پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
فناوری باید در خدمت حیات اجتماعی باشد، وگرنه شر است
گفتوگو با آرش حیدری، جامعهشناس، درباره نسبت سنت و فناوریهای جدید
ماهنامه عصر تراکنش شماره ۳۶ / آیا ایرانیان در مقابل ورود فناوریهای جدید آغوشی گشوده دارند یا در برابر هر تغییری دست به مقاومت میزنند؟ آنها که مقاومت میکنند چه کسانی هستند و چه رویکردی را دنبال میکنند؟ برای فهم این دو پرسش و پرسشهایی ذیل عنوان مواجهه ایرانیان با فناوری، با آرش حیدری، استاد دانشگاه علم و فرهنگ به گفتوگو نشستهایم. او پژوهشگری است که میکوشد از طریق جامعهشناسی تاریخی فهم دقیقی از مناسبات و تحولات اجتماعی امروز ایران به دست دهد.
از حیدری در همکاری مشترک با ابراهیم توفیق و مهدی یوسفی کتاب «مسئله علم و علم انسانی در دارالفنون عصر ناصری» منتشر شده که نخستین کوششها برای استفاده از دانش جدید در ایران را نشان میدهد. حیدری در گفتوگو با عصر تراکنش توضیح میدهد که ایرانیان در مقابل ورود فناوری و دانش جدید آغوشی گشوده داشتهاند، اما نحوه مواجهه آنها از نظر تاریخی ذیل سه گفتار دستهبندی میشود که شرح آن پیش روی شماست.
از نظر شما سنت و فناوری چگونه نسبتی با یکدیگر برقرار میکنند. آیا میتوانیم بگوییم میان این دو تقابلی وجود دارد یا وجود داشته و بعداً از میان رفته است؟
قبل از آنکه درباره نسبت فناوری و سنت حرف بزنیم؛ باید درباره مفهوم کلمه چالشبرانگیز «سنت» تکلیفمان را روشن کنیم. مقصود ما از سنت چیست؟ آیا مثلاً آبگوشت را یک غذای سنتی ایرانیان میدانیم؟ در حالی سیبزمینی و گوجه حدود 130 سال است که وارد کشور ما شده و پیش از آن اصلاً چنین چیزهایی نداشتیم. به نظر من ما در مواجهه با مدرنیته دچار نوعی شلختگی هستیم و استفاده از کلمه سنت در اینجا نمیتواند وضعیت ما را توضیح دهد. دلیل عمده هم این است که ما معمولاً ذیل فهم شرقشناسانه به وضعیتمان مینگریم.
این نگاه شرقشناسانه میکوشد از تاریخ ما خوانشی یکدست داشته باشد و تصویری یکسان بسازد؛ در حالی که جامعه ما جامعهای پویا، کثیر و پر از تفاوت و تمایز بوده و تحولات پرشماری را تجربه کرده است. دگرگونیهای ما را نگاه کنید؛ از دوره پساتراکتور تا دوره پساسیمکارت، مراودات اجتماعی ما تغییر کرده است. اگر تاریخ را خوب بخوانیم، میبینیم که در برابر فناوریهای جدید به معنای عمومیاش مقاومتی از جانب حیات اجتماعی به آن معنایی که دربارهاش اغراق میکنند، وجود نداشت؛ بلکه مقاومتها در برخی لایههای منفعتی شکل گرفته که ربطی به فناوریهراسی ایرانیان ندارد و پدیدهای جهانی است.
در برخی مقاطع تاریخی و حتی همین امروز مخالفتهایی با ورود و استفاده از فناوریهای جدید در ایران شکل میگیرد که شما اینها را با باورهای سنتی (به معنای عام) بیارتباط میدانید. برخی صاحبنظران علوم اجتماعی از مفهومی به نام تأخر فرهنگی نام میبرند و معتقدند که فناوری نمیتواند بدون خردهفرهنگ پیرامونیاش به کار گرفته شود. حتی گاهی گفته میشود جامعه اول باید برای ورود فناوری آماده شود. از سخنان شما این برداشت را داشتم که با چنین قرائتهایی همنظر نیستید.
مطلقاً همنظر نیستم. مقاومت کسانی که نفعشان در عدم استفاده از فناوریها بوده و فناوری جدید منافع آنها را هدف میگیرد را نباید به معنای «تقابل سنت و فناوری» فهم کرد؛ این یک خطای مفهومی است. فناوری با شبکهای از منافع جاافتاده همواره در تقابل قرار میگیرد و به همین دلیل است که فناوریها همواره با تغییرات اجتماعی همزمان میشوند. در دوره قاجار مخالفان، ماشین دودی را سمبل شیطان میدانستند.
این حرف از دل درشکهچیانی درآمد که منافعشان تحت تأثیر قرار گرفته بود. مقاومت درشکهچیان عجیب نیست، به معنای فناوریهراسی هم نیست، به معنای تقابل منطقِ منافع در گروههای اجتماعی است. یا در مورد استفاده از خزینه در حمامها مقاومتهای زیادی شد. بازآرایی حمامها از یک سو با اقتصاد حمامها درگیر بود و از دیگر سو با دگرگونشدن منطق مراودات اجتماعی حول حمام؛ بنابراین توأمان که مقاومت در برابر حمامهای جدید جدی بود، الگوی قبولکردن آن هم جدی بود. منطق تحلیلهای ما غالباً امتناعی است؛ آن بخش مقاومتکننده را برجسته میکند، ولی آن بخشی که نسبت به این پدیده گشوده است و اتفاقاً بخشی جدی از همین حیات اجتماعی است را در پرانتز میگذارد.
در همین دوره زندگی خودمان دیدیم که برخی رانندگان آژانسها علیه تاکسیهای اینترنتی تجمع کردند. رفتند مقابل مجلس گفتند این فناوری اسرائیلی است. مسئله آیا فناوریستیزی همچون یک روحیه جمعی است؟ یا فرهنگ استفاده نداشتن است؟ به هیچوجه! مسئله را باید در نسبت فناوری با شبکه منافع گروهها و اقشار اجتماعی جستوجو کرد. این مخالفتها محصول جهل نیست؛ بلکه تلاش برای پیدا کردن همدستانی برای حفظ منافعشان است.
در ایران معاصر ما با چنین چیزی مواجهیم. به این معنی در مورد تعیین تکلیف سنت، ما با کثرتی از نیروها روبهرو هستیم که نسبتهای متفاوتی با فناوری برقرار میکنند. بنابراین سخنگفتن از چیزی واحد و یکدست به نام سنت که در برابر صنعت و فناوری میایستد، بیشتر نوعی فرار از فهم مسئله است تا پاسخ به مسئله.
پس بهتر است برای فهم بهتر نسبت ما با فناوری، کمی به عقب برویم و ببینیم در تجربه تاریخی، ایرانیان چگونه با ورود اولین عناصر فناوری مواجه شدهاند. شاید بهتر بتوانید تصویری نزدیک به واقعیت از نسبت مواجهه ایرانیان با فناوریهای جدید ترسیم کنید.
جریانی در کشور ما وجود دارد که علاقهمند است شکلگیری دارالفنون را ذیل یک گفتمان آشنا صورتبندی کند و بگوید «دارالفنون تقلیدی و بیارزش است». تحقیقاتی هم که درباره دارالفنون انجام شده، به متنهای نوشتهشده در دارالفنون و دیدگاه شاگردان دارالفنون توجهی ندارند؛ بلکه از منظری «مدرنیستی» و درگیر در خطای اکنونگرایی به لحاظ شکلبندی دارالفنون مینگرند.
از این رو مسئله را نهتنها طرح نمیکنند؛ بلکه همهچیز را به تقلید و کپیبرداری فرو میکاهند و نمیتوانند توضیح دهند دارالفنون چرا در این برهه و چرا به این شکل و با این رشتههای خاص تأسیس شد و نه به شکل دیگر. عالم هستی مورد مطالعه خودش را به نیستی تبدیل نمیکند. متأسفانه تاکنون غالب تحلیلها بر این مبنا استوار بوده و هست که «ما» چه نبودهایم و در مقایسه با غرب چه نیستیم، در حالی که هیچوقت در تحلیلهای غالب گفته نمیشود «ما چه بودهایم». مقصودم به هیچوجه این نیست که بگوییم «ما چقدر خوب بودهایم و هستیم» و از آن دست توهمات «آنچه خود داشت»؛ مسئله این است که پاسخ دهیم «ما» چه هستیم و چگونه به چیزی که هستیم، تبدیل شدهایم؟
کافی نیست بگوییم ما نسبت به آن بیرون چه نیستیم، این فرایند تبدیلکردن چیز به ناچیز هیچ چیز را توضیح نمیدهد. مثلاً از نظر کسانی که طرفدار قرائتی اسطورهوار از «خلقیات ایرانیان» هستند، اساساً «ما» دچار انحطاط هستیم و چیزی هم نمیفهمیم. بدون اینکه بخواهم بگویم «ما چقدر خوبیم»؛ وقتی به عقب برمیگردیم، متوجه میشویم که با تاریخی یکدست مواجه نیستم. بررسی تاریخی دقیق، به ما نشان میدهد که دارالفنون در نیمه قرن 19 همزمان با تحولات نظم جهانی و تحولات نظم دانش و فناوری شکل گرفته است.
اصلاً هم تقلیدی نبوده و کاملاً در زمینه و زمانه خودش و در نسبت با تحولات جهانی به وجود آمده است؛ اینکه موفق بوده یا نه، بحث دیگری است، اما اینکه آیا با تحولات جهانی همزمان است، ناظر به مسائل مشخصی است و ایدههایی دارد و از تحولات دیگر سرزمینها متأثر است؛ پاسخ مثبت است. دارالفنون بر خلاف برخی قرائتهای تقلیلگرایانه محصول سفر شاه به غرب نیست که مثلاً گفته باشد «آنها دانشگاه دارند، پس ما هم دانشگاه میخواهیم». اگر به رشتههایی که در دارالفنون تدریس میشد، نگاه کنیم، میبینیم که این رشتهها با حسابوکتاب انتخاب شدهاند و ناظر به نیازهای منطق حکمرانی و تحولاتش هستند.
برای مثال علم پولیتیک مهم شد، نقشهکشی مهم شد، توپریزی و زیرشاخههایی از مهندسی مهم شد، اما کسی نیامد بگوید پس یک رشته هم درباره کشت خشخاش راه بیندازیم. این یعنی مؤسسان دارالفنون صرفاً با تصویری شهر فرنگی از غرب مواجه نیستند که بروند یک چیز را کپی کنند؛ بلکه ناظر بر نیازها، از تحولات جهانی تأثیر میپذیرند. این الگوی خوانش تاریخ ذیل بلاهت و نادانی شخصیتها، هیچ دردی را در فهم تحولات تاریخی دوا نمیکند و تاریخ را به جُنگی از قصههای بامزه تبدیل میکند.
شما در میان پاسختان اشاره کردید که ما در مواجهه با دانش جدید و فناوری با تاریخی یکدست روبهرو نیستیم. در واقع روشها و دیدگاههای متفاوتی مطرح بوده که ما نباید همه آنها را در موافقت یا مخالفت با علم جدید و فناوری دستهبندی کنیم. قدری درباره این رویکردها توضیح دهید.
ما حداقل سه گفتار را در مواجهه ایرانیان با استفاده از دانش جدید و فناوری شناسایی کردیم. اولین گفتار ذیل ایده میرزا ملکمخان قرار میگیرد که از «عقلانیت فنی» حرف میزند. ملکم ایده سرراستی دارد. او میگوید بحران ما فقط در نداشتن فناوری است. از نظر او حکمرانی هم نوعی فناوری است.
از نظر ملکم، همانطور که برای زندگیمان به کفاش نیاز داریم، برای بوروکراسی هم نیازمند کسانی هستیم که فن این کار را بدانند. به عبارتی میرزا ملکمخان را نخستین تکنوکرات میتوان دانست. او میگوید لازم نیست ما برای مدرنشدن مثل اروپا مثلاً 400 سال پیش برویم؛ بلکه میتوانیم همزمان با نظم جهانی حرکت کنیم و مدرن شویم. ملکم معتقد است میشود فناوری را وارد کرد و با نظم جهانی همراه شد.
گفتار دوم در افرادی مثل نجمالدوله، اعتمادالسلطنه و اعتضادالسلطنه متعین است. در این گفتار یک فهم جهانی از علم وجود دارد و اساساً علم غربی و شرقی ندارد؛ بلکه علم در همه جا یک مفهوم یگانه و جهانشمول دارد. مثلاً مواجهه نجمالدوله با تلسکوپ جالب است. تا قبل از اختراع تلسکوپ منجمان ایرانی سیارات را هفت عدد میدانستند، اما نجمالدوله میگفت اصلاحیهزدن بر ابوریحان بیرونی و ابنهیثم ایرادی ندارد.
نجمالدوله میگوید فناوری آمده و حکمایی در مغربزمین فهمیدهاند ما 9 سیاره داریم. در ایده او، حکیم کسی است که در هر جای عالم کار علمی میکند. اعتضادالسلطنه و اعتمادالسلطنه هم معتقدند علم حاصل دستاوردهای جهانی و مشارکتی است. به همین دلیل است که نجمالدوله در تداوم سنت حکیمان تلاش میکند برای رشتههای درسی دارالفنون کتاب بنویسد و در نوشتن کتابها هم تلاش میکند که به آثار علمی در بسیاری از کشورها توجه کند. به یک معنا تولید علم میکند و اصلاً هم این واهمه را ندارد که ما از اروپاییان عقبتر هستیم و نکند که کارمان به درد نخورد.
به عبارت دقیقتر عقلانیت استعماری این فیگورها را محصور و مسحور نکرده است؛ بلکه خود را در فرایند تولید علم شریک میبینند. در منطق بنیادگرایانه، تفکیک سفتوسخت علم شرقی ـ غربی هم جایی ندارند؛ بنابراین فرایند علم را انباشتی، مشارکتی و جهانی میبینند و در بازنگری در اصول علمی پیشین واهمه ازدسترفتن اصالت هم ندارند، مرعوب آنچه «علم غربی» نامیده میشود هم نیستند.
گفتار و رویکرد سوم اما متعلق به «محمدتقی خان انصاری کاشانی» است. او همان حرفی را میزد که صدایی غالب در اکنون جامعه ماست. از نظر انصاری کاشانی ایرانیان عقبماندهاند؛ زیرا از جریان علم و معرفت علمی عقب ماندهاند؛ ایرانیانی که پسزننده فناوری هستند. از نظر انصاری کاشانی فرهنگ موجود ضدعلم است و قدر دانشمند را نمیداند. او مویهها و لابههای زیادی دارد و شاید جزء اولین کسانی باشد که تلویحاً ایده نخبهکشی را طرح میکند.
در دنیای امروز ما، صدای بلندی که به گوش میرسد، همان صدای انصاری کاشانی است. انگار که ایرانیان اصلاً کار را، علم را و فناوریهای جدید را بلد نبوده و نیستند و فرهنگشان هم اجازه این دیدن و بلدشدن را نمیدهد.
شما با کدامیک از این گفتارها همدلتر هستید و چه نقدهایی به هر یک از آنها دارید؟
تکلیف من با انصاری کاشانی که روشن است و با آن هیچ موافقتی ندارم. در باب گفتار نجمالدوله من این گفتار را یکی از امکانهای ازدسترفته تاریخ معاصر میدانم. نجمالدوله کسی است که علم را کپی نمیکند؛ بلکه آن را بازخوانی و بازنویسی میکند، البته در نسبت با وضعیت زمین زیر پایش. او میکوشد آنچه مورد نیاز دانشجویان دارالفنون بوده است را تولید کند و صرفاً در پی ترجمه و تقلید صرف نبوده است. او در عین اینکه کپی نمیکند، اما میخواند و محصول جدید مینویسد.
او نخستین سرشماری نفوس تهران را انجام میدهد. در منطق نجوم پیشرو است و در نگارش کتابهای ریاضیاتی و جمعآوری مهارتهای بومی ذیل فنون سنتی کشاورزی و… نقش جالب توجهی دارد. در عین اینکه آخرین دستاوردهای نجوم را دنبال میکند، دانش و فنون سنتی کشاورزی موجود در ایران را بخشی از دانش میداند و آن را گردآوری و مکتوب میکند؛ دوتایی سنت ـ مدرنیته بر ذهنش حاکم نیست. نقد اصلی به ملکم، همان نقد به تکنوکراتهاست؛ اینکه آنها فناوری را خنثی میدانند.
بسیاری از تکنوکراتها همین امروز هم چنین دیدگاهی دارند و همین نگاه خنثی به فناوری موجب شده شیوه زیست ما به سمتی برود که محیط زیستمان نابود شود. تکنوکراتها (فنسالاران) تصور میکنند فناوری یک ابزار صرف است که میتوانید بیاورید و آن را به کار بگیرید؛ در حالی که فناوری همراه با خودش دگرگونیهایی ایجاد میکند. در شرایط فعلی جامعه ما، دو صدا بیش از سایر صداها به گوش میرسد.
صدای اول ادامه همان گفتار انصاری کاشانی است که ما را در همهچیز عقبمانده و ناتوان فرض میگیرد و معتقد است ما فهم کافی برای درک تحولات را نداریم و باید تمام هستی خودمان را مطابق آنچه در غرب اتفاق افتاده، بهاصطلاح «درست» کنیم. در مقابل صدای بلند دیگری هم هست که اساساً بهدلیل همان شبکه منافعی که اشاره کردم، تلاش میکند استفاده ما از فناوری را به تعویق بیندازد. این نیرو در وهله نهایی میخواهد ما را با جهان ناهمزمان کند و البته در این ناهمزمانی تداوم مجموعه وسیعی از منافع را دنبال میکند.
البته در مباحث جامعهشناسی ما با مفهومی به نام «پسافتادگی فرهنگی» یا «تأخر فرهنگی» روبهرو هستیم که توصیه میکند فناوری باید همراه با فرهنگ پیرامونی آن وارد شود؛ وگرنه شما فناوری را در اختیار دارید، اما فرهنگ استفاده از آن را ندارید. توضیحات شما نشان میدهد که این قرائت را قبول ندارید؟
نه، من مفهوم تأخر فرهنگی را قبول ندارم و به نظرم این یک فاجعه است که در کتابهای مبانیِ جامعهشناسی رخ داده است، چون این مفهوم «تأخر فرهنگی» عمیقاً واجد پارادوکسهای فلسفی و منطقی عمیقی است که در اینجا فرصت پرداختن به آن را نداریم. فناوری حتماً با خودش فرهنگ جدیدی میآورد، اما اینگونه نیست که سیاستگذاران میگویند: «اول باید فرهنگش بیاید بعد خودش». نمیتوانیم با فناوری مواجهه تکنوفوبیک داشته باشیم. فناوری حتماً فرهنگ را با خودش میآورد. این فرهنگ میتواند ضدزندگی یا در خدمت زندگی باشد.
هرگاه قرار است ما از یک فناوری جدید استفاده کنیم، عدهای از نیروهای صاحب قدرت میگویند «نه الان وقتش نیست، چون ظرفیتش را نداریم». به نظر من این جریان فکری بهشدت محافظهکار است، چون الگوی متفاوت زندگی و تغییر و دگرگونشدن را پس میزند، استدلالش هم ذیل همان عقبافتادگی، تأخر فرهنگی، سنت ـ مدرنیته است. فناوری در ذات خودش جرمخیز نیست؛ بلکه ابزاری است که میتواند به بروز جرم یا آسیب منجر شود. ما فقط وظیفه داریم با جرم مقابله کنیم. برای نمونه عرض میکنم لمپنیسم رایج در فضای فرهنگی ایران معاصر، حاصل اینستاگرام نیست؛ بلکه در آنجا ظهور پیدا میکند.
گروهی در کشور ما فناوری و بهخصوص فناوریهای ارتباطی را شر متعین میدانند و همیشه با آن مخالفاند، در مقابل برخی هم فناوریهای جدید را تماماً تقدیس میکنند. به نظر من هر دو گروه، در نفهمیدن حیات اجتماعی با یکدیگر همدست هستند. بحث بر سر نسبت فناوری با حیات اجتماعی است، این نسبت است که باید تحلیل شود؛ نه ذات چیزی به نام فناوری. فناوری ذات ندارد، کارکردهایی دارد و نسبتهایی با زندگی ما برقرار میکند. این زندگی در تمامیتش باید مورد تحلیل قرار بگیرد، نه در فروکاستی روانشناختی، فناورانه، علمالاخلاقی و… . زندگی اجتماعی و نسبتش با فناوری واحد تحلیل است.
توضیحات تاریخی شما این پیام را در دل خودش دارد که ایرانیان همواره در استفاده از فناوری آغوششان باز بوده است. نظر شخص شما چیست؟
اگر بخواهم شهودی جواب بدهم، بله. به نظر میرسد گشودگی به تغییر در جامعه ایران بسیار بالاست. اینکه نیروهایی در برابر تغییر مقاومت میکنند که دسترسیهای زیادی به ابزار کنترلی دارند، حرف درستی است، اما در مجموع حیات اجتماعی نسبت به تغییر گشوده عمل کرده و مدام در حال تغییر است، شک دارید؟
اگر به تغییرات دو دهه گذشته از منظری تاریخی بنگریم، شواهد زیادی پیدا خواهیم کرد. وظیفه عالم نشاندادن و فهم این تغییرات و پیامدهای آن است، نه سنگرگرفتن در ادعای بیمبنای تکرار همهچیز و عدم تغییر. تغییر همیشه رخ میدهد (فارغ از جهت تغییر) و وظیفه ما نشاندادن و فهم این تغییر است، نه کتمانش.
اکنون پرسشی که به وجود میآید، این است که کژتابیهای ما در استفاده از فناوری حاصل چه دلایلی باشد؟ مثلاً اینکه در کشور ما 460 میلیون کارت بانکی صادر شده است، علت فنی دارد، یا جامعهشناختی؛ یا چنان که برخی میگویند به خلقیات و خصوصیاتی مشخص بازمیگردد؟
موتورسواران ما در استفاده از موتورسیکلت استراتژیهای دور زدن ترافیک دارند که ممکن ضد قانون و ضد فرهنگ ترافیکی باشد، اما کارکرد دارد. این رفتار محصول جهل و بیشخصیتی نیست. بسیار جاهلانه است که این رفتارها را بر اساس آموزشندیدن توضیح بدهیم. موتور و الگوی استفادهاش شکلی از تلاش برای بهجریانانداختن چیزی است که از جریان افتاده است. یعنی زندگی در حیات اجتماعی.
پیک موتوری که غذا را زود نرساند، شغلش را از دست میدهد، پس این رفتارها جزئی از عقلانیت اوست. البته عقلانیت مساوی با خوب نیست؛ بلکه مقصود ما استفاده از مجموعهای از ابزارها برای رسیدن به مجموعهای از اهداف است. درباره کارتهای زیاد بانکی و شکل استفاده ما از آن هم باید به مسائل دیگری توجه کنیم. مثلاً ممکن است همین عقلانیت مورد اشاره، به بانکها بگوید به هر ترتیبی باید منابع را به قول خودشان جذب کنند. خب وقتی ما این همه بانک داریم، پس تعداد کارتها هم زیاد میشود، چون در مسیر رقابت برای جذب منابع هستند؛ چیزی که میتوان آن را به دوشیدن منابع هم تعبیر کرد.
فناوریهای مالی رشد کرده، همه بانکها برای خودشان اپ دارند، اما باز میبینیم در ماجرای رمز دوم، رمزنگارهای جدیدی هم به اجبار باید نصب کنیم، چون ممکن است سود این روش برای گروهی بیشتر باشد یا تعاون و همکاری لازم میان بانکها شکل نگرفته باشد. اینکه ما بهعنوان شهروند وقتی با یک اداره و سازمان تعامل و مراودهای داریم، برای کارهای مالی مجبور میشویم در بانک مورد نظر آن سازمان حساب بانکی داشته باشیم، این شکل از اجبار و انحصار آیا موجب نشده این همه کارت بانکی داشته باشیم؟
پس اینها را نمیتوانیم به پای اسطوره «خلقیات ایرانی» بگذاریم. وقتی به حیات اجتماعی بهمثابه منبع جوشیدن سرمایه نگاه شود، چنین نتایجی در استفاده از فناوری رقم میخورد. این وضعیت نامش آشفتگی نیست. این رفتارها محصول نفهمیدن فناوری نیست؛ بلکه حاصل عقلانیتی ابزاری است که بهترین راه را برای کسب سود برمیگزیند و زندگی ما برایش یک معدن است که باید تا حد ممکن از آن برداشت کند. هدف نقد باید نشاندادن و نقدکردن و برانداختن این عقلانیت خاص باشد؛ نه حوالهدادنش به بیعقلی و نفهمیدن و جهل. این جهل نیست، عقلانیت خاصی است که به زندگی اجتماعی ما هجوم برده است.
پرسش پایانی را اینطور طرح میکنم که به نظر شما اگر قرار باشد فناوریهای جدید به کشور ما بیایند و بدون کمترین چالش و پیامدی به جزئی از زندگی ما تبدیل شوند، چه باید بکنیم؟
کل پاسخم را ذیل یک واژه خلاصه میکنم؛ دفاع از زندگی. ماجرا نسبتی است که فناوری با حیات زندگی ما برقرار میکند. نیروگاهی که هوای من را میبلعد، شر است. بستن سد روی آب یک فعل بشری است، اما اینکه غایت این در خدمت دفاع از حیات اجتماعی است یا در خدمت انباشت ثروت برای گروههای خاص؛ شر یا خیر بودنش را تعریف میکند. به هر حال در نگاه سرمایهداری غایت شرکتها کسب سود است، ولی ما به تقویت مکانیسمهای حیات اجتماعی نیاز داریم که این نگاه سرمایهدارانه را براندازد و چیزها برای ما باشد، نه بر ما و علیه ما.
نتیجه حرف من این نیست که برویم در غار زندگی کنیم. هر فناوری که در خدمت حیات اجتماعی باشد، در تفاوتها و تمایزهایش معنادار میشود، زیرا اگر غیر از این باشد، شر است. شر هر آن چیزی است که جریان زندگی را در تمامیت و تمایزاتش مسدود کرده و امکان تداوم حق زندگی را سلب میکند و انرژیهای حیاتی را صرفاً در یک مسیر خاص در خدمت منافعی خاص هدایت میکند. شر هر آن چیزی است که امکانات ما را از ما سلب میکند و ما را به ابزاری در خدمت نیرویی دیگر تبدیل میکند، نه انسانی در تعامل با انسانی یا چیزی دیگر.