پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
درآمدی نظری بر فقر / چه عواملی در توسعه یا کاهش فقر تاثیر دارند؟
برخی نظریهپردازان معتقدند که شیوه گفتوگو، تعریف و تفکر درباره فقر، نقش مهمی در تداوم و استمرار آن دارد. «مایا گرین»، توضیح داد كه ادبیات توسعه مدرن تمایل دارد فقر را بهمثابه عاملیت ببیند. هنگامی که فقر بهمثابه عاملیت معرفی شود، فقر به چیزی بدل میشود که برای مردم اتفاق میافتد. در واقع، فقر مردم را به خود جذب میکند و مردم نیز بهنوبه خود ـ فارغ از خصوصیات انسانی آنها ـ بخشی از فقر میشوند. به این ترتیب، فقر به گفته گرین، بهمنزله ابزاری تلقی میشود که در آن همه روابط اجتماعی (و افراد درگیر) تحتالشعاع قرار میگیرند.
ماهنامه عصر تراکنش شماره ۳۱ و ۳۲ / همانگونه که «لوئیس هنکین» خاطرنشان میسازد، حقوق بشر بینالمللی کار فیلسوفان نیست؛ بلکه ساختهوپرداخته سیاستمداران و شهروندان است، اما سیاستمدارانی که رویکردهای پس از جنگ سرد در قبال فقر را شکل دادهاند، وامدار نظریه لیبرال و سه مفهوم بنیادی آن در مورد فقر بودهاند؛ فقر بهمثابه مساله اخلاق؛ فقر بهمثابه مساله عدالت و فقر بهمثابه ابزاری سودمند.
مفاهیم دیگری نیز وجود دارند، اما این سه مفهوم، زیربنای سه ابزار مهمی را تشکیل میدهند که مظهر رویکردهای پس از جنگ سرد بهشمار میروند؛ میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (میثاق اقتصادی)؛ اهداف توسعه هزاره و قانون اساسی آفریقای جنوبی.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، شاهد ظهور دورانی درخشان، اما بسیار کوتاه از تعهد به «دیگر هرگز» بودیم؛ تعهد به عدم نقض فاحش و سیستماتیک حقوق اساسی انسان. با تصویب منشور سازمان ملل متحد، کشورهای عضو متعهد شدند که به حقوق انسانی مردم خود احترام بگذارند و از آن حفاظت کنند. این حقوق، همانگونه که در اعلامیه جهانی حقوق بشر (مصوب سال 1948) تصریح شده است، شامل حقوق مدنی و سیاسی مانند آزادی بیان و حق رای و حقوق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، مانند حق کار و حق برخورداری از یک سطح مناسب زندگی میشود.
با این حال، پیش از آنکه منشور سازمان ملل متحد به یک ابزار الزامآور قانونی بدل شود، بادهای سهمگینی که از آغاز جنگ سرد آمریکا و شوروی وزیدن گرفت، شعلههای این دوران درخشان را خاموش کرد. آمریکا از به رسمیت شناختن حقوق اجتماعی و اقتصادی «میثاق اقتصادی»، به بهانه «سوسیالیستی» بودن آن، سر باز زد. شوروی نیز «حقوق بشر» را غیرلازم میدانست و اساسا آن را بهمنزله حملهای لیبرال علیه ارزشهای این کشور قلمداد میکرد.
بنابراین، به جای یک ابزار الزامآور قانونی، دو میثاق ترسیم شد. میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی (میثاق مدنی) که در سال 1992 و در دولت نخست جورج بوش پدر به تصویب رسید. میثاق اقتصادی که آمریکا هیچگاه زیر بار تصویب آن نرفت، کشورها را ملزم میکند که حق برخورداری از یک سطح مناسب زندگی؛ از جمله غذا، سرپناه، مراقبتهای بهداشتی، آموزش و تامین اجتماعی را برای تمامی شهروندان خود فراهم کنند. این میثاق را 157 کشور جهان، از جمله کشورهای صنعتی غرب، چین و ژاپن تصویب کردهاند.
دومین ابزار مهم نظریه لیبرال برای رفع فقر، قانون اساسی آفریقای جنوبی بود که در سال 1994 و با برچیدهشدن نظام آپارتاید تدوین شد. قانون اساسی آفریقای جنوبی، صراحتا حقوق اقتصادی را برای آحاد شهروندان تضمین میکند.
همانگونه که در بند 2 ماده 7 این قانون اساسی آمده است: «دولت باید به تمامی حقوق مندرج در «لایحه حقوق اساسی» احترام بگذارد، از آنها محافظت کند، آنها را ارتقا داده و در تحقق کامل آنها بکوشد. این حقوق عبارتند از: دسترسی به مسکن، مراقبتهای بهداشتی، غذا، آب آشامیدنی سالم، تامین اجتماعی، آموزش و محیط زیست سالم.» هیچ دولتی در جهان در قانون اساسی خود چنین تعهد آشکاری نسبت به حقوق اقتصادی ندارد.
سومین ابزار نظریه لیبرال برای پرداختن به فقر، اهداف توسعه هزاره بود که با اعلامیه غیرالزامآور مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 2000 آغاز شد و نخستین هدف آن ریشهکنکردن فقر مطلق و گرسنگی بود. اهداف توسعه هزاره، یک برنامه راهبردی برای تحقق هشت هدف بلندپروازانه تا سال 2015 بود.
آرمانهای توسعه هزاره:
آرمان ۱: از بین بردن فقر شدید و گرسنگی؛
آرمان ۲: دستیافتن به آموزش ابتدایی همگانی؛
آرمان ۳: گسترش و ترویج برابری جنسیتی و توانمندسازی زنان؛
آرمان ۴: کاهش مرگ کودکان؛
آرمان ۵: بهبود سلامت مادران؛
آرمان ۶: مبارزه با ایدز، مالاریا، توبر کلوز و دیگر بیماریها؛
آرمان ۷: تضمین پایداری محیط زیست.
آرمان ۸: گسترش مشارکت جهانی برای توسعه
اینها تنها ابزارهایی نیستند که به فقر جهانی میپردازند. علاوه بر ابتکارعملهای ملی و منطقهای، ابزارهای بینالمللی متعددی برای پرداختن به مساله فقر وجود دارد، اما این سه ابزار، به سه دلیل ارزش تاکید و تمرکز را دارند؛ بهدلیل دامنه آنها، بهدلیل تاثیرات عمیقشان و به این دلیل که در سه لحظه گذار تاریخی حساس پایهگذاری شدهاند؛ پایان استعمار، پایان آپارتاید و پایان اتحاد جماهیر شوروی. بهطور خلاصه، این ابزارها رویکردهای پارادایمی پس از جنگ سرد به فقر هستند. در ادامه، نحوه شکلگیری این ابزارها را از رهگذر برداشتهای لیبرال از اخلاق، عدالت و مطلوبیت تشریح میکنیم.
1. وظیفه اخلاقی نسبت به فقرا
برداشت نخست به فقر بهعنوان ایجاد یک تعهد اخلاقی مینگرد. در واقع، این نگاه بر اساس شفقت و دلسوزی بنیان نهاده شده است. این باور که هیچکس نباید از فقر و تنگدستی رنج برد، آن هم وقتی دیگران ابزارهایی برای جلوگیری از آن در اختیار دارند یا اینکه جامعه میتواند نیازهای این افراد را برآورده کند، ریشه در آموزههای ادیان بزرگ جهان دارد. این برداشت، بر علل فقر تمرکز نمیکند. این برداشت، با فقر بهمثابه مسالهای که باید علاج شود، مواجه نمیشود. در عوض، فرض آن بر این است که فقر گریزناپذیر است و نیازمند اصلاح، شفقت و نیکوکاری است.
برداشت اخلاقی، بین فقرای «نگونبخت» و فقرای «نالایق» ـ که فقر آنها تقصیر خودشان است ـ تمایز قائل میشود. بنابراین، ما با فقرای سختکوش، فداکار و بداقبال همدردی میکنیم و از آنها پشتیبانی به عمل میآوریم. برعکس، ما هیچ وظیفه اخلاقی در قبال فقرای تنبل، دروغگو و تنپرور نداریم که فقرشان حاصل انتخابهای اشتباهشان است.
در واقع، وظیفه اخلاقی نسبت به فقرا نیروی محرکه اهداف توسعه هزاره است. کشورهای صنعتی خوب و متعهد وظیفه دارند که به فقرای جهان کمک کنند، زیرا اگر آنها نیز فقیر بودند، مایل بودند که دیگران نیز همین کار را برای آنها انجام دهند. تصمیمگیری در مورد این مساله که این کمک وظیفه دولتهاست (یا مردم آنها)، برای هر دولتی متفاوت است. نکته شایان توجه این است که تعهدات ذکرشده در اهداف توسعه هزاره، تعهدات اخلاقی هستند؛ نه حقوقی. در حقیقت، هیچ پیامدی برای تحقق یا عدم تحقق این اهداف وجود ندارد.
قانون اساسی آفریقای جنوبی نیز عمیقا مبتنی بر اخلاق است. مبارزه با آپارتاید از دیرباز بهعنوان یکی از جدیترین ادعاهای اخلاقی زمان ما شناخته شده است. آپارتاید نیز مانند نسلکشی و شکنجه، بهطور گستردهای بهعنوان یک هنجار عام پذیرفته شده و هیچ انحرافی از آن قابل قبول نیست.
2. حقوق فقرا
برداشت دوم، فقر را مصداق بیعدالتی میداند که در نتیجه ناعادلانهبودن قوانین و سیاستها یا عدم اجرای صحیح آنها پدید میآید. بنابراین فقر به یک مساله حقوقی و ادعا نسبت به مسئولیت دولت بدل میشود. همانگونه که «تامس پین» خاطرنشان ساخت، نظام حقوقی مالکیتی که به نخبگان برگزیده حق انحصاری بهرهمندی از مالکیت زمین را میدهد، بهطور موثری دیگران را از حق جبران خسارت محروم میکند. فیلسوفان فرانسوی قرن هجدهم مانند «ژان ژاک روسو»، ریشه فقر را در بیعدالتی میدانستند. «فرانکلین روزولت» معتقد بود که «افراد گرسنه و بیکار چیزهایی هستند که در دیکتاتوریها ساخته میشوند.»
قانون اساسی کشورهای اروپایی بهطور گسترده به مساله حقوق فقرا توجه نشان دادهاند. بازنمود این توجه را میتوان در توجه به بیمههای درمانی، آموزش رایگان، مراقبت بهداشتی، محیط زیست سالم و تامین اجتماعی مشاهده کرد. علاوه بر این، قانون اساسی کشورهای آمریکای جنوبی نیز روی حقوق فقرا تمرکز کرده که تا حدودی از میراث استعماری این کشورها منبعث میشود.
3. فقر و مطلوبیت
برداشت سوم، فقر را بهمثابه ناکامی در سازماندهی نهادهای قانونی و اقتصادی به روشی معقول تلقی میکند. در اینجا، فقر مسالهای است که با مطلوبیت در پیوند است. از نظر «بنتام»، تنها فلسفه وجود دولت این است که امکان تحقق حداکثر سعادت و شادی را برای حداکثر مردم فراهم سازد. از دیدگاه او، طبق اصول اصالت فایده، نخست باید شادی و سعادت شخصی و سپس شادی و سعادت دیگران و پس از آن بیشترین شادی برای بیشترین عده و سرانجام بالاترین حد ممکن شادی و سعادت جستوجو شوند.
وظیفه اساسی قوه قانونگذاری این است که قوانینی وضع کند که بر اساس آن «لذت بیشتر را برای اکثر افراد فراهم کند». به عقیده او، طبیعت، آدمی را تحت سیطره دو حکمران مقتدر، یعنی درد و لذت قرار داده و فقط آنها هستند که تعیین میکنند چه کاری را باید انجام داد. به بیان دیگر، کسب لذت و ارضای شهوات و امیال نفسانی در سرشت و سجیه یکایک آدمیان نهاده و نهادینه شده و تمامی رفتارهای ما بر مبنای این دو عنصر (درد و لذت) جهتدهی و تعیین میشوند.
اهداف توسعه هزاره را باید میراث بنتام دانست؛ چراکه این ابتکارعمل در راستای کمکردن رنج انسانها و بیشترکردن رفاه و بهروزی آنها از رهگذر ریشهکنساختن فقر مطلق و کاستن از شمار فقرا در جهان، برنامهریزی شده است.
دلایل بنیادی فقر
در حالی که در کشورهای توسعهیافته، غالبا فقر بهعنوان یک کاستی و قصور شخصی یا ساختاری تلقی میشود، در کشورهای در حال توسعه، فقر مسالهای عمیقتر است و عمدتا به کمبود منابع مالی دولتها بازمیگردد. برخی نظریهها پیرامون فقر در جهان در حال توسعه، بر ویژگیهای فرهنگی بهعنوان عنصری بازدارنده تمرکز میکنند. نظریههای دیگر برای جنبههای اجتماعی و سیاسی که باعث فقر میشود، اهمیت بیشتری قائلاند. نحوه درک و برداشت از فقرا، تاثیر چشمگیری بر طراحی و اجرای برنامههایی دارد که هدف از آنها کاهش فقر است.
فقر بهعنوان یک ناکامی شخصی
در آمریکا، دو خط فکری اصلی در مورد فقر وجود دارد که دیدگاه رایج فقر را به خصوصیات فردی شخص فقیر نسبت میدهد. این خصوصیات شخصیتی از تنبلی و بیارادگی تا سطح آموزش و مهارت متغیر است. با وجود این دامنه، فقر همواره بهعنوان عدم توانایی فرد در بالاکشیدن خود و رهایی از فقر تلقی میشود. این الگوی فکری ریشه در ایده شایستهسالاری و نفوذ آن در ایالات متحده دارد. در واقع، در اینجا همهچیز به فرد فروکاسته میشود و عدم سعادت و بهروزی فقرا امری شخصی است و نباید به دولت نسبت داده شود.
فقر بهعنوان یک شکست ساختاری
بسیاری از اندیشمندان، از جمله «رِنک»، «یون» و «هرشل»، باوری خلاف این عقیده دارند و فقر را نه به فرد؛ بلکه به ساختار نسبت میدهند. آنها استدلال میکنند که فقر در ایالات متحده نتیجه «عدم موفقیت در ساختار» است. نخستین مورد از عدم موفقیت، به شکست بازار در فراهمکردن تعداد مناسب مشاغل بازمیگردد. مورد دوم با نقصهای جدی در نظام تامین اجتماعی در ارتباط است.
مورد سوم در بیمههای همگانی و ضعف در مراقبتهای بهداشتی و هزینههای سنگین بهداشت و درمان ریشه دارد. از این رو، فقر نه مسالهای شخصی؛ بلکه امری ساختاری است که تغییر آن از طریق دگرگونی در ویژگیها و خصوصیات فردی امکانپذیر نیست. در واقع، فرد هر چقدر که واجد شایستگی باشد و اراده تغییر شرایط را نیز داشته باشد، ساختار اجازه نمیدهد که چنین تغییری به وقوع بپیوندد.
فقر بهعنوان ویژگیهای فرهنگی
توسعه نقش مهمی در کاهش فقر در کشورهای جهان سوم بر عهده دارد. برخی اقتصاددانان بر این باورند که ذهنیت یک ملت، در توانایی یک کشور برای گامبرداشتن در مسیر توسعه و ریشهکنکردن فقر از اهمیت اساسی برخوردار است.
برای نمونه، «مارایا گراندونا» از 20 مولفه فرهنگی صحبت میکند که بسته به نگرش فرهنگی هر کشور، میتواند نشانگر این مساله باشد که آیا این محیط فرهنگی برای توسعه مطلوب است یا در برابر آن مقاومت میکند. گراندونا در کتاب «مسائل فرهنگی»، یک «گونهشناسی فرهنگی از توسعه اقتصادی» ارائه میدهد و ادعا میکند که توسعه در گرو تصمیمات است. این تصمیمات، چه از نظر توسعه اقتصادی مطلوب باشند یا نه، در چارچوب فرهنگ اتخاذ میشوند.
تمام ارزشهای فرهنگی در نظر گرفتهشده در کنار هم «سیستمهای ارزشی» را ایجاد میکنند و این سیستمها بهشدت بر نحوه تصمیمگیری و همچنین واکنشها و نتایج تصمیمات اتخاذشده تاثیر میگذارند. به باور «استیس لیندسی»، تصمیماتی که افراد میگیرند، نتیجه مدلهای ذهنیشان است. این مدلهای ذهنی بر همه جوانب عمل انسان تاثیر میگذارد. این مدلهای ذهنی موضع ملتها را نسبت به توسعه نشان داده و از این رو توانایی آنها را در مقابله با فقر دیکته میکند.
فقر بهعنوان یک برچسب
برخی نظریهپردازان معتقدند که شیوه گفتوگو، تعریف و تفکر درباره فقر، نقش مهمی در تداوم و استمرار آن دارد. «مایا گرین»، توضیح داد كه ادبیات توسعه مدرن تمایل دارد فقر را بهمثابه عاملیت ببیند. هنگامی که فقر بهمثابه عاملیت معرفی شود، فقر به چیزی بدل میشود که برای مردم اتفاق میافتد. در واقع، فقر مردم را به خود جذب میکند و مردم نیز بهنوبه خود ـ فارغ از خصوصیات انسانی آنها ـ بخشی از فقر میشوند. به این ترتیب، فقر به گفته گرین، بهمنزله ابزاری تلقی میشود که در آن همه روابط اجتماعی (و افراد درگیر) تحتالشعاع قرار میگیرند.
به عبارت دیگر، «فقر و فقرا» با مجموعهای از اصطلاحات و واژگان مشخص و تا حدودی کلیشهای، تعریف، توصیف و دستهبندی میشوند. در واقع، اصطلاح فقر اغلب بهصورت کلی مورد استفاده قرار میگیرد. این مساله، فرد فقیر را از تعریف وضعیت خود بیشتر دور میکند؛ زیرا گستردهبودن این اصطلاح، علل نابرابریهای محلی را دربر نمیگیرد. راهحلها یا برنامههای مبارزه با فقر، اغلب با شکست مواجه میشوند؛ زیرا تعریف آنها از فقر زائیده یک بافتار و زمینه خاص است و شرایط بومی و محلی را در نظر نمیگیرند.