شهودی کار میکرد تا اینکه در سال ۶۱ نوربخش قائمیان را به دفترش فرا میخواند: «یادم است چهارشنبهای در سال ۶۱ بود که ایشان به من گفت از این وضعیت خسته شدهام و هیچ داده دقیقی از شرایط دلاری کشور وجود ندارد. این شد که من کل کارهای بخش انفورماتیک را تعطیل کردم و بر سر نظام جامعه کنترل ارز نشستم.» این سیستم ذینفعان بسیاری داشت؛ از مرکز ثبت سفارش گرفته تا ستاد مبارز با قاچاق ارز و طبیعتا بانک مرکزی که کار این سیستم را بسیار پیچیده میکرد. هر کدام از وزارتخانهها هم دارای واحد اتوماسیون خاص خودشان هستند. کد هشت رقمی که در نتیجه این نظام جامع پدید میآید، در حقیقت شناسه تماس بین این سیستمهای متمایز است. ابتدای سال ۶۲ طرح اجرایی میشود. نوربخش از طریق ترمینالی که روی میزش است، کلیه گزارشها را میبیند.
موفقیت در این پروژه قائمیان را در راس کمیته تخصیص ارز بانک مرکزی قرار میدهد که اساسا بیشتر یک پروژه مدیریتی است تا فنی و بسیاری از شرکتهای بازار فناوری اطلاعات، این مرد فناوری بانک مرکزی را از همین جا میشناسند. ارز برای قائمیان تازه ایستگاه اول است.
.
مدرسه عالی کامپیوتر
این حقیقت که بسیاری از دانشآموختگان مدرسه عالی کامپیوتر طی این سالها موفق و مشهور بودهاند محل مناقشه نیست؛ شاید طی جریان انقلاب فرهنگی نظر دکتر پرهامی و دوستانشان به سبب اینکه خودشان در این مدرسه درس میدادند چندان پذیرفته نشد ولی واقعیت این است که ما در آن زمان تصمیم انحلال را برای مدرسه عالی کامپیوتر نگرفتیم. این تصمیم درباره تمامی مدارس عالی بود و منحصر به مدرسه عالی کامپیوتر نمیشد. دیکتاتوریای بود که کارمندان وزارت علوم به دیگران تحمیل کردند و شاید اگر مدرسه عالی کامپیوتر به جای دانشگاه شهید بهشتی به دانشگاه شریف داده میشد، حالا مانده بود! البته از شوخی گذشته بیشتر سیلابسها دست ما بود ولی بعدها مشخص شد انحلال این مدرسه اشتباه بوده است.
او که به عنوان یک مدیر بانکی تثبیت شده است، به عنوان نماینده شبکه بانکی در شورای عالی انفورماتیک حضور پیدا میکند و طی سه دهه با چهرههای شاخصی مانند برات قنبری از مرکز تحقیقات انفورماتیک، مسعود داورینژاد از سازمان مدیریت برنامه و بودجه و طیف گسترده شرکتهای خصوصی آشنا میشود. ورودش به این وادی هم سرآغاز ماجراهای جدیدش با شرکت داده پردازی است که بازمانده آیبیام به شمار میرود.
آمریکاییها در حال خروج از ایران بودند ولی قائمیان با توجه به سوابقش در خود شرکت و البته در شورا، مسئول مذاکره با آنها جهت تحویل گرفتن شرکت میشود. برهه ابتدای دهه شصت بسیار حساس است و حتی این مساله مطرح میشود که چون کامپیوتر ذاتا یک اختراع آمریکایی است باید همه کارها به شکل کاغذی و دستی سابق بازگردد. آیبیام خودش طرفدار مذاکره است و قائمیان جوان در کنار قنبری و یک نماینده از ارتش در فضای مذاکرات حضور دارد. تنها شرط آیبیام برای تیم مذاکره در مقابل تحویل تمامی اموال، بازخرید کردن نیروهایش در ایران است. خود آمریکاییها تامین بودجه میکنند.
.
تاسیس شرکت ملی انفورماتیک
حضور قائمیان در ترکیب هیئت مدیره شرکتی که تحویل گرفته شده است، داده پردازی را به تدریج به سمت نظام بانکی سوق میدهد؛ تجارتی که حتی هنوز هم بخش عمدهای از تخصص این شرکت قدیمی به شمار میرود. قائمیان پیشنهاد میدهد برای حضور داده پردازی در پروژههای بانکی شراکتی با بانک ملی صورت بگیرد، برای همین شرکتی تاسیس میشود به نام شرکت ملی انفورماتیک که در آن زمان هنوز حاصل شراکت داده پردازی با بانک ملی ایران است. حالا دیگر قائمیان در چندین شرکت مدیر یا عضو هیئت مدیره است.
مدیریت
هنوز هم به لحاظ فرهنگی همه سمتها یا پزشک هستند یا مهندس. من خودم مهندس هستم ولی معتقدم دوره اینکه پستهای کلیدی را به آدمهای فنی واگذار کنید دیگر تمام شده است. در کشورهای پیشرفته رشتههای انسانی مانند حقوق یا مدیریت در صدر مدیریت قرار دارند و شاید همین یکی از پاشنه آشیلهای مدیریت در کشور ما باشد. پس از انقلاب هم این فرهنگ مدیریتی حاکم بود و شاید خود من هم طی همین جریان رشد کردم.
بعدها در زمان روغنی زنجانی، داده پردازی که به برنامه و بودجه واگذار شده است به بورس میرود و مکانیسمهای واگذاری که طی میشود بانک مرکزی برای تاسیس بازوی فناوری خودش نهتنها شرکت ملی انفورماتیک را برای دور زدن موانع قانونی از داده پردازی میخرد، بلکه از طریق آن برای خرید سهام شرکت مادر یعنی داده پردازی نیز اقدام میکند.
تمرکز بعدیاش را بر پروژه انتقال وجه بینبانکی میگذارد و برای اثبات مشکلات انتقال حتی درون شعبههای یک بانک شیوه جالبی را به کار میگیرد: «همه میدانند که جناب نوربخش، اصفهانی است. از او خواستم این بار که خانمشان برای مسافرت به اصفهان رفت به ایشان پول نقد ندهد و حواله کند. دکتر نوربخش هم روی حساب اینکه رئیس بانک مرکزی است همین کار را کرد و برای یکی از شعبات بانک مرکزی در اصفهان پول فرستاد. روز دهم سفر خانم ایشان به من زنگ زد که آخر این چه پیشنهادی بود به همسر من دادید!؟ آقای نوربخش مرا به طبقه آخر ساختمان فردوسی فرا خواند و گفت ظاهرا اوضاع واقعا خراب است.»
.
جرقه اولیه شتاب
از همین جریان نطفه سیبا بسته میشود که به رغم وقفه ۱۰ساله در اجرای آن شالوده اولین شبکههای درون و بینبانکی را پس از انقلاب شکل میدهد. پس از بانک ملی سیستم سپهر هم برای بانک صادرات راه میافتد ولی در میانه این پروژهها تفکرات اولیه شتاب نیز از خلال همین همکاریها شکل میگیرد. محسن نوربخش، مصطفی الهی را که استاد سرشناسی است برای تاسیس شرکت خدمات انفورماتیک به کار میگیرد و حضور قائمیان در همان هسته اولیه محسوس است. طرح با حضور بانکهای صادرات، کشاورزی و صنعت و معدن افتتاح میشود و دکتر الهی نیز با قدرت قدمهای اول را برمیدارد اما ناگهان با مقاوت جدی از سوی بانکهای بزرگ مواجه میشود؛ زیرساخت فنی فراهم است ولی مدیران تصمیمگیر همراهی نمیکنند. سال ۷۳ الهی رئیس هیئت مدیره باقی میماند ولی برای باز شدن این گره کور قائمیان به عنوان فرد معتمد نوربخش بر صندلی مدیریت عامل در شرکت خدمات انفورماتیک مینشیند.
.
فلج شدن
در میانه کمیسیونهای انقلاب فرهنگی دائما به خاطر فشار کار وسط گرما در حال رفت و آمد بودیم. یک روز ظهر که برای ناهار و نماز برگشتم خانه به برادرم عیسی گفتم نیمساعتی استراحت میکنم، مرا بیدار کن تا برگردیم سر کار. از خواب که بیدار شدم احساس کردم بدنم از سر انگشتان پا، شروع کرد به کرخت شدن. احساسی شبیه خواب رفتن بود. به تدریج این حس گسترش پیدا کرد و سمت راست بدنم فلج شد. خواستم بلند شوم که زمین خوردم و برادرم اول فکر کرد شوخی میکنم. گفت بلند شو و تازه فهمید جریان شوخی نیست. ورزشکار بود و مرا از پلهها پایین آورد و زنگ زد به دکتر. شش ماه در حالت فلج باقی ماندم اما هیچ کس با قطعیت نگفت چه اتفاقی برایم افتاده است.
ولیالله سیف مدیرعامل وقت بانک ملی رقابتی دیرینه با نوربخش دارد و قائمیان برای نقب زدن پشت دستهبندیها مرکز شتاب را از بانک صادرات جدا میکند و به خود بانک مرکزی میآورد؛ جایی که الان در محوطه ساختمان میرداماد میتوان مرکز داده بزرگ آن را دید، به تدریج مقاومتها با تکیه بر رفاقتها کم میشود تا قائمیان در کنار نام الهی و نوربخش یکی از موسسان اولین شبکه بینبانکی لقب بگیرد.
خودش معتقد است بیشتر مشکلات اولیه از جنس فرهنگی بوده تا فنی: «اگر در انتخابات و انتصابات آن زمان این حقیقت را در نظر نگیرید که سیستم بانکی روز ما چقدر فرسوده، ناکارآمد و جامانده از قافله جهانی بود، شرایط آن روز را نمیتوانید درک کنید. در حال حاضر هر کارمند سادهای هم مفاهیم شبکه، سوئیفت و مسترکارت را میشناسد. آن موقع واقعا اینطور نبود و همین کار آقای الهی و نوربخش را که نیروهای آکادمیکی بودند، بسیار دشوار میکرد. آن زمان کامپیوتر بیشتر برای چک کردن حسابها بود تا کنترل واقعی آنها.»
برای از میان بردن مقاومت بانکهای بزرگ، قائمیان پیشنهاد میدهد مرکز تسویه از بانک صادرات به خود بانک مرکزی انتقال پیدا کند و زیر نظر مهران شریفی از نیرویهای باسابقه بانک مرکزی باشد. در حالی که تمامی عملیات توسط شرکت خدمات انجام میشود، همین تغییر کم و بیش نمادین به تدریج راه را برای فراگیر شدن شتاب باز میکند. از این جهت او را میتوان تئوریسین راهبرد پیمانکاری شرکت خدمات انفورماتیک به حساب آورد: «همان موقع میگفتم بالاخره روزی میرسد که بانکی که شتاب نداشته باشد اصلا بانک بودنش زیر سوال برود. میبینید که سالهاست این پیشبینی به حقیقت پیوسته است.»
.
نعمتزاده
ایشان چه به عنوان مدیر و چه به عنوان وزیر، فرد اجرایی قدرتمندی هستند اما سبک مدیریتیشان با من تفاوت دارد. آقای نعمتزاده علاقهمند است در جریان تمامی جزییات پروژههای تحت نظرش باشد و به همین دلیل از مکانیسم گزارشگیری برای پیشرفت طرحها استفاده میکند. اما من بیشتر علاقه دارم فضای ذهنی و انگیزشی تیم را ارتقا دهم تا احساس کنند هر طرحی را انجام میدهند طرح خودشان است. یک موقع ایشان مدرس کارگاه در مدرسه علوی بودند. من هم چون پدرمان فوت شده بود جوانترین ولی حاضر بودم. همین شد که ایشان مرا یادشان مانده بود و بعدها در زمان دولت آقای هاشمی بیشتر با هم آشنا شدیم.
مدیریت قائمیان بر شرکت خدمات انفورماتیک دارای چند ویژگی کلیدی است. تاکید او بر توسعه سنگر به سنگر طرحهای بانکی هرچند محسوس بودن تغییرات را به تاخیر میاندازد اما در عین حال این حسن را دارد که تغییرات تدریجی با مقاومت و شکست کمتری مواجه میشوند و در حقیقت نظام بانداری الکترونیکی طی دو دهه متحول میشود. یکی دیگر از مشخصات مدیریتی وی که بعدها آن را در چندین پروژه ملی دیگر هم به رخ میکشد، مصر نبودن وی بر لزوم استفاده از محصولات داخلی در نقاط کلیدی است. خودش در این مورد توضیحات جالبی دارد:
در مورد پروژههایی با دامنه تاثیر ملی هر چند همچنان استفاده از تیم و محصول داخلی مهم است ولی در نهایت وقتی وجود آن توان و تجربه در داخل کشور محرز نیست، ناگزیر هستید به سراغ راهحلهایی بروید که حتما نیازهای کلیدی کشور را برطرف کنند. زیرساختهای حیاتی کشور مانند بانک و سوخت در گام نخست محل مناسبی برای آزمون و خطا نیستند. فضای رقابت هم باید منصفانه باشد نه گلخانهای برای صنایع داخلی.
خودش هم معترف است بیشتر طی دوره اول مدیریتش بر شرکت خدمات انفورماتیک تلاش کرده طرح به هر قیمتی راه بیفتد. معتقد است هزینه پروژههای ملی در ایران قابل پیشبینی نیست و برای اینکه طرح کاملا شکست نخورد باید گاهی کیفیت را فدای کمیت کرد: «اگر جرات و اراده مدیران از بین برود یک طرح شکست میخورد، باید در ابتدا تلاش کنید؛ حتی اگر مجبور شدید از عرض جاده هم بکَنید و جاده را بکشید تا بعدها کیفیتش هم اصلاح شود.»
.
شتاب
برای کارهایی مانند سیبا و شتاب لزوما نیاز به الگوی جهانی نبود. موردی که نیاز داشت منطق مالی و اقتصادی انتقال مالی بود. به همین دلیل ویزا و مستر و سوئیفت نکته کلیدی نیست. من واقعا به شبکه شتاب افتخار میکنم چون رشد تراکنشها نشان میدهد این خدمات در سراسر کشور و حتی روستاها جا افتاده ضمن اینکه هزینههای کشور هم برای جابهجایی و انتقال پول به نحو قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. حالا شاید موقع آن رسیده باشد که ضوابط، استانداردها و سرویسهای افزوده بر این بستر تعریف شود.
طی هشت سال دوران مدیریت او انباشت نیروی انسانی متخصص را در شرکت خدمات انفورماتیک میتوان دید تا جایی که از حدود ۲۰۰ کارمند شمار نیروی انسانی آن به حدود یک هزار نفر میرسد. خود در توصیف فضای سازمانی شرکت خدمات میگوید: «خدمات، شرکت مغرور ولی سالمی است و همین غرورش هم در موارد بسیاری سلامت آن را حفظ کرده است.»
با همراهی دکتر الهی قرارداد شماره صد با بانک ملی بسته میشود که طی سالیان متمادی بافت بانکی این غول مالی دولت را متحول میکند. تیم متخصصان نرمافزاری را – که بخشی از آن از یک بانک انگلیسی و کانادایی خریداری شده – هم توسعه میدهد تا با نظام بومی ایران همساز شود.
در میانه خرید شرکت ملی انفورماتیک برای بانک مرکزی پنج درصد سهام آن هم توسط الهی خریداری شده است که هرچند با مجوز رئیس وقت بانک مرکزی بوده اما بعدها با انتقاد و البته برخورد شدید برخی نهادهای امنیتی مواجه میشود. قائمیان باور دارد جدا از درست یا نادرست بودن نظرات، برخورد با همکار سابقش مهربانانه و محترمانه نبوده است: «در دوره کوتاهی که آقای عادلی به جای آقای نوربخش بودند، این نقل و انتقالات سهام اتفاق افتاد ولی متاسفانه برخوردهای بعدی به این نکات توجهی نکرد.»
به تدریج با تغییر مدیریت، دولت نوربخش نیز برش سابق را ندارد؛ بافت مدیران بانک مرکزی هم تغییر میکند تا قائمیان به شرکت ملی انفورماتیک و طی دو دوره به داده پردازی برود. اما نگرش خودش به این ماجرا چندان سیاسی یا حتی شخصی نیست: «طبیعی است که هر مدیری حق دارد کادر مدیریتی خودش را تعیین کند و برای همین هیچ وقت از تغییر جایگاهم بر حسب رقابتهای سیاسی گله نداشتهام. من هم مدیر تغییر هستم نه تثبیت.»
تاسیس دانشکده
طی دوره اول در داده پردازی با مدیریت علی کرمانشاه، مدتی با حفظ سمت در دپارتمان فنی کار میکند. کرمانشاه که برای ادامه تحصیل به اصفهان میرود قائمیان را به سبب شناختش از شرکت، به عنوان مدیرعامل منصوب میکنند. او طی این مدت دانشکده را تاسیس میکند و داده پردازی را به صورت بنیادی با پروژههای بانکی کشور پیوند میزند. بسیاری از دوستان سرشناسش هم طی همین دوره از سازمان مدیریت یا مرکز تحقیقات مخابرات به داده پردازی کوچ میکنند. نصرالله جهانگرد زیرساخت ارتباطی بانک صادرات را طراحی میکند، برات قنبری وارد طراحی شبکه ملی مالی و اعتباری میشود، مسعود داورینژاد روی پروژههای اینترنت با ماهواره کار میکند و مسعود صفاری نرمافزار مجلس را راه میاندازد. همه این تیم بعدها معماران قانونی یا فنی شرکت میشوند.
هرچند این دوره از دورههای پرسر و صدای شرکت است ولی خود قائمیان میگوید در نهایت به اهدافش در داده پردازی نرسیده. روی پروژههای نظام جامع بانکی کارهایی انجام میدهد ولی باز هم تجارت اصلی داده پردازی مینفریم باقی میماند: «نوسان مدیریتی داده پردازی بسیار بالاست و ترکیب سهامدار عمده هم دائما در حال تغییر است، همین دائما خط مشی شرکت را دستخوش تغییر میکند و باعث میشود مدیران وقت برای مثبت کردن تراز مالی دست به اقدامات کوتاهمدت بزنند.»
.
آیبیام
آنها برای حضور در بازار ایران متد بسیار جالبی داشتند؛ مثلا برای استفاده از همین ساختمان مشهور خیابان ویلا که شما هم از آن گزارش تهیه کردید، آیبیام آمد نقشه را به یک مالک ارمنی داد و گفت اگر مطابق این متد، ساختمانی بسازید من خودم از شما با این مبلغ اجارهاش میکنم. علتش هم این بود که معتقد بودند تجارت ما نه املاک که فناوری است، نباید خودمان را درگیر سود و زیان ساختمان و زمین کنیم بلکه باید اجاره بدهیم و از درآمدهایمان کسر کنیم.
قائمیان برای پروژه کارت هوشمند سوخت وقتی به کار فراخوانده میشود که در حقیقت با روی کار آمدن دولت جدید در حال دست به دست شدن از شرکت ملی انفورماتیک به داده پردازی، شرکت خدمات و حتی ایرانارقام است. سال ۸۵ محمدرضا نعمتزاده که حالا دیگر مشاور وزیر نفت است، او را به عنوان مشاور برای طرحی فرا میخواند که بسیاری غیرممکن بودن آن بر بسترهای مخابراتی فعلی را تایید کردهاند.
طرح پیش از این به یکی از زیرمجموعههای مخابرات یعنی شرکت مخابرات راه دور واگذار شده ولی به نتیجه نرسیده است. قائمیان هم از طرف داده پردازی و هم از طرف شرکت خدمات انفورماتیک در این مناقصه شرکت کرده است و به خوبی ابعاد پروژه را میشناسد. با اصرار نعمتزاده خواستار آن میشود که در داخل ITI جزئیات طرح را بداند. مشاور سوئیسی هم نظر داده است که طرح قابل انجام نیست. قائمیان پس از سه سال و خرج شدن ۹۷ درصد اعتبار پروژه وارد طرح میشود و نظر میدهد که به ظن وی این پروژه بر بستر فعلی قابل انجام است.
.
نگاه مدیریتی
همه این پروژههای سخت از دید من هرچند دشوار ولی در عین حال جالب بودند. شاید علت اینکه من کمتر از بسیاری دوستان آسیب دیدم، این بود که اعتقاد داشتم به عنوان یک مدیر مسوول هستم درستترین کار ممکن را انجام دهم دیگر اینکه خود پروژه موفق بشود، دست من نیست. حتی فلسفه اسلامی هم میگوید دوا دست شماست ولی شفا دست خداست. حرف امام (ره) هم این بود که شما مکلف به جهاد هستید، مکلف به پیروزی نیستید.
قائمیان در بحبوحه بحثهای تعطیل شدن پروژه از نعمتزاده صد روز وقت میگیرد تا طرحی را که خارجیها اعلام کردهاند غیر قابل انجام است، به انتها برساند. اعتقاد دارد کارشناس خارجی ناگزیر است این طرح را رد کند چون وضعیت زیرساخت ارتباطی کشور از دید آنها قابل درک نیست. در حالی که از دید وی این فرآیند با بردن شبکه به سمت آنلاین در برخی نقاط به راحتی قابل انجام است: «هنوز هم اگر دقت کنید کارت سوخت در جاهایی از کشور کار میکند حتی یک خط تلفن ثابت هم نیست و این قدرت طرح را نشان میدهد که به لطف تجهیزات V SAT خودشان صاحب تلفن ثابت هم شدند.»
شرکت آیتیآی در میانه یک بحران مدیریتی ناشی از فرآیند خصوصیسازی است و نعمتزاده نمیخواهد شرکت را خلع ید کند. با فشار او قائمیان وارد هیات مدیره شرکت مخابرات راه دور میشود. قائمیان با همان تیم و مدیران کار میکند و سعی میکند معماری طرح را اجرایی کند. حضور وی نهتنها در مدیریت پروژه بلکه در ایجاد آرامش میان شرکت توزیع فراورده نفتی و آیتیآی موثر است:«چند روز پس از توافقات آقای نعمتزاده آمد دفتر من دید روی تخته نوشتم ۹۸. جویا شد که واقعا میخواهی طرح را ۱۰۰ روزه تحویل بدهی گفتم بله. البته منفی ۱۰ روز شد وقتی تحویل دادیم.»
.
گروه دوستان
من به نیروهای قابل باج نمیدادم، حمایتی هم در کار نبود. شمار این مدیران در ایران زیاد نیست و وقتی دولت عوض میشود باید بروند در خانه بنشینند. سعی کردم به جای اینکه به آنها حقوق بدهم ترغیبشان کنم بیایند در داده پردازی یا جاهای دیگر تجربه کسب کنند و فضای فعالیت داشته باشند. برای همین هر کس میآمد بیرون سعی میکردم جذبش کنم تا تجربه باارزش مدیریتیاش به هدر نرود.
چالش اصلی قائمیان حل مشکلات آیتیآی به عنوان یک شرکت بدون متولی ، اسیر پروژههای دولتی متعدد و البته پا بسته به دیون قابل توجه است که باید به عنوان پیمانکار بقایش تضمین شود.
جالب است که او به عنوان یک مدیر بانکی منطق یک شعبه را در یک جایگاه سوخت اجرا میکند: «منطق یک شعبه خواندن نقدینگی واریزشده و ثبتشده برای پرهیز از اختلاس است. در اینجا هم باید سوخت فرستادهشده به یک جایگاه و ثبتشده برای مصرفش با هم میخواند. تیمی از دانشگاه شریف این ماژولها را نوشت که در واقع بر بستر یک شبکه توزیعشده نه لزوما مرتبط کار میکرد.»
قائمیان در آستانه تحویل پروژه برای جلوگیری از منحل شدن، ناگزیر میشود سهام ۱۲ میلیاردی آیتیآی را خریداری کند و در نهایت هنوز هم همین سهامی که به ناچار خریده تنها «جایزه»اش برای نجات یک طرح در حال غرق شدن است. در آخرین لحظات نعمتزاده طی اختلافنظری با رئیسجمهوری وقت اخراج میشود و قائمیان تنها حامیاش را از دست میدهد تا به هر ترتیبی شده طرح را تحویل دهد و در نهایت شرکت هم از دستش خارج شود: «افتخارم این است که هنوز نرمافزار سیستم بدون هیچ پشتیبان جدیای کار میکند ولی واقعا این رسمش نبود چون دیگر کسی یک پروژه سنگین را دست نمیگیرد.»
.
انحصار انفورماتیک
وقتی شرکتی را برای اهداف ملی تربیت میکنید باید به آن شخصیت بدهید چون بالاخره آن شرکت ناگزیر است با مشتریان تثبیتشده و پیمانکاران بینالمللی مذاکره کند و اگر تشویقش نکنید تا صاحب شخصیت و اعتماد به نفس شود، بعدها موفق نخواهد شد. در بازه نخست، این رویکرد ما بوده است. من خودم بارها به عنوان رقیب خدمات هم کار کردهام ولی اعتقاد دارم رقیبنداشتن گناه این شرکت نیست.
تمامی سمتهای مدیریتی آیتیآی طبق قانون حمایت از صنایع داخلی مصادره میشود و قائمیان در دوره دوم احمدینژاد تازهوارد یکی از پرفراز و نشیبترین دورههای کاریاش میشود. طبیعتا برای مردی با ارتباطات و سوابق قائمیان پیشنهادات سرازیر میشود. اولین بار نامش به خاطر مدیریت فناوری بانک شهر دوباره سر زبانها میافتد در حالی که مشغول کار روی پروژه شهر هوشمند برای شهرداری تهران است اجلاس غیرمتعهدها در تهران برگزار میشود و به درخواست محمود بهمنی، رئیس وقت بانک مرکزی، به نیابت از بانک شهر پروژهای را اجرا میکند که هزاران خارجی سرازیرشده به ایران بتوانند طی این روزها از کارت ویزا و مستر خودشان استفاده کنند:«تنها ۴۸ ساعت وقت داشتیم و چون نمیخواستیم تحریمها را دور بزنیم سراغ یک بانک انگلیسی رفتیم که به صورت قانونی بابت این مدت ۱۰ هزار حساب برای ما باز کند.»
.
شهادت برادر
من و برادرم عیسی خیلی به هم نزدیک بودیم و چون خیلی زود پدرمان را از دست دادیم من به نوعی الگوی برادرم هم بودم، برای همین در تحصیل و کار تقریبا همهجا با هم بودیم. برادرم انقلابی ثابتقدمی بود و جمع دوستانش در بسیج و جهاد دانشگاهی با آنچه امروز میبینید بسیار متفاوت بودند. در دانشگاه شریف بسیار موفق بود و داشت با معدل ۱۹ فارغالتحصیل میشد که تصمیم گرفت با تمامی دوستانش در سال ۶۱ برود جبهه. من طبیعتا سعی کردم با این استدلال که نخبه هستند و دولت جای دیگری به آنها نیاز دارد منصرفشان کنم. رفتم دست به دامن آقای نوربخش شدم ایشان هم در یکی از جلسات شورای پول و اعتبار جریان را به آقای هاشمی گفتند. آقای هاشمی در حاشیه جلسه به این بچهها گفتند: «امام گفتهاند جبههها را پر کنید منظورشان فقط جبهه فیزیکی نیست. اصلا عین خیال این ده دوازده نفر نبود. آنقدر هم ماند تا بالاخره شهید شد.»
تنها چند ماه بعد کارت ویژهای را برای آژانسهای گردشگری راهاندازی میکند که اجازه میدهد خدمات وفاداری را برای این آژانسها ارائه کند. این روزها هم نهتنها به آیتیآی آزادشده بازگشته بلکه با شرکت شهاب آیتی دوباره به صدر اخبار برگشته است. کارت پر سر و صدای سهمیا که با نام و نشان خود مسیح قائمیان منتشر شد راه حلی است هوشمند برای مدیریت یارانهها و تشویق مردم به ذخیره کردن سهمیه خود و تبدیل آن به کالا یا سرویس دلخواهشان. طرح با تکذیب و تاییدهای متعددی مواجه شد ولی ظاهرا این مدیر ملی کاملا به شرایط خاص یک طرح جنجالی عادت دارد؛ در میانه توفان او هنوز هم خندان است.
.
مسیح قائمیان
سال تولد: ۱۳۳۲
محل تولد: بابلسر
سوابق تحصیلی: لیسانس برق از دانشگاه صنعتی شریف / لیسانس کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف
سوابق مدیریتی: مدیرعامل و رییس هیئت مدیره داده پردازی ایران / مدیرعامل شرکت خدمات انفورماتیک ایران / رییس هیئت مدیره مرکز تحقیقات / مدیر انفورماتیک بانک مرکزی / مدیرعامل شرکت ملی انفورماتیک / رییس هیئت مدیره شرکت مخابرات راه دور / مدیرعامل شرکت شهاب آی تی
منبع: پیوست
با تشکر.