راه پرداخت
رسانه فناوری‌های مالی ایران

بلاکچین بهانه عشق، رفاقت و البته نفرت / نگاهی به بزرگ‌ترین رسوایی دنیای کریپتو

ماهنامه عصر تراکنش / تزوس (Tezos) یکی از متفاوت‌ترین پلتفرم‌های ارز رمزنگاری‌شده است که از زمان ثبت رکورد 232 میلیون دلاری در عرضه اولیه سکه (ICO) توجه‌ها را به خود جلب کرد. از آن زمان تاکنون، تزوس مشکلات بزرگی را از سر گذرانده است.

ایده ابتدایی این پلتفرم از آرتور بریتمن و همسرش کتلین بود و پس از اینکه بنیاد تزوس را پایه‌گذاری می‌کنند از یوهان گورز می‌خواهند که ریاست این بنیاد را به‌عهده گیرد. میان بریتمن‌ها و گورز داستان به خوبی پیش نمی‌رود و … راهنمای این شماره را به داستان شکل‌گیری و مشکلات پیش‌آمده این پلتفرم اختصاص داده‌ایم؛ داستانی جذاب که چندی پیش در مجله وایرد منتشر شد و در ادامه، ترجمه آن را به قلم ثنا جهاندار مشاهده می‌کنید.


وایرد

کتلین مک‌کفری (Kathleen McCaffrey) دانشجوی سال دوم دانشگاه نیویورک، در یکی از روزهای بهار سال 2010، دعوت‌نامه‌ای را از فرد غریبه‌ای به نام آرتور بریتمن (Arthur Breitman) دریافت کرد. بریتمن از طریق یک آشنا، از اعتقادات سیاسی کتلین اطلاعاتی را به دست آورده بود و حدس زده بود که ممکن است شرکت در ضیافت ناهار ماهانه لیبرال‌های کلاسیک برای او جالب باشد (قابل ذکر است که پیش‌تر، بریتمن عکسی از کتلین را نیز دیده بود و از ظاهر او خوشش آمده بود). مک‌کفری، صرفاً از روی کنجکاوی این دعوت را پذیرفت.

کاشف به عمل آمد که در واقعیت، این ضیافت ناهار برای افرادی با اعتقادات آنارکو-کاپیتالیسم برگزار شده است.

آنارکو-کاپیتالیست‌ها معتقد هستند که یک بازار آزاد و خودتنظیم‌شونده، باعث می‌شود تا مردم بدون دخالت هیچ نهادی با هم در ارتباط باشند و به رشد و پیشرفت بپردازند.

قبل از آنکه مک‌کفری متوجه جریان شود، این دو مجذوب یکدیگر شده بودند. مک‌کفری به بریتمن گفت که از طرفداران میلتون فریدمن (Milton Friedman) است و بریتمن با خوشحالی عنوان کرده بود که با نوه فریدمن، پاتری (Patri) دوست است و گفت کتابی با موضوع آزادی که توسط پدر پاتری نوشته شده را به او قرض خواهد داد.

بریتمن برای اینکه بتواند مک‌کفری را به سمت خود جذب کند، بعد از ناهار یک میهمانی را در آپارتمان خود که در منطقه نه‌چندان مناسب اقتصادی منهتن (financial-district) واقع شده بود، ترتیب داد. صبح روز بعد بریتمن به مک‌کفری پیام فرستاد و به او گفت که برای بعدازظهر یک میز دو نفره رزرو کرده است. به نظر می‌رسید که آنچه از این مرحله به بعد اتفاق می‌افتد، طبق نقشه‌های آرتور پیش می‌رود.

این زوج با وجود تفاوت‌های فراوانی که در خلق‌وخو و گذشته خود داشتند، ولی در کنار هم بسیار دوست‌داشتنی به نظر می‌رسیدند. کتلین به شکل چشم‌گیری سرزنده و حاضرجواب است؛ موهای نارنجی‌رنگ ضخیمی دارد، نگاهی گیرا دارد و طرز صحبت و بیانش نشان از دانش او در رشته‌های فلسفه و اقتصاد دارد.

در مقابل، آرتور کمی خجالتی و گوشه‌گیر است، ظاهری بچه‌گانه دارد و به‌ندرت لبخند می‌زند. کتلین دختر یک پیمانکار اهل براکس و یک معلم مدرسه ابتدایی ایرلندی است و در نیوجرسی شمالی بزرگ شده است. او تمام دوران تحصیل خود در دبیرستان کاتولیک دخترانه را با مطالعه وال‌استریت ژورنال و بازی گلف گذرانده است.

آرتور در نزدیکی‌های پاریس و زیر دست یک نمایشنامه‌نویس / کارگردان تلویزیونی خوشنام و یک کارمند دولتی بزرگ شده است. او در 18 سالگی موفق به کسب اولین مدال کشور فرانسه در المپیاد بین‌المللی کامپیوتر شده که رنگ آن برنزی بوده و سپس برای تحصیل در رشته ریاضیات کاربردی و علوم کامپیوتری، به دانشگاه برتر پلی‌تکنیک پاریس وارد شده است. وی در زمان آشنایی با کتلین 28 سال داشت و به‌عنوان یک تحلیلگر در بازار معاملات شلوغ و پررفت‌وآمد گلدمن ساکس فعالیت می‌کرد.

آرتور مدتی بعد و پس از آنکه اظهار کرد تحقیق آکادمیک کتلین در حوزه معرفت‌شناسی و ریاضیات، به‌عنوان یک فارغ‌التحصیل مدرسه عالی، بسیار سطح پایینی داشته، دریافت که هشت سال از کتلین بزرگ‌تر است.

کتلین از این اظهارنظر دلخور شد، ولی زود توانست با احساس خود کنار بیاید. سن پایین کتلین، آرتور را نگران نکرد؛ هرچه باشد کتلین ذهنیتی داشت که می‌توانست پابه‌پای دیدگاه‌های آرتور پیش برود.

نوعی از اعتمادبه‌نفس و رک‌گویی ساده‌لوحانه در شخصیت این دو وجود داشت که شاید از نظر افراد دیگر گستاخانه تلقی می‌شد؛ ولی آرتور و کتلین یکدیگر را به خاطر داشتن چنین رفتاری تحسین می‌کردند.

کتلین در فصل پاییز آن سال به دانشگاه کرنل منتقل شد و از آن زمان به بعد، طوری برنامه‌ریزی کرد که زمان بیشتری برای سپری کردن با آرتور داشته باشد؛ هرچه باشد گذران وقت با آرتور در مقایسه با نشستن در کلاس‌های خسته‌کننده، جذابیت بیشتری داشت.

شخصیت آرتور به شکلی بود که اگر نیمه‌شب مقاله‌ای را در مورد کابل‌های محافظتی پل‌های معلق مطالعه می‌کرد، تمایل پیدا می‌کرد که در همان لحظه و با دستان خودش، اصول اولیه آن را مورد آزمایش قرار دهد.

آرتور و کتلین دو آخر هفته را به ساخت نوعی از سازه باستانی به نام منجیق رومی (onager) پرداختند و در این مدت اوقات بسیار خوشی را در کنار هم سپری کردند. آرتور انتظار داشت که از نظر کتلین فردی بسیار دقیق و سرسخت به نظر برسد، ولی کتلین بسیار بامحبت و خوش‌مشرب بود و آرتور در نشان‌دادن دلبستگی خود به او، بسیار احساساتی و دستپاچه عمل می‌کرد.

همان هفته‌ای که کتلین از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد، این دو به فرانسه سفر کردند تا در یک جشن عروسی شرکت کنند. پس از صرف نوشیدنی، آرتور از کتلین خواست که به میدان کنکورد (Place de la Concorde) بروند و در آنجا یک جعبه را به کتلین هدیه داد. کتلین جعبه را باز کرد و دید که یک حلقه به‌صورت برعکس در آن قرار داده شده است.

با خودش گفت: «تعجبی ندارد، امان از آرتور و کارهای عجیبش. او برای تحت تأثیر قرار دادن من خیلی تلاش کرد، ولی توجه‌نکردن به یک نکته کوچک و برعکس بودن حلقه باعث شد تا بخش انتهایی برنامه کمی به هم بریزد.»

کتلین مک‌کفری (Kathleen McCaffrey)

آرتور در حوزه‌های ریاضیات، علوم رایانه و اقتصاد مطالعات زیادی داشت و طبیعی بود که در کنار علاقه‌مندی به کابل‌های محافظتی پل‌ها و منجیق‌های اولیه، بخش زیادی از توجه خود را به دنیای بیت‌کوین معطوف کند. او اولین بیت‌کوین‌هایش را زمانی خریداری کرد که تنها تعداد اندکی از افراد در مورد بیت‌کوین چیزهایی شنیده بودند. او به‌دفعات از کتلین خواست که به فعالیت در مورد ارزهای رمزنگاری‌شده بپردازد و در نهایت موفق شد به هدف خود برسد.

آرتور ساعات بی‌شماری را به مطالعه و ورق‌زدن اسناد و مدارک بیت‌کوین می‌گذراند. کتلین خودش را عاشق کتاب‌هایی معرفی می‌کند که تنها با هدف سرگرمی به مطالعه در مورد ارزهای رمزنگاری‌شده می‌پرداختند.

از نظر این دو، ارزهای رمزنگاری‌شده روشی عالی برای حفظ، ذخیره و انتقال ارزش از جایی به جای دیگر به‌شمار می‌رفتند و به‌خوبی توانسته بودند فرایند پرداخت هزینه به واسطه‌ها را از میان بردارند، ولی طبق اعتقاد آرتور و کتلین؛ این ارزها از پختگی و گستردگی کافی برخوردار نبودند.

آن دو پس از انجام تحقیقات فراوان به این نتیجه رسیدند که قابلیت‌های فناوری پایه بیت‌کوین (یعنی همان بلاکچین) خیلی بیشتر از این حرف‌هاست.


بلاکچین چیست؟


اغلب مردم هنوز اطلاعات کافی در مورد بلاکچین ندارند و آن را صرفاً یک اصطلاح مد روز می‌دانند که با گذشت زمان از اهمیت آن کاسته خواهد شد؛ ولی تعریف استاندارد بلاکچین عبارت است از: یک دفترکل دیجیتال مشترک، غیرمتمرکز، غیر قابل تغییر و مجهز به رمزنگاری امن.

در یک بیان عمومی‌تر، بلاکچین به گروهی از افراد ناآشنا امکان می‌دهد تا روی چگونگی انجام یک موضوع توافق کنند و بر اساس آن پیمان به همکاری با یکدیگر بپردازند.

هدف بلاکچین بیت‌کوین آن است که واسطه‌های قدرتمندی به نام بانک‌ها را از میان بردارد؛ از نظر تئوری، بلاکچین قابلیت آن را دارد که تمامی انواع مؤسسات را که با هدف محافظت از مجموعه‌های در حال تغییر رکوردهای تاریخی ایجاد شده‌اند، از میان بردارد.

آژانس‌های اعتباری و سرویس‌های رسانه‌های اجتماعی نمونه‌هایی از این مؤسسات هستند. ما برای بهره‌مندی از خدمات نهادهای متمرکز، بهای زیادی را پرداخت می‌کنیم و این بها، تنها به کارمزدها و کمیسیون‌های ماهیانه محدود نمی‌شود؛ بلکه در واقع ما به این نهادها اجازه داده‌ایم کنترل بخش زیادی از زندگی‌مان را به عهده بگیرند.

بلاکچین فرصت‌های جدیدی را در اختیار ما قرار می‌دهد که با بهره‌مندی از آنها می‌توانیم بدون وابستگی به سازمان‌های متصدی، از عهده مشکلات پیچیده خود برآییم.

این وعده در اوایل ظهور اینترنت نیز مطرح شده بود. تکنولوژی اینترنت دارای پتانسیل بالایی برای همکاری و مشارکت جمعی است، ولی مجموعه‌ای از غول‌های شخص ثالث جدید و قدرتمند، این پتانسیل را به شکلی انحصاری در جهت منافع خود به خدمت گرفته‌اند. آمازون، فیس‌بوک و گوگل نمونه‌هایی از همین غول‌ها هستند.

بلاکچین با ظهور خود، افقی روشن را از یک جهان غیرمتمرکز برای ما ترسیم کرد. در همین زمان بود که مجموعه‌ای از کارآفرینان، بنیان‌گذاران و سایفرپانک‌ها (کسانی که حامی گسترش استفاده از رمزنگاری و تکنولوژی‌های ارتقای حریم شخصی هستند) کنار هم جمع شده و به شکلی هیجان‌زده به آزمایش و تجربه‌اندوزی در زمینه بلاکچین مشغول شدند. بریتمن این فعالیت‌ها را از دور زیر نظر گرفته بود.

اغلب این نوآوران اولیه، صرفاً نگاهی به کد منبع بیت‌کوین می‌انداختند، تغییرات دلخواه‌شان را در آن اعمال می‌کردند و بدین روش، نسخه جداگانه‌ای از ارز رمزنگاری‌شده را راه‌اندازی می‌کردند.

این کار درست مثل آن بود که کسی DNA یک گونه را اصلاح کند و به اسم تولید گونه‌ای جدید، شاخه جدیدی را به شجره‌نامه موجود اضافه کند. آرتور و کتلین این برهه زمانی را به انفجار کامبرین (Cambrian explosion) تشبیه می‌کردند و چنین فعالیت‌هایی را تلف‌کردن بیهوده وقت و سرمایه می‌دانستند. این دو ترجیح می‌دادند که به جای این فعالیت‌های بیهوده، سازوکاری فراهم شود که فرایند تکاملی بلاکچین را سازمان‌دهی و تسهیل کند و معتقد بودند که این کار از طریق ترکیب نسخه‌های موفق این فناوری در یک پروژه عظیم و یکپارچه قابل انجام است.

اما بستر بیت‌کوین اجازه پیاده‌سازی چنین عملیاتی را نمی‌داد. در آن زمان، مخترع بیت‌کوین که همه او را با نام مستعار ساتوشی ناکاموتو (Satoshi Nakamoto) می‌شناسند، حکم خدا را داشت و در غیاب او، کشیشی به نام بیت‌کوین اختیاری از خودش نداشت. آنچه بیت‌کوین را به پیش می‌راند، نفاق و تفرقه بود؛ نه اصلاح و بازسازی.

آرتور و کتلین در اواخر تابستان 2013 جشن عروسی خود را در پاریس برگزار کردند. این دو در طول روزها و ماه‌های متوالی از بحث در مورد بلاکچین و گمانه‌زنی در مورد آینده آن غافل نشدند تا روزی که سروکله یک رقیب سرسخت پیدا شد.


نابغه‌ای به نام ویتالیک بوترین


یک نابغه دورگه کانادایی ـ روسی 19 ساله به نام ویتالیک بوترین (Vitalik Buterin) در ژانویه 2014 وایت‌پیپری را منتشر کرد که اتریوم نامیده می‌شد. اتریوم پای خود را از تبدیل‌شدن به یک بانک غیرمتمرکز فراتر گذاشته بود و رویای تبدیل‌شدن به یک کامپیوتر جهانی غیرمتمرکز را در سر می‌پروراند.

این ارز رمزنگاری‌شده جدید قوی‌تر از بیت‌کوین ظاهر شده بود و در کنار فراهم‌کردن زمینه انتقال پول از جایی به جای دیگر، قابلیت اجرای برنامه‌هایی به نام (قرارداد هوشمند) را نیز در اختیار کاربرانش قرار می‌داد.

افراد با استفاده از این قابلیت می‌توانند یک شرکت بیمه راه‌اندازی کنند، حق بیمه دریافت کنند و بدون نیاز به استخدام کارشناس بیمه و بازدید از کل خانه، خسارات مربوط به ادعاهای مطرح‌شده را پرداخت کنند.

 آرتور و کتلین در بهار 2014 به دلتای اوکاوانگو در بوتسوانای آفریقا سفر کردند که در واقع سفر ماه‌عسل آنها محسوب می‌شد. ولی آرتور در این روزها هم نتوانست از موضوع رمزنگاری غافل شود.

او برای اینکه بتواند تحقیقات کاملی را در مورد اتریوم انجام دهد، از تمامی بخش‌های کد منبع آن پرینت گرفت تا همزمان با تماشای فیل‌ها در سفرهای سافاری، به مطالعه آن بپردازد.

پس از بررسی تمامی جوانب، آرتور به این نتیجه رسید که اتریوم، به‌شدت شبیه همان چیزی است که وی در ذهنش تصور کرده بود، ولی چیزی که اتریوم کم داشت، فقدان یک سیستم نظارتی مشارکتی بود.

درست است که اتریوم در مقایسه با بیت‌کوین از انعطاف‌پذیری بیشتری برخوردار بود، ولی تمام به‌روزرسانی‌های آن توسط یک تیم توسعه مرکزی انجام می‌گرفت که تحت نظارت بوترین فعالیت می‌کردند.

درست مثل بیت‌کوین، اگر کاربری تمایل نداشت که از این به‌روزرسانی‌ها استفاده کند، تنها دو راه پیش روی خود داشت؛ 1 ـ به ناچار نسخه ثانویه را بپذیرد و 2 ـ کد را فورک کند و یک مسیر جداگانه را در پیش بگیرد.

از این رو آرتور مصمم شد تا یک سرویس رقیب را در برابر اتریوم ایجاد کند. او تصمیم داشت چیزی را ارائه کند که امکان نظارت و قانون‌گذاری غیرمتمرکز را به شکلی قراردادی در اختیار کاربرانش قرار می‌دهد. کتلین در این مورد دودل بود، گاهی اوقات به شکلی دلگرم‌کننده به حمایت از آرتور می‌پرداخت و برخی اوقات احساس شک و تردید می‌کرد، ولی در نهایت تصمیم گرفت به آرتور اعتماد کند. او گفت: «درست است که نتوانستیم اولین پیشگام حوزه رمزنگاری باشیم، ولی ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.»

آرتور بریتمن (Arthur Breitman)

در تابستان 2014 و تنها چند ماه بعد از پایان سفر ماه‌عسل، آرتور چند وایت‌پیپر را تحت نام مستعار ال‌ام گودمن (LM Goodman) نوشت و آن را روی یک نرم‌افزار پستی الکترونیک رمزنگاری‌شده ارسال کرد (پیش‌تر فردی به نام لیا مک‌گلاث گودمن (Leah McGrath Goodman) که یک نویسنده و خبرنگار است، به اشتباه اعلام کرده بود که توانسته هویت اصلی ساتوشی ناکاموتو را شناسایی کند. آرتور با انتخاب نام گودمن، اشاره‌ای طعنه‌آمیز به این اتفاق داشت).

در این وایت‌پیپرها به طرح نقاط ضعف بیت‌کوین و پیش‌بینی دقیق مشکلاتی که اتریوم در آینده به آنها دچار خواهد شد، اشاره شده بود.

پیش‌بینی غرق‌شدن دنیای دیجیتال در میان انبوهی از ارزهای رمزنگاری‌شده بی‌کیفیت و زودگذر، یکی دیگر از نکات درخشانی بود که در این وایت‌پیپرها به آن پرداخته شده بود.

«گودمن» به‌منظور دور ماندن از این دام‌ها، پلتفرم جدیدی را معرفی کرد که تزوس (Tezos) نام داشت. تزوس اولین ارز رمزنگاری‌شده «خود اصلاحگر (self-­amending)» جهان است که امکان یکپارچه‌سازی تمامی ایده‌های جدید را فراهم می‌کند.

در صفحه دوم وایت‌پیپر این جمله درج شده بود: «در حالت معمول، انتشار یک ارز رمزنگاری‌شده جدید باعث ایجاد ازهم‌گسیختگی در دنیای این ارزها می‌شود، ولی ما برای جلوگیری از این موضوع تمهیدات مناسبی اندیشیده‌ایم، از این رو، تزوس به آخرین ارز رمزنگاری‌شده جهان تبدیل خواهد شد.»

هیچ‌کس این موضوع را جدی نگرفت. آرتور که در آن زمان به یکی از کارمندان مورگان استنلی (Morgan Stanley) تبدیل شده بود، سعی کرد ایده خود را به چند نهاد شرکتی علاقه‌مند به بلاکچین معرفی کند، ولی از آنجایی که خودش هم قبول دارد که سخنور ماهری نیست، نتوانست توجه‌ها را به سمت خود جلب کند.

نکته دیگر آن بود که پیاده‌سازی تزوس مستلزم حمایت مسئولان در مقیاس بالا بود و مدیران رده میانی نمی‌توانستند آن را به‌عنوان یک راهکار معمول مبتنی بر بلاکچین، به رئیس خود پیشنهاد کنند.

آرتور با خودش اندیشید که چگونه می‌تواند حجم انبوهی از کاربران را به سمت تزوس جذب کند؟ اعضای بیت‌کوین به شکلی تدریجی و طی چندین سال متمادی به آن پیوسته بودند؛ ولی در زمان ظهور تزوس، فضای حاکم بر ارزهای رمزنگاری‌شده بسیار گسترده شده بود و جوی رقابتی بر آن حاکم بود.

در چنین فضایی، حتی اگر گزینه مناسبی در اختیار افراد قرار داده شود، باز هم احتمال دارد که از آن استقبال نکنند.


ICO یک راهکار جدید


ولی آرتور بالاخره توانست یک راهکار جدید پیدا کند. این راهکار ICO یا عرضه اولیه سکه نام داشت. ICO نوعی از مدل سرمایه‌گذاری جمعی است و به کمک آن می‌توان زمینه را برای راه‌اندازی موفق یک پلتفرم جدید غیرمتمرکز فراهم کرد.

برای ساده‌کردن موضوع، آرتور را به اپراتور یک شهربازی تشبیه می‌کنیم که در نظر دارد ترن‌های هوایی جدید، با طرح‌هایی نوآورانه را وارد این شهربازی کند.

او بلیت‌های تخفیف‌دار را به افراد می‌فروشد تا بتوانند در آینده، سوار این ترن‌های هوایی شوند و سپس عواید به‌دست‌آمده را صرف ساخت ترن‌های هوایی و تجهیز شهربازی می‌کند.

بازدیدکنندگان نیز می‌توانند بر فرایند نظارت کنند، از آن پشتیبانی کنند و به‌روزرسانی‌هایی را در آن اعمال کنند. درست است که در فرایند انجام این ICO، وظیفه جمع‌آوری پول برای حمایت از یک اجتماع غیرمتمرکز، به یک نهاد عضو مرکزی سپرده می‌شد، ولی به هر حال روش میانبر خوبی به‌شمار می‌رفت و می‌توانست زمان رسیدن به مقصد رؤیایی آرتور را تسریع کند.

یکی دیگر از نکات منفی مربوط به ICO این بود که سطح ریسک بالایی داشت. ممکن بود کسی از طریق فروش سکه‌های جعلی به مردم، کل فرایند را از مسیر اصلی خود منحرف کند.

ولی اتریوم دقیقاً با همین روش، 18 میلیون دلار سرمایه جذب و اقتصاد کوچک پرجنب‌وجوشی را برای خود دست‌وپا کرده بود. ارزش فعلی این اقتصاد که زمانی کوچک به نظر می‌رسید، تا 135 میلیون دلار نیز تخمین زده شده است.

آرتور در محافل بین‌المللی لیبرترینیسم با شخصی آشنا شده بود که در سازماندهی عرضه اولیه سکه اتریوم نقش داشت.

او یک مهاجر از آفریقای جنوبی بود که یوهان گورز (Johann Gevers) نام داشت و در کشور سوئیس اقامت داشت. گورز به آرتور و کتلین پیشنهاد کرد که همان مسیر اتریوم را در پیش بگیرند و آن دو نیز قبول کردند.

یوهان گورز (Johann Gevers)

خانواده بریتمن تصور می‌کردند که اگر خوش‌شانس باشند، از طریق ICO می‌توانند 20 میلیون دلار سرمایه جمع‌آوری کنند و بدین ترتیب، در دنیای رمزنگاری، ردپایی هرچند جزئی از خود بر جای بگذارند. در کمال شگفتی، عرضه اولیه تزوس به بزرگ‌ترین ICO تاریخ آن زمان تبدیل شد.

ولی این احساس شگفتی دیری نپایید و ترس و نگرانی جای آن را گرفت. ICO مربوطه مورد دشمنی قرار گرفت، درگیر فضای شکایت و دعوی قضایی شد و شایعات عجیبی نیز منتشر شد مبتنی بر اینکه تزوس قصد توطئه و ترور در سطح بین‌المللی را دارد. آنچه یک جاه‌طلبی آرمانی تلقی می‌شد، به یکی از بزرگ‌ترین رسوایی‌های دنیای رمزنگاری تبدیل شد و تهمت‌های بدی بر آن وارد شد.

یوهان گورز مردی قدبلند و لاغراندام، با شخصیتی کاریزماتیک است که در اوایل دهه پنجم زندگی خود قرار دارد.

او پیشانی بلند، چشمانی به رنگ خاکستری ـ آبی و موهای نارنجی کوتاه دارد که از قسمت شقیقه‌ها در حال سفیدشدن است. او در آفریقای جنوبی بزرگ شده و از نوادگان مبلغان مذهبی آلمانی محسوب می‌شود.

به گفته خود گورز، زبان دوم او، زولو (Zulu) بوده است. وی در رشته‌های روان‌شناسی، علم منطق، ریاضیات، فلسفه، حسابداری و حسابرسی تحصیل کرده و سپس به‌عنوان مشاور کسب‌وکار و مدیر امور سرمایه‌گذاری مشغول کار شده است. گورز از «خودکامگی مالی» که در کشورش جریان داشته، دلزده شد و در سال 1998 به کانادا مهاجرت کرد تا در آنجا به‌عنوان یک کارآفرین آزادی‌خواه و «رهبری با تفکرات آرمان‌گرایانه» به فعالیت بپردازد.

دو پدیده بحران اقتصادی سال 2008 و ظهور بیت‌کوین، تأثیر بسیاری بر دیدگاه‌های او گذاشتند. گورز می‌گوید: «ارزهای رمزنگاری‌شده این امکان را فراهم می‌کنند که از بروز مشکلی به نام زیادی بزرگ برای ورشکستن (too big to fail) ممانعت شود. در نتیجه می‌توان سیستم مالی بین‌المللی را بر پایه‌هایی امن و مستحکم بنا کرد.»

در سال 2012، گورز در بنیان‌گذاری یک استارت‌آپ پرداخت دیجیتال به نام مونتاس (Monetas) همکاری کرد. هدف او از این کار، ایجاد تحول در سیستم مالی و ارائه سرویس‌هایی مناسب برای میلیاردها نفر از مردم بود که تحت پوشش خدمات بانکی قرار ندارند. بانک‌ها و دولت‌ها، برای اینکه بتوانند از منافع خود محافظت کنند، در مقابل اقدامات گورز ایستادگی کردند و همین موضوع باعث شد تا وی، فعالیت‌های خود را به مدت دو سال به تأخیر بیندازد.

او طی این دو سال، در جست‌وجوی یک محیط نظارتی سازگار و انعطاف‌پذیر بود تا بتواند سرمایه‌گذاری خود را در آنجا انجام دهد. او چندین گزینه را مورد بررسی قرار داد. یکی از این گزینه‌ها، سنگاپور بود که گورز آن را «سوئیس آسیا» می‌نامید.

مورد دوم، سانتیاگو بود که وی به آن لقب «سوئیس آمریکای جنوبی» را داده بود؛ در نهایت، سفر اکتشافی گورز در مقصدی به نام زوگ (Zug) به پایان رسید که در حقیقت «سوئیس سوئیس» به‌شمار می‌آمد. وی در سال 2013، مکان شرکت خود را به کوچک‌ترین کانتون این کشور منتقل کرد که تنها نیم‌ساعت با زوریخ فاصله داشت.

در گذشته، زوگ یکی از مناطق فقیرنشین سوئیس بوده و ساکنان این منطقه به کار تولید شیر مشغول بوده‌اند. طی قوانینی که در دهه 1940 وضع شده، نرخ مؤثر مالیات شرکتی این منطقه به صفر رسید و اوضاع مالی مردم بهتر شد.

در سال 2010 حدود 115 هزار نفر در این کانتون زندگی می‌کردند و تعداد شرکت‌های این منطقه نیز به عدد 29 هزار رسیده بود. ساکنان منطقه در خانه‌های ییلاقی بخش کوهستانی اقامت می‌کنند.

این منطقه، نمونه‌ای متوسط از منطقه هلوتیک (Helvetic) به‌شمار می‌رود؛ مجموعه‌ای آب‌وجارو شده از پیاده‌روهای پر از درخت که در جوار محوطه‌های ماهی‌گیری قرون وسطایی بازسازی‌شده قرار دارند. خودروهای مدل بالا، تنها نشانه‌هایی هستند که وجه تمایز این منطقه به‌شمار می‌روند و نشانگر ثروتمندی ساکنان این منطقه هستند.

بر اساس گزارش‌های منتشرشده، خودروهای متعلق به ساکنان زوگ، در مقایسه با سایر کانتون‌های سوئیس، اسب بخار بالاتری دارند و همچنین این منطقه به ازای هر فرد، بالاترین تعداد خودروی پورشه کشور را دارد. فروشگاه نمایندگی فروش مازراتی، درست در کنار نمایندگی فروش کمپانی فراری قرار دارد و در آن طرف خیابان، یک نمایندگی فروش فراری دیگر هم به چشم می‌خورد.

در ماه ژوئن 2017، کرائوس قرار ملاقاتی را با گورز که در آن زمان به‌عنوان یکی از چهره‌های سرشناس منطقه محسوب می‌شد، ترتیب داد. دفتر مونتاس در یک ساختمان پنج طبقه واقع شده بود و اداره اخذ مالیات و دفتر حسابرسی دولتی کانتون در طبقه بالایی مونتاس قرار داشت.

سایر دفاتر این ساختمان به دندان‌پزشکان اجاره داده شده بود و به همین دلیل، از راهروها بوی تند مواد ضدعفونی‌کننده به مشام می‌رسید. کرائوس زودتر از موعد مقرر به سر قرار رسید.

قسمت پاگرد طبقه چهارم خالی بود و دفتر مونتاس، از پشت یک پارتیشن شیشه‌ای، تاریک و خالی از سکنه به نظر می‌رسید، به‌طوری که وی برای لحظاتی احساس کرد کسی در آن دفتر کار نمی‌کند. گورز چند دقیقه بعد به دفترش رسید و به او توضیح داد که در حال جابه‌جایی مکان دفتر هستند. آن دو به مغازه قهوه‌فروشی که در طبقه پایین ساختمان بود، رفتند و مشغول صحبت با یکدیگر شدند.

گورز لهجه خوشایندی داشت و شبیه به کسانی صحبت می‌کرد که یک میکروفن هدست بی‌سیم به گوش خود وصل می‌کنند و در سالن‌های نمایش به شکلی غلوآمیز به سخنرانی می‌پردازند.

وی سخنان خود را از نحوه شکار انسان‌های نخستین آغاز کرد، به سرگذشت جمهوری ونیز پرداخت، داستان راه‌اندازی راه‌آهن آمریکا را تعریف کرد و در پایان به موفقیت اتریوم اشاره کرد. گورز از تاریخ آموخته بود که آرزوهای خود را بر پایه تکنولوژی بنا کند و از بازی سیاست دور بماند. با این وجود، درباره فضای سیاسی حاکم بر زوگ، دیدگاه مثبتی داشت و گفت: «در اینجا، اگر بخواهید کاری را انجام دهید، کافی است گوشی تلفن را بردارید و برای 24 ساعت آینده یک قرار ملاقات تنظیم کنید.»

اهداف کاری گورز در زوگ، به بنیان‌گذاری استارت‌آپ شخصی خودش محدود نمی‌شد؛ او امید داشت که بتواند فعالیت‌هایی زیربنایی انجام دهد و زمینه را برای شکوفایی تکنولوژی‌های مبتنی بر بلاکچین فراهم سازد.

در اولین سالی که گورز به سوئیس آمده بود، دریافت که تعددی از فعالان بلاکچینی این کشور، دیدگاهی مشابه با او دارند و پیشگام شده‌اند تا یک مکانیسم قانونی را تعریف کرده، به جذب سرمایه پرداخته، به بنیان‌گذاری شرکت‌های قانونی حوزه رمزنگاری کمک کرده و مخالفان این تکنولوژی را دلسرد کنند.

یکی از بزرگ‌ترین طرفداران سوئیسی بلاکچین، شرکت حقوقی ام‌ام‌ای (MME) بود که در زمینه‌های فناوری، انطباق با قوانین ضدپولشویی و داوری فعالیت می‌کرد. فعالان معتقد بودند که قانون مدنی سوئیس (Swiss Civil Code) آزادی عمل کافی را برای پایه‌ریزی اقدامات گسترده در حوزه جمع‌آوری کمک‌های مالی فراهم می‌کند. برای مثال، این امکان وجود داشت که یک موسسه مستقل برای جمع‌آوری کمک‌های مردمی تأسیس شود و عواید حاصله، در جهت منافع جمعی، به راه‌اندازی یک پلتفرم نرم‌افزاری متن‌باز (open source) اختصاص داده شود.

در این صورت، نهادها می‌توانستند بدون فروش توکن به مردم (که شاید هیچ‌گاه به کارشان نیاید)، از آنها درخواست کمک‌های نقدی داشته باشند و در پاسخ به کمک‌کنندگان، توکن‌هایی را به‌عنوان هدیه تشکر در اختیار آنها قرار دهند.

این مؤسسات جمع‌آوری کمک‌های مردمی، تحت نظر مقامات فدرال فعالیت می‌کنند و از این رو، کمک‌کنندگان می‌توانند اطمینان داشته باشند که تمامی پول‌های جمع‌آوری‌شده صرف توسعه پلتفرم می‌شود و در ناکجاآباد ناپدید نخواهند شد.

بزرگ‌ترین مزیت این روش از جذب سرمایه، آن است که شرکت‌های نوظهور فناور، وارد بازار بورس نمی‌شوند و در نتیجه، زیر بار نظارت توسط نهادهای رگولاتوری ایالات متحده و اتحادیه اروپا نمی‌روند. نتیجه نهایی این کیمیاگری اقتصادی، به ظهور پدیده‌ای به نام ICO انجامید (حوزه‌های قضایی سایر مناطق، از جمله جبل‌الطارق و جزیره مالت نیز اصلاحاتی را بر قانون مدنی سوئیس اعمال کرده، رویکرد مشابهی را در پیش گرفتند).

موفقیت اتریوم و ثمربخشی پایدار ICO های سوئیس در همان روزهای اولیه، دستاوردهای مثبتی بودند که به تقویت حس اعتماد در گورز و ام‌ام‌ای کمک کردند.

این دست‌اندرکاران، بیش از پیش مطمئن شدند که ICO روش مناسبی برای رونق اقتصاد توکن‌محور هستند و به جذب حجم بالایی از ثروت به سوی منطقه کمک می‌کنند. در بهار گذشته، یک کنسرسیوم اعلام کرد که انجمن کریپتو ولی (Crypto Valley Association) به‌صورت رسمی تشکیل شده است.

در تعریف این انجمن آمده است: «یک کانون مستقل که از سوی دولت حمایت می‌شود و به اقدامات نوآورانه فین‌تک‌های محلی، شتاب می‌بخشد.» چندین سال بود که سوئیس عنوان‌دار مقام پایتخت رازداری بانکی (banking secrecy) بود و منافع بسیاری را از این طریق به دست آورده بود، ولی قوانین به‌تازگی تغییر کرده بودند و سوئیس جایگاه خود را از دست داده بود. به نظر می‌رسید که بلاکچین، راهکار امیدبخشی را برای جبران ضرر و زیان‌های اقتصادی این فقدان فراهم کرده باشد.

حمایت‌های دولتی، زوگ را به اولین شهر دنیا تبدیل کرد که از طریق ارزهای رمزنگاری‌شده، نسبت به دریافت مالیات اقدام می‌کند. دیری نپایید که توجه قشرهای مختلفی از طرفداران جدید بلاکچین به سمت این کانتون جلب شد.

نویسنده این مقاله نقل می‌کند: «در بعدازظهر یکی از روزها، در مقابل ساختمان اداری یک فرد دانمارکی را دیدم که معتقد بود به‌زودی، بلاکچین مالکیت زمین‌های افراد فقیر را به خودشان بازخواهد گرداند و زندگی این قشر را متحول خواهد کرد.»

او توضیح داد که در آفریقا، بخشدار هر زمان که بخواهد می‌تواند مدعی شود که مالکیت زمین افراد روستایی را در اختیار دارد. تصور کن که این روستایی‌ها گوشی تلفن همراه هوشمند مجهز به مکان‌یاب داشته باشند و مختصات جغرافیایی زمین خود را در شبکه بلاکچین وارد کنند. در این صورت هر زمان که بخشدار به سراغ‌شان بیاید، مختصات دقیق قطعه زمین خود را به او نشان می‌دهند، او با سرش سخنان‌شان را تأیید می‌کند و به مسیرش ادامه می‌دهد.

رهبرانی با تفکرات آرمان‌گرایانه، از جمله گورز، امتیاز انحصاری سیلیکون‌ولی در تأمین مالی استارت‌آپ‌ها را در مقایسه با بخشداران آفریقایی، مهارپذیرتر می‌دانستند و این مقایسه، به شکل غیرقابل باوری، منطقی به نظر می‌رسید.


بلاکچین؛ منجی جهانی


در مسیر تبدیل‌شدن بلاکچین به یک منجی جهانی، موانعی نیز وجود داشته است. در سال 2016، یک بنگاه که DAO (مخفف Decentralized Autonomous Organization به معنای سازمان نامتمرکز خودگردان) نامیده می‌شد، طی یک ICO، توکن‌هایی (در این مورد خاص، نوعی از توکن اتریوم) را به ارزش 150 میلیون دلار به فروش رساند (یکی از نقاط قوت اتریوم که مشتریان را نسبت به استفاده از آن ترغیب می‌کند، این است که هر کسی می‌تواند توکن مخصوص به خود را داشته باشد؛ این امر، تقریباً مشابه اقدام اسپیس مانتن (Space Mountain) است که برای کسانی که در تفریحگاه والت دیزنی ورلد (Disney World) سوار آن می‌شوند، دستبندی به نشان خود می‌دهد).

پس از فروش توکن‌ها، هکرها توانستند از طریق شناسایی یک رخنه امنیتی، مدعی شوند که مالکیت 50 میلیون دلار از توکن‌های «اتر» DAO را در اختیار دارند. خسارات ناشی از این حمله باید جبران می‌شد و همین امر باعث شد تا یک دودستگی عمیق در جامعه اتریوم ایجاد شود. از همه بدتر، آن بود که این نابسامانی، پای کمیسیون بورس و اوراق بهادار آمریکا (US Securities and Exchange Commission) را نیز به دنیای ICO ها باز کرد.

رسوایی که در مورد DAO اتفاق افتاد، نتوانست جلوی اشتیاق مفرط و روزافزون به ICO را بگیرد. طی سال گذشته، شرکت‌های مختلف توانستند از طریق ICO، 6.5 میلیارد دلار جذب سرمایه انجام دهند.

همان‌گونه که رگولاتورهای مناطق مختلف هشدار داده بودند، در برخی از این ICO ها، از ترفند پونزی (Ponzi schemes) یا سایر روش‌های کلاهبرداری استفاده شده بود. همه فعالان زوگ از این امر اطلاع داشتند، ولی معتقد بودند که مشکل بازیگران خرابکار، چندان جدی نیست و مورد اصلی، رخنه‌هایی است که در نرم‌افزارهای مربوطه وجود دارد.

آن‌ها چنین می‌پنداشتند که حتماً راهکار فنی برای حل مشکل وجود دارد. گورز در یک صبح ماه ژوئن و در ملاقات با نویسنده این مقاله، اعلام کرده بود که تا دو هفته دیگر، راهکاری برای حل جهانی این مشکل معرفی خواهد شد. راهکار مورد نظر او، تزوس نام داشت.


آرتور بریتمن


گورز و آرتور برای اولین‌بار همدیگر را در سال 2011 و به‌واسطه پاتری فریدمن ملاقات کرده بودند. هر دوی آنها جزء طرفداران پاتری فریدمن بودند. فریدمن از گورز خواسته بود که در پروژه ساخت یک شهر منشوری (Charter city) با رویکردی آزادی‌خواهانه در هندوراس مشارکت کند.

آرتور از نزدیک این پروژه را دنبال می‌کرد و گورز از مشاهده هوش سرشار او، متعجب شده بود. طی چند سال بعدی، گورز از دیدن اینکه دیدگاه فلسفی آرتور با دیدگاه او جور درمی‌آید، بسیار خشنود می‌شد. در اواخر تابستان 2016، آرتور با گورز مشورت کرد و گورز به او پیشنهاد داد که مرحله اولیه جذب سرمایه را از طریق کریپتو ولی انجام دهد.

مدت اندکی پیش از ورود آرتور به شهر زوگ، فاجعه DAO اتفاق افتاده بود و ماهیت مشکلات رخ‌داده، موجب شده بود که اتریوم روندی نزولی داشته باشد.

یک شکاف امنیتی در کد DAO ایجاد شده بود و تلاش‌های نه‌چندان موفق جامعه غیرمتمرکز اتریوم برای اصلاح این شکاف، این باور را در بین عموم ایجاد کرده بود که پلتفرم اتریوم از نظر پایه‌ای، ثبات کافی را ندارد. هکرهایی که 50 میلیون دلار اتر را به جیب زده و فرار کرده بودند، از نظر فنی کار اشتباهی را مرتکب نشده بودند؛ این افراد صرفاً توانسته بودند یک باگ امنیتی را پیدا کرده و نهایت استفاده را از آن ببرند.

برخی از حامیان اتریوم معتقد بودند که سرقت با هدف بدبین‌کردن مردم نسبت به امنیت این پلتفرم صورت گرفته و پیشنهاد می‌کردند که برای حل مشکل، ساعت اتریوم به عقب کشیده شود. دیگران بر این باور بودند که از نظر منطقی، بلاکچین غیرقابل تغییر است و نباید در رکوردهای ثبت‌شده (اعم از سرقت) دستکاری صورت بگیرد.

ویتالیک بوترین، خالق اتریوم، با جامعه این ارز رمزنگاری‌شده مشورت کرد و نهایتاً اعلام کرد که پول به سرقت رفته دوباره به جایگاه قبلی خود در دفترکل بازگردانده خواهد شد؛ ولی ضربه سختی وارد شده بود و احساس تقدسی که در ذهن مردم نسبت به بلاکچین وجود داشت، خدشه‌دار شده بود. بلافاصله پس از اعلام این خبر، یک «هارد فورک» ایجاد شده و جامعه اتریوم به دو قسمت جداگانه تقسیم شد؛ برخی از کاربران دفترکل اصلاح‌شده را پذیرفتند، مابقی تصمیم گرفتند کماکان از دفترکلی استفاده کنند که به دست انسان دستکاری نشده است.

گورز به هنگام صحبت‌کردن از تزوس، از کلماتی نویدبخش استفاده می‌کرد. وی معتقد بود که مهندسان نرم‌افزار DAO فعالیت‌های خود را به شکلی سرسری انجام می‌دهند، ولی وقتی پای امنیت به میان کشیده می‌شود، آرتور بسیار متمرکز و متعصبانه برخورد می‌کند.

خود گورز هم از آنجایی که کودکی خود را در آفریقای جنوبی و غرق در نگرانی‌های امنیتی گذرانده، در مورد امنیت حساسیت وسواس‌گونه‌ای دارد. به گفته گورز، میزان حساسیت آرتور حتی از او هم بیشتر است.

«آرتور تمایل دارد سطح فاکتور امنیت را به بالاترین حد ممکن برساند و این امر، برای ورود و پیشروی در سیستم مالی جهانی، باگردش مالی تریلیون‌ها یا حتی کادریلیون‌ها دلاری، کافی است.»

اما جنبه‌های مثبت تزوس به همین جا ختم نمی‌شود. تزوس برای اقدامات «نظارتی» نیز تمهیداتی اندیشیده بود. گورز معتقد بود که فقدان ساختاری مشابه ساختار تزوس، موجب شده تا متاسفانه، «یک دشمنی ناپسند در بین دو جامعه بیت‌کوین و اتریوم ایجاد شود و اعضای این دو جامعه از یکدیگر متنفر باشند که این موضوع برای کل اکوسیستم عواقب ناگواری در پی دارد.»

گورز، خانواده بریتمن و وکلای ام‌ام‌ای، با هم توافق کردند تا از شاهکار آرتور حمایت کنند. رسالت عمومی بنیاد تزوس، عبارت بود از حمایت از «معماری نرم‌افزاری باز و غیرمتمرکز جدید» با تمرکز ویژه بر «پروتکل تزوس» و تکنولوژی‌های مرتبط.

قرار بر این بود که پس از جمع‌آوری سرمایه مورد نیاز، بودجه‌بندی مشخص و حرکت به سوی مقصد آغاز شود. زوج بریتمن، به‌عنوان خالقان تکنولوژی، نقشی حیاتی را در پیشرفت این پلتفرم ایفا می‌کردند، ولی توافق شده بود که ارتباط آنها با بنیاد، فارغ از ملاحظات شخصی و از طریق قرارداد تنظیمی به رسمیت شناخته شود.

اگر غیر از این می‌بود، همه تصور می‌کردند که ICO تزوس، صرفاً مجوزی برای جمع‌آوری پول به نفع خانواده بریتمن است.

کتلین تا آن زمان گورز را از نزدیک ندیده بود و از قوانین آگاهی چندانی نداشت، ولی دارای تجربه شغلی بود و در صندوق تأمین سرمایه بریج‌واتر (Bridgewater Associates) و شرکت مشاوره‌ای اکسنچر (Accenture) کار کرده بود. از دیدگاه او، برنامه در جهت تضمین توزیع عادلانه سرمایه تعریف شده بود.

خانواده بریتمن دوست نداشت این حس را به دارندگان توکن القا کند که در راستای جلب اعتماد آنها، اقدامات چندانی انجام نشده است.

گورز به‌عنوان گزینه‌ای مناسب برای ریاست بنیاد انتخاب شد. او از تمامی جهات صلاحیت کافی را داشت، در رشته حسابداری آموزش دیده بود و هم در داخل و هم خارج از منطقه، فرد شناخته‌شده‌ای به‌شمار می‌آمد.

بریتمن‌ها تصور می‌کردند که او یکی از ارکان جامعه تزوس است و نیازی نمی‌دیدند که به شکلی دقیق‌تر به ارزیابی صلاحیت او بپردازند. گورز در پاسخ به این درخواست، گفت که به‌شدت درگیر مونتاس است (به گفته خودش در حال نزدیک‌شدن به یک مرحله جذب سرمایه بزرگ بود)، ولی با این حال پذیرفت که وظیفه ریاست بنیاد تزوس را تقبل کند.

انجمن اجرایی بنیاد، هیات‌مدیره‌ای سه‌نفره بودند. نفر دوم، یک کارشناس فنی بود که با آرتور آشنایی داشت و نفر سوم، یک تاجر محلی آلمانی بود که برای ام‌ام‌ای بسیار شناخته‌شده بود و در چند انجمن مشابه دیگر نیز فعالیت داشت.

در ماه ژوئن گذشته که نویسنده این مقاله در زوگ اقامت داشت، با گورز ملاقات کرده بود و آرتور نیز به‌صورت تصادفی در آنجا حضور داشت.

گورز یک میز شام را در ایوان خارجی رستوران کنار دریا رزرو کرده بود. این رستوران، به‌عنوان یک هاب غیررسمی برای دور هم جمع‌شدن جامعه بلاکچین محلی معروف شده بود. قرار بود که تنها دو هفته بعد، ICO تزوس کلید بخورد، ولی آرتور اصلاً تمایلی نداشت که در مورد آن، کریپتو ولی و هر ICO دیگر حرف بزند (در همان روز، یک سازمان اسرائیلی از طریق عرضه سکه توانسته بود 150 میلیون دلار جذب سرمایه داشته باشد).

وقتی صحبت از ارزهای رمزنگاری‌شده می‌شد، آرتور با بی‌تابی غذا می‌خورد و ترجیح می‌داد که در مورد حوزه نظارتی آن حرف بزند یا کلاً ساکت می‌ماند.

در عوض، وقتی بحث خانواده به میان آمد، آرتور شروع به صحبت می‌کرد. او گفت که از پاریس برگشته و در آنجا، خاکستر پدرش ژان کلود درت (Jean-Claude Deret) را که یک سال قبل‌تر در 95 سالگی فوت کرده بود، به باد سپرده است.

آرتور به نویسنده مقاله گفته که پدرش سال‌های اولیه جوانی خود را در دوران جنگ با نازی‌ها سپری کرده و پدربزرگش به بازداشتگاه بوخن‌والد (Buchenwald) فرستاده شده است. در دهه 1960 بوده که درت با تولید یک شوی تلویزیونی کودکانه که داستان رابین‌هود را با یک حمله کم‌تعداد و مخفیانه به سربازان فرانسوی ترکیب کرده بود، مشهور شد.

آرتور در سال 2005 به منهتن نقل مکان کرد تا در دانشگاه نیویورک و زیر نظر نسیم نقولا طالب (Nassim Nicholas Tale) به تحصیل بپردازد. آرتور باور داشت که زندگی یک معمای بهینه‌سازی چندبعدی است، ولی تاکید نسیم نقولا طالب بر تصادفی‌بودن زندگی، این باور آرتور را تا اندازه‌ای تعدیل کرد (طالب استدلال می‌کرد که شرکت در یک میهمانی، همیشه کار خوبی است، زیرا هزینه فرصت (opportunity cost) اندک و بازدهی بالایی دارد. ازدواج آرتور با کتلین، یکی از نتایج همین توصیه بود، ولی آرتور بعد از ازدواج، به همان شخصیت قبلی خود بازگشت و باز هم در دوره‌های اجتماعی، فقط در یک گوشه می‌ایستاد).

آرتور با افرادی با عقاید آنارکو-کاپیتالیسم رابطه برقرار کرد و دوست داشت هرچه زودتر، خشم خود را علیه متصدیان بانک‌های مرکزی نشان دهد. او از بانک‌ها خوشش می‌آمد و ایده ایجاد یک سیستم برای ذخیره سرمایه را می‌ستود، ولی معتقد بود که باید بر تعداد بانک‌ها افزوده شود تا رقابت بیشتری بر این فضا حاکم شود. آرتور برای اولین‌بار در هفت‌سالگی از بازار بورس نیویورک بازدید کرده بود و از همان زمان، دلش می‌خواست که در وال‌استریت مشغول به کار شود.

آرتور در آن جلسه سه‌نفره، خواب‌آلود به نظر می‌رسید و اگر موضوع بحث، به اندازه کافی جذاب نبود، به‌صورت نشسته در پشت میز به خواب زمستانی می‌رفت! هر زمان که گفت‌وگو به بخش مهیجی می‌رسید، چشم‌هایش باز می‌شد و شروع به صحبت می‌کرد. آرتور در آن جلسه‌ای که پیش از ICO برگزار شد، به‌شدت کم‌تحمل به نظر می‌رسید و در سخنانش، نشانه‌هایی از بی‌دقتی دیده می‌شد؛ دلیل این رفتارها می‌تواند این باشد که در آن برهه زمانی، ذهن او درگیر مشکلات و مسائل فراوانی بوده است.

با گذشت زمان کم‌کم زوج بریتمن نسبت به رفتار گورز نگرانی‌هایی پیدا کردند. کتلین او را در جمع، «انسانی عاقل» توصیف می‌کرد، ولی بعدها به کرائوس گفته بود که رفتار گورز همیشه او را ناراحت و نگران می‌کرده است.

کتلین در ادامه صحبتی که با کرائوس داشت، به دفتر کار تقریباً خالی و نحوه پیشروی مراحل جذب سرمایه شرکت گورز اشاره کرد و گفت من پیشنهاد کردم که می‌توانم او را در ارائه اسلایدی شیوه کار کسب‌وکارش به سرمایه‌گذاران احتمالی، کمک کنم، ولی او پاسخی نداد.

آرتور به کتلین گفت که سخت نگیرد و با گورز کاری نداشته باشد، ولی طولی نکشید که خود آرتور هم مشکوک شد. با استناد به داده‌های رسمی بنیاد تزوس که به‌صورت آنلاین در دسترس قرار دارد، در دوم ژوئن، اعضای هیات‌مدیره بنیاد، با هم توافق کردند تا یک بازنگری بر قراردادها داشته باشند. طبق این بازنگری، گورز به حق امضایی دست پیدا می‌کرد که می‌توانست به‌صورت مستقل به حساب‌های بانکی و صندوق‌های امانات بنیاد، دسترسی پیدا کند.

تام گوستینیس (Tom Gustinis) یک مهاجر محلی آمریکایی بود که از بازرسان سابق بانک یوبی‌اس (UBS) به‌شمار می‌رفت و پیش‌تر با گورز صحبت کرده بود تا در مونتاس شروع به کار کند. او جزء اولین کسانی بود که نسبت به قدرت تک‌امضایی بودن گورز، به آرتور هشدار داده بود و از او خواسته بود عاقلانه‌تر عمل کند. گوستینیس می‌گوید: «چنین اقدامی باعث می‌شد قدرت گورز در بنیاد به شکل قابل توجهی افزایش پیدا کند.»

آرتور فکر نمی‌کرد که تک‌امضایی بودن گورز ایده بدی باشد. تمام هدف آرتور آن بود که بنیاد به شکلی چابک عمل کند و بهره‌وری بالایی داشته باشد و بیشتر از همه، از این نگران بود که گورز عمده توجه خود را به مونتاس اختصاص دهد و وقت چندانی برای فعالیت در بنیاد تزوس نداشته باشد. گذشته از آن، این تصمیمی بود که هیات‌مدیره بنیاد گرفته بود و بریتمن‌ها نمی‌توانستند دخالتی در آن داشته باشند. آرتور با خودش فکر می‌کرد که تک‌امضایی بودن گورز مشکلی ایجاد نمی‌کند و به جای آن، مسائل مهم‌تری هستند که باید مورد توجه قرار بگیرند. بررسی میزان آسیب‌پذیری ICO در برابر حملات هکرها، یکی از همین مسائل بود.

صبح روز اول جولای 2017 بود که خبر صدور گسترده ارز جدیدی به تام تز (tez) پخش شد. وبلاگ‌ها و انجمن‌های آنلاین به انتشار خبر آن پرداختند و عنوان کردند که نسل جدیدی از اتریوم ظهور کرده است. طبق قرارداد، ارزش اولیه 5000 تز، حدود یک بیت‌کوین اعلام شد که با توجه به نرخ بیت‌کوین در آن زمان، ارزش هر تز برابر بود با 50 سنت.

تعیین قیمت پایین، به این دلیل بود که توجه مردم جلب شود و متعاقباً، استقبال گسترده‌ای از این ارز نوظهور انجام بگیرد. طی دو هفته اول انتشار، هیچ محدودیتی بر تعداد تزهای قابل خریداری توسط یک نفر، اعمال نشده بود. در پایان روز کاری 13 ژوئیه، 607 میلیون نفر نام خود را برای انتشار احتمالی این ارز در آینده، رزرو کرده بودند و در نهایت، بنیاد تزوس توانست 232 میلیون دلار پول جمع‌آوری کند. این مبلغ، برای ارزی پرداخت شده بود که هنوز وجود خارجی نداشت و با توجه به جزئیات پیچیده عرضه، ممکن بود در آینده هم وجود نداشته باشد.

تزوس، موفق شد بزرگ‌ترین ICO تاریخ را تا آن روز رقم بزند و گورز از این مساله بسیار خرسند بود. او توئیت کرد: «تزوس رکورد زد و طی سه روز توانست 200 میلیون دلار را جمع‌آوری کند. این موفقیت را می‌توان مقدمه‌ای دانست بر رشد این ارز در آینده و تبدیل‌شدن آن به یکی از سه بلاکچین برتر دنیا.»

 در دهه 1980 میلادی، مردی به نام فرانک تورتوریلو (Frank Tortoriello) برای راه‌اندازی رستوران خود در خیابان مین (Main Street) در شهرک برینگتون بزرگ (Great Barrington) در شهرستان برکشایر ایالت ماساچوست، از بانک‌های این شهر درخواست وام کرد، اما نتوانست وام مورد نظر را تأمین کند.

در عوض، شروع به عرضه ارزهای مخصوص خود با عنوان دلارهای دلی (Deli Dollars) کرد. برای عرضه اولیه این دلارها، وی از یک طراح بومی برای طراحی دلارها کمک گرفت و شخص خودش نیز دلارها را امضا می‌کرد و به فروش می‌رساند.

هر هشت دلار از این ارزها می‌توانست یک وعده غذایی 10 دلاری برای خریداران به ارمغان بیاورد و ارزها نیز دارای مهلت تمدید و بازخرید مشخصی بودند. فرانک تورتوریلو با این نوآوری توانست تنها در عرض یک ماه، مبلغی بالغ بر 5000 دلار به جیب بزند! کشیشی که در کلیسای محلی اقامت داشت، علاقه‌مند به منوی صبحانه دلی شده بود و به‌طور منظم جزء مشتریان ثابت صبحانه‌های غذاخوری فرانک و از خریداران دلارهای وی بود.

طولی نکشید که حتی بانک‌هایی که تا آن زمان فرانک را به‌خاطر یک وام در مخمصه انداخته بودند نیز برای خرید دلارهای دلی صف کشیدند.

بسیاری از کسب‌وکارهای دیگر نیز دلار فرانک تورتوریلو را به ارزش اسمی آن به رسمیت پذیرفته بودند؛ آن‌ها می‌دانستند که فرانک با چه مشقت و سرسختی کار می‌کند و به این باور رسیده بودند که فرانک و ارزهای جدید او قابل اعتماد هستند.

ما ارزهایی همچون دلار دلی، یورو، ین یا فرانک را ارزش‌گذاری می‌کنیم، تنها به این دلیل که ایمان داریم سایر مردم، کسب‌وکارها و دولت‌ها این ارزها را به رسمیت می‌شناسند و هنگام دادوستد آنها را خواهند پذیرفت.

ضمن اینکه اعتقاد داریم دولت‌ها، هرگز برای منافع خود دست به چاپ بیش از اندازه این ارزها نخواهند زد و بازار این ارزها، همچنان در ثبات نسبی باقی خواهد ماند؛ ارزهایی که دولت‌ها حق چاپ بی‌رویه و نابخردانه آنها را بدون دلایل منطقی و علمی و صرفاً برای افزایش قدرت خرید خود ندارد، اما ماجرای ارزهای رمزنگاری‌شده‌ای همچون بیت‌کوین فرق دارد.

موضوع جدیدی که در مورد بیت‌کوین وجود داشت این بود که این ارز، راهی برای جابه‌جایی ارزش در محیط پیرامون به وجود آورد. اینکه ممکن است بدهی‌هایی که من در ستون خود دارم در قالب اعتبار در ستون شما ظاهر شوند، آن هم بدون اینکه هیچ‌یک از طرفین به دیگری اعتماد داشته باشد!


برگ برنده بیت‌کوین


نوآوری شگرفی که در تئوری آن، هیچ راهی برای دخالت در حسابداری، هیچ امکانی برای تقلب و هیچ تهدیدی مبنی بر ابرتورم وجود ندارد (چراکه در نهایت تنها 21 میلیون بیت‌کوین وجود خواهد داشت). هر یک از اعضای شرکت‌کننده در سیستم که بخواهند اعتماد جاری در شبکه را خدشه‌دار کنند، به‌وسیله دستگاه‌ها از سیستم به بیرون رانده خواهند شد و این، برگ برنده بیت‌کوین است.

یکی از مواردی که بریتمن‌ها را در بازی بزرگ تولید پول از دیگران متمایز می‌سازد این است که آنها، هرگز به این جمله که «بیت‌کوین صرفاً با تکیه بر ریاضیات کار می‌کند» اعتقاد نداشته‌اند.

در حقیقت، آرتور بر این باور بود که اگر شما تنها بر ریاضیات تکیه داشته باشید، برایتان فوق‌العاده خواهد بود، اما غیرممکن!

شما باید همیشه بر مردم متکی باشید و از اهرم‌هایی که توسط نهادهای مختلف در اختیارتان قرار می‌گیرند، نهایت استفاده را ببرید. در نهایت، پس از تمام تلاش‌هایی که می‌کنید، این اعتبار افراد و سازمان‌هاست که می‌تواند هزاران هزار سال تلاش مشترک بشریت را زنده نگه دارد و با ایجاد پیوند میان‌شان به آنها معنا ببخشد.

یکی از مهم‌ترین اقدامات مشترکی که طی سالیان مدید توسط بشریت صورت گرفته، همین تکثیر پول به‌عنوان یک فناوری هماهنگ است.

فناوری بلاکچین را به‌راستی می‌توان یکی از دستاوردهای همین تاریخ قلمداد کرد. تجارت بشری طی تاریخ طولانی خود پول‌های فراوانی را در گردش دیده است.


ببینید: بلاکچین به زبان ساده


پول‌هایی که از ارزش بالایی برخوردار بوده‌اند، اما ارزش مبادلاتی چندانی نداشته‌اند (همچون طلا)، پول‌هایی که برای دادوستد مناسب بوده‌اند، اما از ارزش ذاتی چندان بالایی برخوردار نبوده‌اند (همچون دانه‌های کاکائو)،‌ پول‌هایی که هم از ارزش ذاتی خوبی برخوردار بوده‌اند و هم برای دادوستدهای تجاری مناسب بوده‌اند، اما واحد حسابداری بدی داشته‌اند (مانند سال‌های نخستین معرفی ارز یورو)؛ اما در هر صورت، طی تاریخ پول‌های ایده‌آلی وجود نداشته‌اند که بسته به شرایط زمانه، مقتضیات جامعه و ترجیحات کاربران قابل تغییر، مهندسی و استفاده باشند. به همین دلیل نیز جنبش‌های اجتماعی گسترده‌ای مبنی بر اعتراض به این پول‌های غیرانعطاف‌پذیر طی تاریخ صورت گرفته است.

هارد فورکی که سال گذشته برای ارز رمزنگاری‌شده بیت‌کوین صورت گرفت، مثال بارزی از همین جنبش‌هاست. مثال روشن بعدی نیز می‌تواند کمپینی باشد که به «جادوگر شهر اوز (Wizard of Oz)» شهرت یافت و توانست تأثیر بسزایی در افزایش ناامنی‌های عمیق پوپولیستی در آمریکا بگذارد.

تزوس توکن‌های آینده خود را ارزهایی قابل برنامه‌ریزی معرفی کرد که حاملان آنها می‌توانستند حساب‌وکتاب ارزی‌شان را خود بر عهده داشته باشند.

موسسه تزوس توانست بابت ارزی که هرگز وجود خارجی نداشته است، طی یک مبادله الکترونیکی مبلغ 232 میلیون دلار به جیب بزند! ارزی که شاید هیچ‌وقت دیگر هم وجود نداشته باشد.

به‌عنوان مثال، می‌توان دلارهای دلی را روی تزوس پیاده‌سازی کرد. کسانی که حتی یک دلار دلی خریداری کنند، حق رأی خواهند داشت. در چنین سیستمی اعضا می‌توانند تصمیم بگیرند.

برای مثال، هرکس که به فرانک کمک کند تا مغازه اغذیه‌فروشی‌اش را در عرض یک ساعت رفت و روب کند، حسابش با پنج دلار دلی شارژ خواهد شد. یا کسانی که بتوانند یک ساندویچ عجیب‌وغریب و جدید را معرفی کنند، فرانک آن را به منوی غذاهای خود خواهد افزود و در ازای این نوآوری دو درصد از درآمد حاصل از فروش هر ساندویچ را در قالب دلار دلی به آن شخص پرداخت خواهد کرد.

در چنین سیستمی، تمام تجزیه‌وتحلیل‌ها و حساب‌وکتاب‌ها به‌صورت اتومات انجام می‌شوند و به همین دلیل نیز جای هیچ‌گونه حرف‌وحدیثی باقی نمی‌ماند. در صورتی که طمع کاربران برای معرفی انواع جدیدی از ساندویچ‌های رؤیایی یا کمک به رفت‌وروب مغازه افزایش یابد، بدیهی است که حجم دلارهای دلی در گردش نیز رو به فزونی خواهد گذاشت، خطوط پیرامون بلوک افزایش خواهند یافت و احتمالاً فرانک مجبور خواهد شد قیمت ساندویچ‌هایش را بالا ببرد. اما پلتفرم به گونه‌ای طراحی شده که بتواند تعادل بین افزایش قیمت ساندویچ‌ها و دلارهای دلی را حفظ و تورم اسمی سیستم را کنترل کند.

در حقیقت، بسته به دلارهای دلی در گردش در سیستم، ارزش هر ساندویچ می‌تواند ثابت باقی بماند. دلیل برخی از جنبش‌های هیپی نیز دقیقاً همین امر است. بریتمن‌ها معتقد بودند که فناوری بلاکچین نمی‌تواند اعتمادی را که فرانک توانسته بود ایجاد کند، به وجود آورد، بلکه قادر است آن را تأیید کرده و گسترش دهد.

تزوس این قابلیت را دارد تا دست‌کم برای شرکت‌هایی نظیر سیستم فرانک که می‌خواهند در مقیاس بزرگ‌تری کار کنند، یا نهادهای غول‌پیکری که به‌دنبال ایجاد اعتبار عمومی در خلال برون‌سپاری حسابداری خود به یک بلاکچین حسابرسی شفاف هستند، مورد استفاده قرار گیرد.

به‌عنوان مثال، یک بازی رایانه‌ای را متصور شوید که بر اساس یک ارز ویژه همچون طلای دیجیتال کار می‌کند؛ تزوس می‌تواند مانع تحمیل تغییرات عمدی و اختیاری در زنجیره پولی بازی شود. یا یک شرکت هواپیمایی را متصور شوید. اگر یک سال پروازهای خانگی 35 هزار مایل باشند و سال آتی 70 هزار، چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر این شرکت‌ها تصمیم بگیرند که مقررات و چارچوب‌های زنجیره ارزش خود را به قراردادهای هوشمند بلاکچین بسپارند و با تکیه بر این نوآوری مدرن وفاداری کاربران را آزموده و پاسخ دهند، چه اتفاقی می‌افتد؟

بدون شک، در سایه یک بلاکچین عمومی، این مسافت‌های مبتنی بر مایل می‌توانند به‌عنوان یک ارزش شناخته شده و علاوه بر تأمین خواسته‌های کسب‌وکار، انگیزه مسافران را نیز افزایش داده و برنامه‌های وفاداری خارق‌العاده‌ای را ممکن سازند.

البته هنوز همه‌چیز در تئوری است. همان‌طور که جان کنت گالبریث (John Kenneth Galbraith) نیز اذعان می‌کند: «آنچه در تاریخ پول ثابت است، این است که هر چاره قابل اعتمادی که اندیشیده می‌شود، یک منبع جدید برای سوءاستفاده است»!


کتلین بریتمن (Kathleen Breitman)


زمانی که عرضه اولیه سکه با موفقیت به اتمام رسید، به نظر می‌رسید که همه‌چیز برای تبدیل‌شدن تزوس از یک تئوری صرف به عمل مهیا شده است.

بریتمن‌ها مالکیت معنوی این پروژه ـ همان کد زیربنای پروتکل تزوس ـ را با پشتیبانی شرکتی دلاوری (Delaware) با عنوان داینامیک لجر سولوشنز (Dynamic Ledger Solutions) تمام و کمال در اختیار داشتند. بنیاد تزوس تأسیس شد و موظف بود تا پلتفرم عملیاتی خود را در مهلت تعیین‌شده تحویل دهد.

مدت‌زمان لحاظ‌شده در قرارداد چیزی کمتر از 9 ماه بود. به محض اینکه شبکه راه‌اندازی شده و برای مدت‌زمان مشخصی موقتاً شروع به کار کرد، بنیاد کد زیربنای پروتکل تزوس و علامت تجاری تزوس را از شرکت بریتمن‌ها به ارزش 8.5 درصد از سرمایه جذب‌شده توسط عرضه اولیه سکه از آن خود ساخت و به علاوه آن، 10 درصد از کلیه توکن‌هایی که توسط بلوک مادر تولید شده بودند نیز در اختیار این نهاد قرار گرفت.

با این حال، حقیقت ماجرا از این قرار بود که این بنیاد، قدرت لازم برای پیشبرد اهداف و ارائه پلتفرم را نداشت. به عبارت بهتر، در دارایی‌ها غرق شده بود. آن‌ها هنوز هم یک ارز رمزنگاری‌شده بودند و به همین دلیل نیز بنیاد شروع به فروش توکن‌های خود در قالب ارزهای فیات کرد.

اوضاع طبق روال پیش نرفته بود و اختلافات، بسیار سریع‌تر از آنچه بتوان تصورش را کرد، ظاهر شدند. تنها چند روز پس از بسته‌شدن بنیاد، گورز که برای ریاست بنیاد انتخاب شده بود، اکنون میانه‌اش با آرتور شکرآب شده بود؛ پیغامی برای آرتور فرستاد، مبنی بر استخدام مدیر عملیاتی مشترکی که به‌طور همزمان بنیاد تزوس و شرکت شخصی گورز یعنی مونتاس (Monetas) را هدایت کند.

کاندیدایی که گورز در نظر گرفته بود، فردی به نام تام گوستینیس (Tom Gustinis) بود. یک مهاجر آمریکایی که تنها یک ماه پیش از این اتفاق‌ها در مورد قدرت تک‌امضایی بودن گورز به آرتور هشدار داد.

آرتور در پاسخ به این موضوع اکتفا کرد که به نظر او، بنیاد به نوبه خودش یک نیروی تمام‌وقت می‌طلبد، ولی باز هم ادامه ماجرا و تصمیم‌گیری نهایی را به کتلین واگذار کرد که به عقیده وی، در این مباحث بهتر بود.

اما گورز همچنان مصرانه روی پیشنهاد خود پافشاری می‌کرد. از منظر دیدگاه استراتژیک او، تزوس و مونتاس به یک مدیریت همسان و موازی احتیاج داشتند. او معتقد بود که این دو بنیاد، در کنار هم، دو فناوری متفاوت را به پیش خواهند برد که دارای یک رسالت هستند و قرار است یک راهکار مشترک و مشابه برای کاربران در چنته داشته باشند.

علاوه بر این، گورز ادعا می‌کرد که گوستینیس حاضر است حتی بدون دستمزد نیز کار کند! شاید هم برای توکن‌ها. در هر صورت پیشنهاد به‌شدت عجیب‌وغریب به نظر می‌رسید.

با یک سرمایه آرمانی 232 میلیون دلاری، چرا باید خود را گرفتار استخدام یک مدیر سطح سوم می‌کردند؟ آن هم در این زمان حیاتی، اما گورز، به‌عنوان رئیس بنیاد، این حق و قدرت را داشت تا هرکس را که دلش بخواهد بر مسند هیات‌مدیره شرکت بنشاند. به همین دلیل نیز سؤال، بدون اینکه پاسخ قانع‌کننده‌ای بدان داده شود، پشت گوش انداخته شد.

کشمکش‌ها در سیستم یکی پس از دیگری بالا گرفتند. آرتور تزوس را بر مبنای یک زبان برنامه‌نویسی کاربردی که از دانشگاه‌های فرانسوی سر باز زده بود، توسعه داده بود و با شرکت‌های توسعه‌دهنده نرم‌افزاری قدرتمندی نظیر اوکم‌ال‌پرو (OCamlPro) همکاری می‌کرد که یک شرکت فرانسوی بود.

بر اساس اظهارات عوامل داخلی بنیاد، تا جایی که به بیرون نشت کرده است، اختلاف‌نظرات آرتور و پیمانکارش در بنیاد اوج گرفت و اعلام کرد که با وجود سرمایه هنگفتی که از عرضه اولیه سکه به دست آمده، توسعه و سودآوری چندانی حاصل نشده است.

کار روی پروتکل کندتر شد و گورز به این فکر افتاد که کار در هر جای دیگری غیر از این می‌تواند با هزینه به‌مراتب پایین‌تری تمام شود.

در مقابل، آرتور که دیگر نمی‌توانست تعارض و تقابل خود با عقاید و طرز فکر گورز را پنهان کند، پاسخ داد: این تنها یک پروژه برون‌سپاری مبتنی بر فناوری اطلاعات نیست، این علم کامپیوتر است!

با این حال گورز در مدیریت‌های خرد خود با برخی هزینه‌های کلان مسافرتی روبه‌رو بود. برای همین نیز تصمیم آرتور برای خرید یک ساندویچ در پرواز را مورد خطاب قرار داد و این بار آرتور بیش از پیش برآشفت.

هرچه بود، میان این دو تن سر هر موضوع کوچکی نیز تضاد و اختلاف نظر وجود داشت و حتی مسائل کوچک و بی‌اهمیت نیز رنگ و بوی عناد به خود می‌گرفتند.

همان‌قدر که تابستان روزها را طول می‌داد، گورز نیز کارهای بنیاد را به تعویق می‌انداخت. همواره این‌طور به نظر می‌رسید که به کنفرانس‌های بلاکچین دعوت شده است یا از چنین کنفرانس‌هایی برمی‌گردد.

آرتور چنین می‌انگاشت که گورز با شرکت خودش مونتاس سرگرم است، به‌ویژه که به‌تازگی در ماه آگوست نیز به آدرس جدیدش نقل مکان کرده بود. دفتر جدیدی که در لیست هزینه‌های بنیاد تزوس نیز ذکر شده بود. این در حالی بود که تام گوستینیس به وی گفته بود که با وجود آنچه به نظر می‌رسد، گورز هیچ‌گاه آنجا حضور ندارد و هیچ‌کس نمی‌داند که وی در طول روز چه کار می‌کند!

بر اساس آنچه از ایمیل‌های بنیاد به دست آمده است، گورز دو عضو دیگر هیات‌مدیره را در تاریخ 8 سپتامبر که مصادف با روز جمعه بود، فراخواند و به آنها اعلام کرد که قصد دارد تام گوستینیس را همین دوشنبه به‌عنوان مدیر ارشد فناوری بنیاد استخدام کند.

دیگو اولیویر فرناندز پونز (Diego Olivier Fernandez Pons)، یکی از اعضای هیات‌مدیره که رفاقتی دیرینه نیز با آرتور داشت، فردای همان روز نامه‌ای نوشت و برای فشار آوردن بر گورز تسلیم او کرد.

گورز در پاسخ به این نامه اعتراض‌آمیز، طی متن بلندبالایی خطاب به دیگو و آرتور از کمال‌گرایی خود و ضرورت حسن‌نیت نوشت و گفت: «ما باید به خاطر داشته باشیم که هیچ سیستمی نمی‌تواند جای اعتماد را بگیرد. اگر به یکدیگر و به شایستگی هم اعتماد نداشته باشیم، هیچ‌کاری از پیش نخواهیم برد، فارغ از اینکه چه تعداد سیستم پیاده‌سازی کرده باشیم».

زمانی که در نهایت به سؤال گوستینیس رسید، چنین توجیه کرد که این رویکرد، از نظر اقتصادی نیز به‌صرفه است، چراکه گوستینیس نیمه‌وقت کار خواهد کرد. این در حالی بود که گورز، در آن ایمیل به تصمیم خود برای نشاندن گوستینیس بر مسند مدیر ارشد عملیاتی شرکت خود مونتاس هیچ اشاره‌ای نکرده بود.

چهار روز بعد، گورز قرارداد جداگانه‌ای را نگارش کرده و تسلیم هیات‌مدیره کرد که در کنار قرارداد جدیدی که با عجله‌ای عجیب‌وغریب برای استخدام گوستینیس تحمیل شده بود، گورز را برای چند ماه آتی نیز به‌عنوان «مدیر اجرایی بالفعل» بنیاد تزوس معرفی می‌کرد.

شرایط و مفادی که در این قرارداد آمده بودند، عجیب‌تر از تسلیم زودهنگام، عجولانه و شک‌برانگیز آن بودند. طی این قرارداد، محدودیت‌هایی برای پرداخت از سوی گورز در بنیاد مشخص شده بودند، اما او خود را برای دریافت دستمزد مستمر از سیستم بابت مدیریت چندماهه‌اش محق کرده بود.

ضمن اینکه قرارداد وی شامل جبران خسارتی بود که صدها هزار فرانک سوئیس می‌شد. به علاوه، گورز طی این قرارداد تاکید کرده بود که هنوز هم سهم خود از توکن‌های به‌دست‌آمده از عرضه اولیه سکه‌شان را دارد و اعلام کرده بود که طی توافق کلامی که با آرتور داشته، برای آن دوره از ریاست خود در بنیاد 50 درصد تخفیف نیز قائل شده است. بالاتر از تمام اینها، قرارداد پیش‌نویس گورز شامل شرایطی برای توکن‌های اضافی در قالب پاداش‌های سالانه نیز بود.

البته، شبکه تزوس هنوز راه‌اندازی نشده بود و به همین دلیل نیز هرگونه ارزش‌گذاری روی توکن‌های این بنیاد کاملاً خودسرانه و بدون منطق بود.

در قراردادی که گورز آماده کرده بود، هر یک از تعهدات وی بالای چندین هزار دلار ارزش‌گذاری شده بودند و این در حالی بود که خود گورز بر این باور بود که ارزش واقعی این تعهدات چندین برابر، یا شاید حتی 10 برابر بیشتر از اینهاست.

ارزش تجمعی بالقوه قرارداد جالبی که گورز پیش‌نویس کرده بود و به زعم خود به هیات‌مدیره تحمیل می‌کرد، به میلیون‌ها دلار می‌رسید.

هنگامی که آرتور، عدم توجه گورز به کشمکش‌های به‌وجودآمده پیرامون استخدام گوستینیس را مشاهده کرده و به‌دنبال آن، قرارداد سخاوتمندانه وی برای خودش را نیز مطالعه کرد، کبود شد!

آرتور گورز را بی‌کفایت خطاب کرده و تهدیدش کرد که اگر کار ناشایست دیگری انجام دهد ـ همانند توسل به قدرت ریاستش برای بی‌اثر کردن قرارداد بنیاد با شرکت بریتمن ـ او را در حضور رسانه‌ها رسوا خواهد کرد.

طبق اظهارات پونز، در ادامه این مجادلات، آرتور به نزاع خود با هیات‌مدیره بیش از پیش افزود.

گورز نیز بیکار ننشست و در پاسخ به رفتارهای خصمانه آرتور، با نکوهش تلاش‌های بریتمن‌ها برای استفاده از نفوذ بیجا و بی‌حد و اندازه خود در بنیاد تزوس، اعلام کرد که کلیه فعالیت‌های بنیاد را تا زمانی که موضوع قراردادش حل‌وفصل نشود متوقف خواهد ساخت. هیچ‌کس، نه توسعه‌دهندگان نرم‌افزاری و نه تیم کوچک، پرداختی از سوی بنیاد دریافت نکردند و گورز، حتی فرصت بحث و پرسش و پاسخ در مورد بنیاد تزوس را هم به حداقل رساند.

پونز طی خلاصه اجرایی که برای هیات‌مدیره ارسال کرد، اوضاع بنیاد را در یک کلام «وخیم» خواند. به عقیده وی، بنیاد از عرضه اولیه سکه تا آن زمان عملاً هیچ کاری از پیش نبرده بود و خطر اینکه فدرال کلیه حقوق و امتیازات آن را لغو کند، بالا بود. مگر اینکه کاری سازنده و واقعی انجام می‌دادند تا بتوانند خود، بنیاد و توکن‌هایشان را از منجلابی که در آن گرفتار شده بودند، برهانند. آن‌ها خود را در رخنه بزرگی یافته بودند که پیمان‌شکنی‌ها و ناکارآمدی‌های پیمانکارشان به آنها تحمیل کرده بود و اکنون بریتمن‌ها چاره‌ای نداشتند جز اینکه خود، مسئولیت هدایت سیستم و تکمیل پروتکل را عهده‌دار شوند.

ترازنامه‌های بنگاه طی دوره‌ای مشخص از جولای لغایت اکتبر، جریانی از فروش توکن‌ها را نشان می‌داد که بالغ بر 65 میلیون دلار پول را به سیستم روانه کرده بود و این در حالی بود که هزینه‌های تجاری بنیاد به یک میلیون دلار هم نمی‌رسید.

بنیاد تنها تعداد انگشت‌شماری نیرو استخدام کرده بود و یکی از این نیروها، اسکرین‌شاتی از یکی از حساب‌های بانکی بنیاد فرستاده بود که نشان می‌داد حساب برای انجام هرگونه فرایند پرداختی کاملاً خالی است. این درست زمانی بود که پونز برای استخدام یک مدیر اجرایی خارجی درخواست کتبی داد.

گورز ادعا می‌کرد که جریانات اخیر و مشکلاتی که پیش آمده‌اند، تقصیر او نیست. بر همین اساس نیز طی پیغامی برای هیات‌مدیره نوشت: «من نمی‌توانم کلیه مسئولیت‌های عملیاتی را خودم شخصاً بر عهده بگیرم. در حقیقت این کار وقت مرا هدر می‌دهد، چراکه وظیفه اصلی من مدیریت سطوح بالا، چشم‌انداز، استراتژی و تبلیغ است. با این حال، آرتور تمام کاندیداهای من برای پست مدیریت عملیاتی را رد کرده و به جای آن، کاندیداهایی را پیشنهاد می‌کند که رفاقتی آشکار با بریتمن‌ها دارند».

انگشت اتهام بخش دوم این پیغام در حقیقت به سمت پونز بود که به زعم گورز، نماینده زوجین بریتمن در هیات‌مدیره بود و بسیار زشت بود اگر بخواهد دنباله‌روی آن دو باشد. گورز طی این ایمیل‌ها و نوشته‌ها از تیم عملیاتی بنیاد خواست تا صحبت با بریتمن‌ها را متوقف کنند.

در همین حین، ارزش دارایی‌های متعلق به بنیاد به شکل عجیب‌وغریبی به دو برابر افزایش پیدا کرد و مرز 400 میلیون دلار را رد کرد. طی چند هفته، کلیت بنیاد تزوس، همان‌طور که بعداً در اسناد نیز مشخص شد، شامل سه مدیر، صفر کارمند و دو شکایت از منابع انسانی بود و این در حالی بود که برخی از افرادی که دارای مالکیت معنوی در شبکه بودند نیز برای گرفتن حق و حقوق خود و پیگیری روند تکمیل پروتکل به پا خاسته بودند.

در پانزدهم اکتبر، یکی از وکلایی که تحت حمایت بریتمن‌ها فعالیت می‌کرد، نامه‌ای 46 صفحه‌ای برای پونز و هیات‌مدیره، به استثنای گورز، ارسال کرد. این نامه گورز را به «فریب و خودمختاری» در تلاش برای به دست آوردن «حق چاپ پول» برای شخص خودش محکوم کرده بود و او را «مدیری سست‌پیمان» عنوان کرده بود؛ نامه‌ای که باعث شد اعضای هیات‌مدیره خواستار برکناری سریع گورز از مسند ریاست بنیاد شوند.


کتاب مبانی بلاکچین پلی بین توضیحات و تعاریف صد درصد فنی و صد درصد کسب‌وکاری بلاکچین است. در ۲۵ گام مختصر و مفید، این کتاب مبانی تکنولوژی بلاکچین را به شیوه‌ای غیرفنی و ساده توضیح می‌دهد. با وجود ماهیت فنی بلاکچین، خواندن کتاب به دانش قبلی در علوم کامپیوتر، ریاضی، برنامه‌نویسی و کرپیتوگرافی نیازی ندارد. مخاطب هدف کتاب مبانی بلاکچین همه افرادی هستند که می‌خواهند بدانند فناوری بلاکچین چیست؟ چگونه کار می‌کند و چطور این پتانسیل را دارد که سیستم مالی کنونی دنیا را دگرگون کند؟ این کتاب گام‌به‌گام خواننده را با فناوری بلاکچین آشنا می‌کند.


طولی نکشید که بخش‌هایی از این نامه و مجادلاتی که در بنیاد اوج گرفته بودند، به گوش خبرنگاران رویترز که روی بنیاد تزوس تحقیق می‌کردند، رسید. در هجدهم اکتبر، رویترز مقاله‌ای 3300 کلمه‌ای در مورد تزوس منتشر کرد که نشان می‌داد بنیاد «در معرض خطر نابودی است، چراکه نزاع بر سر کنترل بازی در پشت پرده در آن بالا گرفته است».

گورز در مصاحبه‌ای که با رویترز داشت تصریح کرد که انتقادات موجود در این نامه، چیزی جز «تلاش برای ترور شخصیتی» وی را نشان نمی‌دهد. اینکه این نامه، لیست بلندبالایی از اظهارات گمراه‌کننده و دروغ‌هایی آشکار است.

در بیشتر موارد، به نظر می‌رسید که مقاله سعی دارد امتیازاتی را از نزاع بین بریتمن و گورز بگیرد. نویسندگان رویترز ضمن اشاره به اینکه بازار ارزهای رمزنگاری‌شده به «یک مغناطیس جذب‌کننده فریب و تقلب» تبدیل شده‌اند، نقل قولی از کتلین بریتمن را نیز در مقاله آورده بودند که قبل از عرضه اولیه سکه عنوان کرده بود.

وی سوئیس را به‌عنوان «مکانی با یک نظارت رگولاتوری توصیف کرده بود که اشتباهات و سهل‌انگاری‌های زیادی دارد، اما آن‌قدرها هم شوریده و پرشکاف نیست».

مقاله به دادخواست‌هایی اشاره می‌کرد که یک شرکت روابط عمومی مبنی بر تبلیغات اغراق‌آمیز بریتمن‌ها منتشر کرده بود و طی آن، بسیاری از کسب‌وکارهایی که برای استفاده از پلتفرم پیشنهادی تزوس پیشگام شده بودند، نگران و مدعی بودند.

پلتفرمی که هنوز هم با گذشت مدت‌زمانی قابل توجه، خبری از آن نیست. در این مقاله آمده بود که کتلین بریتمن، ایمیل‌هایی مبنی بر ابراز ناراحتی و نگرانی خود از عملکرد بنیاد را نشان داده و این می‌توانست برای بنیاد خبر ناگواری باشد.

علاوه بر تمام اینها، داستان حاکی از آن بود که طبق مفاد موجود در قرارداد و شواهد و قرائن، حتی اگر توکن‌های شرکت نمی‌توانستند مبلغی را به دست آورند و سودآوری کنند، باز هم بریتمن‌ها این امکان را داشتند تا با ده‌ها میلیون دلار در جیب به حیات خود ادامه دهند.

بریتمن‌ها مهلک‌ترین ضربه را زمانی از این گزارش خوردند که در بخش‌هایی از آن، عرضه اولیه سکه تزوس به‌عنوان فروش اوراق بهادار ثبت‌نشده معرفی شد.

مقاله به‌طور روشن و باز به برخی از سرمایه‌گذاران روی این پروژه اشاره کرده بود که به صراحت اعلام می‌کردند که تنها برای منافع مادی و سودآوری در آن سهیم شده‌اند.

یکی از فعالان حوزه ارزهای رمزنگاری‌شده با نام کوین ‌ژو (Kevin Zhou) که در عرضه اولیه سکه تزوس نیز شرکت کرده بود به رویترز گفت: «برای من و بسیاری از مردم، این یک سرمایه‌گذاری است. ما به‌دنبال بازگشت سرمایه (سوددهی) هستیم.» او افزوده بود: «ما واقعاً به استفاده از فناوری که تزوس وعده‌اش را داده است، علاقه‌مند نبوده و نیستیم.»

کتلین در مورد این ادعاها و اتهامات حرفی برای گفتن نداشت. به‌ویژه که نمی‌توانست از فروش توکن‌ها سخنی به میان بیاورد و تنها حرف و دفاعی که می‌توانست از خودش، همسرش و نوآوری‌شان داشته باشد، این بود که پاداشی بزرگ در انتظار افرادی است که به آنها اعتماد می‌کنند؛ پاداشی که جادویی و اغواکننده به نظر می‌رسید، اما دور و شاید دست‌نیافتنی!

هرچه بود، بریتمن‌ها چندان اعتنایی به سوالاتی که پیرامون اوراق بهادار از آنها می‌شد، نمی‌کردند و اغلب، بدون اینکه پاسخی برای این سؤالات داشته باشند، از آن رد می‌شدند.

با این حال، این بخش از ماجرا، به‌خصوص با باز شدن پای کمیسیون بورس و اوراق بهادار (SEC) به بازی و ارسال تذکر کتبی برای پاسخگویی در سازمان غیرمتمرکز مستقل (DAO) بغرنج‌تر شد.

نتیجه این بود که هرکس می‌خواست خریدوفروش توکنی داشته باشد، باید احتیاط می‌کرد. کمیسیون اعلام کرد که توکن‌های سازمان غیرمتمرکز مستقل، به‌عنوان اوراق بهادار واجد شرایط بوده‌اند و تا اطلاع ثانوی نیز دادوستد آنها بلامانع خواهد بود.

ضمن اینکه اعلام کرد این موضوع می‌تواند در هر جای دیگری غیر از سوئیس نیز «بسته به حقوق و شرایط موجود در مورد هر عرضه اولیه سکه» صدق کند. مفهوم خوش‌بینانه این اعلامیه این بود که در نهایت، کمیسیون بورس و اوراق بهادار اجازه دادوستد توکن‌های تزوس را داده و این توکن‌ها نیز می‌توانند با وجود غیرقانونی بودن‌شان، درست مثل دلارهای دلی فرانک، کاری انجام دهند.

مثل ارز رمزنگاری‌شده اتریوم که کارش را از یک پروژه تیمی کوچک شروع کرده بود و اکنون، بسیاری از افراد و کسب‌وکارها از آن برای راه‌اندازی رسانه‌های ضدسانسور و ضدفیلتر، سیستم‌های مدیریت اتومات و هوشمند یا سرویس‌های پخش موسیقی با حفظ حق مالکیت معنوی آثار استفاده می‌کردند. تزوس نیز سرنوشت خود را در چشم‌انداز مشابهی دید و شبکه، در صورت راه‌اندازی می‌توانست تزوس را به این چشم‌انداز روشن و جاه‌طلبانه نزدیک‌تر کند.

هر توکنی که به فروش می‌رسید، سوداگرانه به نظر می‌آمد، اما بیش از اینکه خیال‌پردازانه باشد، شبیه به یک تاخت‌وتاز به سمت آینده بود. افرادی که برای خرید این توکن‌ها اقدام می‌کردند، سرمایه‌های خود را همانند پیش‌پرداختی در یک آینده متفاوت می‌دیدند؛ آینده‌ای جدید که از بانک‌ها و سایر نهادهای دولتی آزاد است.

با تمام این اوصاف، هنوز هم تعدادی از وکلای اوراق بهادار آمریکایی بر این باور بودند که مدل سوئیسی دارای برخی ایرادات و شکاف‌هاست. به عقیده آنها، استفاده از کلمه جادویی پاداش نمی‌توانست آن‌قدرها که باید و شاید در قبال سرمایه‌ای که خریداران توکن‌ها و سرمایه‌گذاران پای این بنیاد می‌ریزند، اقناع‌کننده باشد.

به زعم آنها، این ناعادلانه بود که دیگران در مورد بازگشت سرمایه و سودآوری اعضا در شبکه تصمیم‌گیری کنند، اما این، قانونی بود که تزوس مشخص کرده بود.

ایالات متحده آمریکا به افراد و کسب‌وکارها این امکان را داده است تا در مورد تقلب‌های بالقوه یا بالفعل مبتنی بر اوراق بهادار شکایت کنند و در این میان، دارایی‌های هنگفتی که توسط بنیاد تزوس گردآوری شده بود، یک هدف غنی برای دادرسی‌های خصوصی بود.

تنها یک هفته پس از انتشار مقاله پرسروصدایی که رویترز منتشر کرده بود، یک دادخواهی سنخی علیه بریتمن‌ها، گورز و همکاران‌شان در سان‌فرانسیسکو ثبت شد. این شاکیان (که خریداران توکن‌های تزوس بودند) بریتمن‌ها را به فروش اوراق بهادار غیرقانونی، تقلب در اوراق بهادار، تبلیغات فریبنده و دروغین و رقابت ناعادلانه متهم ساخته بودند.

هرچه نظارت‌های قانونی روی تزوس و بریتمن‌ها افزایش پیدا می‌کند، هجمه شکایات و دادخواست‌های قضایی نیز رو به فزونی می‌گذاشت و در این میان، نکته جالب توجه افزایش ارزش توکن‌ها و دارایی‌هایی بود که می‌توانست آینده تزوس و اعضای آن را رقم بزند.

چهار مورد دادخواست قضایی دیگر نیز در فلوریدا و کالیفرنیا به ثبت رسیده بود و افزایش قیمت دراماتیک توکن‌ها نیز مجموع دارایی بنیاد را به بالای 700 میلیون دلار رسانده بود. سرمایه‌گذارانی که تاکنون حتی نمی‌دانستند چه سرنوشتی در انتظارشان است، چهره‌هایی از شادی مفرط به خود گرفته بودند و دارایی‌های بالفعل اندک‌شان در تزوس را لامبورگینی‌هایی بالقوه در درب منزل‌شان می‌دیدند.

دادخواست‌ها بیشتر و بیشتر شدند. با فرا رسیدن کریسمس، همزمان با رسیدن قیمت بیت‌کوین به نزدیک 20 هزار دلار، دارایی‌های بنیاد به بیش از چهار برابر مقدار اولیه‌اش افزایش یافته بود. با احتساب بیت‌کوین، اکنون هیات‌مدیره سرمایه هنگفتی بالغ بر 1.2 میلیارد دلار در چنته داشت که می‌توانست هر آنچه را در فکرش دارد با استفاده از آن، عملی کند.

تصمیمات نهایی که از سوی کمیسیون بورس و اوراق بهادار و همچنین دادگاه اتخاذ شد، مبنی بر تحمیل برخی مجازات‌ها و جریمه‌های نقدی برای بنیاد به‌دلیل فروش توکن‌های غیرمجاز و ثبت‌نشده‌شان بود و تزوس، تنها راه دفاعی که پیش روی خود می‌دید این بود که از پلتفرم وعده‌داده خود رونمایی کند. اما این در شرایطی بود که روابط بریتمن‌ها و گورز رو به تیرگی گذاشته بود و گورز، هنوز هم حق امضای دسترسی به صندوق سپرده امن بنیاد را در اختیار داشت؛ صندوقی که در لپ‌تاپی مجهز به یک کلید اختصاصی برای دارایی‌های رمزنگاری‌شده در شهر زوگ (Zug) سوئیس نگهداری می‌شد و جز گورز، کس دیگری حق دسترسی و ورود به آن را نداشت.

البته، گورز نمی‌توانست این دارایی‌ها را به سرقت ببرد؛ چراکه برای دسترسی به آنها یک کلید اختصاصی دوم نیز نیاز بود که توسط یک شرکت مبتنی بر ارزهای رمزنگاری‌شده تحت عنوان بیت‌کوین سوئیس (Bitcoin Suisse) نگهداری می‌شد، اما در صورتی که این کلیدها به هر نحوی گم شده یا از بین می‌رفتند، پولی که چشم افراد زیادی به‌دنبال آن بود به‌سادگی محو و نابود می‌شد!

با افتادن تشت بدنامی تزوس از بام، نام این بنیاد نیز به‌عنوان نمادی از دنیای جاه‌طلب ارزهای رمزنگاری‌شده بر سر زبان‌ها افتاد. یکی از سایت‌های خبری اتریوم نوشت: «تزوس برای همه ما یادآور این حقیقت بود که طمع می‌تواند ایده‌ها یا سرمایه‌گذاری‌های هر کسی را نابود کند.» این در حالی بود که تحریرگران ردیت (Reddit) نیز تزوس را «بدترین کلاهبردار پس از مت‌گاکس (Mt Gox)» معرفی کرد. شاید عملکرد گورز بد بود، شاید مستحق مجازات بود، اما این بریتمن‌ها بودند که او را بر بالاترین مسند این بنیاد نشانده بودند.

آرتور نابغه کج‌خلقی بود که نمی‌توانست قبول کند زیردست کسی باشد. در حقیقت، همین اخلاق باعث شده بود تا او، خودش، همسرش و بنیادی که تازه به راه افتاده بود را در تشویش غرق کند.

او خود را در همان خاطراتی می‌یافت که پدرش از دوران جوانی خود توصیف می‌کرد؛ دورانی که تحت تعقیب نیروهای نازی بود. تنها کاری که از دستش برمی‌آمد این بود که حواسش را با برخی سؤالات و امتحانات پرت کند.

به‌عنوان مثال اینکه اگر بتواند پیام‌های گذشته خود را که تنها محدود به هشت بیت بودند ارسال کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

در این میان، هیچ کاری از دست کتلین نیز برنمی‌آمد و نمی‌توانست در این دوران حساس کمکی به همسرش کند.

او بارها به خاطر توانمندی‌ها و قابلیت‌هایش دست‌کم گرفته شده بود. فردی که به‌عنوان یک مهندس هیچ نوآوری یا دستاورد جالب توجهی تا آن لحظه نداشت و صرفاً به پشتوانه همسرش توانسته بود به شهرت برسد؛ موضوعی که در مقالات ردیت نیز بدان اشاره شده و عنوان شده بود که «اگر به پروفایل وی در لینکداین نگاه کنید، درباره او چیز خاصی پیدا نخواهید کرد.» یا اینکه «البته، برای گورز فریب‌دادن چنین دختر بی‌تجربه‌ای بسیار آسان است.» در هر صورت، آتشی که در قلب آرتور می‌افتاد، دامان کتلین را نیز می‌گرفت.

گورز دیگر با بریتمن‌ها یا حتی به گفته تام گوستینیس با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. او به گوستینیس گفته بود که به نظرش تلفن‌هایش شنود می‌شوند و رفت‌وآمدهایش مرتباً تحت نظر هستند.

گوستینیس، به‌عنوان یکی از معدود افرادی که گورز به آنها گوش می‌داد، بی‌رحمانه در راستای خواسته‌ها و منافع بریتمن‌ها پیش می‌رفت و مدام از آنها فرصت می‌خواست تا آرامش را دوباره به سیستم بیاورد. با این وجود، با توجه به روابط گوستینیس با گورز و شرکت شخصی‌اش مونتاس، نمی‌توانست در مورد وی مغرضانه رفتار کند. با این حال، بریتمن‌ها موضع مغرضانه و مخاصمت‌آمیز خود را داشتند. آن هم با خیل عظیمی از حامیانی که برادری‌شان را در عرضه اولیه سکه ثابت کرده بودند.

ببینید: ۳۳ ساعت محتوای ویدیویی آموزشی رایگان درباره فین‌تک

برخی از این حامیان به آینده‌ای که تزوس به آنها وعده داده بود، ایمان داشتند، اما بسیاری از آنها نیز تنها به تزی‌هایشان ـ توکن‌های تزون ـ ایمان داشتند و تنها به‌دنبال سودآوری بودند؛ مصداق بارز کسانی که به محض ردشدن خرشان از پل، یا عدم سودآوری، به‌دنبال بیرون‌کشیدن سرمایه‌شان از سیستم خواهند بود.

با این حال، با حال و روزی که بنیاد پیدا کرده بود، هر دو گروه اکنون به پایبندی به سیستم در حقیقت جان‌فشانی می‌کردند. در نهایت، این جان‌فشانی‌ها نیز تداوم نداشتند و به‌تدریج، تیم‌هایی از سرمایه‌گذاران و حاملان توکن‌ها تشکیل شدند که سعی داشتند با دست‌نوشته‌ها، نامه‌ها و جریان‌های توئیتری یا کمپین‌هایی مقامات سوئیسی را وادار به عکس‌العمل کنند.

یکی از نویسندگان بی‌نام ردیت که عضو یک گروه آنلاین آزاد سازمان‌یافته بود ـ گروهی که خود را سازمان اجتماعی تزوس نامیده بود ـ منابع قابل ملاحظه‌ای از ایالات متحده آمریکا، آفریقای جنوبی، کانادا و اروپا گردآوری کرده و به اشتراک گذاشت.

یک گزارش 17 صفحه‌ای جامع و جالب از گذشته گورز که برای خیلی‌ها جالب توجه بود. وی در این گزارش، لیستی بلندبالا از پروژه‌های عجیب‌وغریب و بن‌بستی منتشر کرده بود که گورز رهبری آنها را در گذشته عهده‌دار بود؛ گورزی که خود را مدیری با بینش رؤیایی و افسانه‌ای معرفی می‌کرد.

در این گزارش گورز به‌عنوان رهبر عملیات آزادی‌خواهانه فریدام یونیورسال (Freedom Universal) و اینستیتوت فور فریدام (Institute for Freedom) معرفی شده بود. برنامه‌هایی که طی آنها کمک‌های فراوانی درخواست و دریافت شده بودند، اما شواهدی که دال بر عملیات و نتیجه این فعالیت‌ها باشند، هرگز پیدا نشدند.

این پرونده کسب‌وکارهایی را نشان می‌داد که در سایه مدیریت گورز به رکود یا ورشکستگی رسیده و از دور رقابت‌ها کنار رفته بودند. پرونده جالب توجه و روشنی که در این میان منتشر شده بود، مربوط به یک ورشکستگی شخصی در سال 2009 میلادی در ونکوور بود که نقش پررنگ گورز در بی‌کفایتی و ورشکستگی آن قابل توجه بود؛ تا جایی که یک روزنامه زوریخی (Zurich) نیز این لیست منتشرشده مبنی بر ورشکستگی‌های ناشی از مدیریت گورز را در قالب مقاله‌ای تحت عنوان «مشاغل عجیب‌وغریب» منتشر ساخت.

علاوه بر این پرونده، برخی از همکاران سابق گورز نیز شواهد و قرائنی را ارائه دادند که می‌توانست ناکارآمدی وی را تصدیق کند. جیمز هوگان (James Hogan) و پاتری فریدمن (Patri Friedman) جزء افرادی بودند که اذعان می‌کردند سابق بر این، گورز را برای مدیریت پروژه لیبرترینیسم (Libertarianism) خود برگزیده بودند و بنا به دلایلی، اندکی بعد به‌دلیل رفتارهای مشکوک و غیرحرفه‌ای وی دست به دامان مدیوم (Medium) شده بودند.

آن‌ها عنوان می‌کردند که گورز، درخواست‌های مکررشان برای ارسال یک توکن امنیتی را که دسترسی به حساب‌های بانکی پروژه را ممکن می‌ساخت، بارها پشت گوش انداخته بود.

هوگان و فریدمن در مورد این رفتار گورز اذعان می‌کنند که این عمل «غیرطبیعی و آزاردهنده بود و باعث شد ما شروع به خیال‌پردازی در مورد رفتار گورز کنیم و از اینکه بخواهد اختلاس کند یا سوءاستفاده‌های دیگری از دارایی‌های شرکت در بانک کند، بهراسیم».

البته، آن‌ها تصریح کردند که چنین اتفاقی هرگز نیفتاده است و مشکل، تنها به ضعف در ارتباطات و تعاملاتی برمی‌گردد که در آن زمان رخ داده بود. با این حال، عنوان کردند که در آن زمان، شرکت و هیات‌مدیره برای اجتناب از خطرات احتمالی سرمایه‌های شرکت را جابه‌جا کرده و در اسرع وقت گورز را از کار برکنار ساخته است. هوگان و فریدمن بر این عقیده بودند که در آن لحظه، بهترین راهکار این است که گورز، از نقش خود در تزوس استعفا دهد.

البته، به نظر نمی‌رسید که گورز چنین تصمیمی داشته باشد. با وجود اینکه وی از جواب‌دادن به سوالاتی که توسط وایرد (WIRED) تدارک دیده شده بود، سر باز زده بود، اما یک متخصص روابط عمومی طی بیانیه عمومی که منتشر ساخته بود، اعلام کرد که کلیه اتهاماتی که بر گورز وارد شده‌اند، به‌طور واضح و آشکاری اشتباه هستند. وی در تأیید ادعاهای خود، اسکرین‌شاتی از حذف اطلاعات موجود در لینکداین توسط هوگان را نیز منتشر ساخته بود که بر پیچیدگی پرونده می‌افزود.

بسیاری بر این باور بودند که گورز، بیش از اینکه پول را برای خودش بخواهد، به‌عنوان وسیله‌ای برای کنترل می‌خواهد. چنانچه گوستینیس نیز اذعان می‌کند که گورز «هرگز حتی 10 فرانک هم بدون دلیل و نابجا خرج نمی‌کند، اما می‌تواند یک پروژه چند میلیارد دلاری را به خاطر 10 فرانک متوقف کند!»

به نظر می‌رسید که مونتاس، شرکت شخصی و خصوصی گورز، به خودی خود یک کشتی ارواح است. در به‌روزرسانی سرمایه‌گذاری که قرار بود در 30 نوامبر برای این شرکت صورت بگیرد، گورز اعلام کرد که در صورت موفقیت‌آمیز بودن این دور از سرمایه‌گذاری‌ها، شرکت تا سه‌ماهه دوم سال 2018 میلادی به سودآوری خارق‌العاده‌ای دست خواهد یافت.

وی این سرمایه‌گذاری و سودآوری را «مهم‌ترین گام شرکت از زمان تأسیس آن در پنج سال گذشته» معرفی کرده و روی اهمیت آن تاکید کرده بود. این در حالی بود که شرکت، هیچ کارمند دیگری به‌جز گوستینیس که مدیریت اجرایی آن را عهده‌دار بود، نداشت و تنها 12 روز پس از آن نیز ورشکستگی‌اش از سوی بانک‌ها اعلام شد!

با توجه به شهادت یکی از کارکنان اسبق شرکت در برن (Bern) سوئیس، شرکت از بهار سال گذشته و حتی قبل از عرضه اولیه سکه تزوس در رهن بانک بوده و گورز این موضوع مهم را مخفی کرده بود.

دفتر وی مدت‌ها بود که تاریک بود، چراکه گورز آن را به منزل مسکونی خود انتقال داده بود. وی در آپارتمان شخصی‌اش کار می‌کرد تا زمانی که بتواند دفتر مرکزی مونتاس را به محل جدیدش در بنیاد تزوس منتقل کند.

این کارمند سابق مونتاس، گورز را فردی بسیار فریبنده توصیف می‌کرد که به‌سرعت می‌تواند هر مشکلی را با استفاده از «نیروهایی مخفی» از میدان به در کند.

زمانی که از یکی دیگر از کارمندان اسبق مونتاس در مورد گورز و ویژگی‌های رفتاری وی سؤال شد، وی در مکالمه تلفنی‌اش اظهار کرد که زمانی که برای نخستین‌بار با گورز ملاقات کرده بود، گورز قادر به حفظ ظاهر نبود.

او گفت: «تاکنون شده است سوار مترو شوید و در کنار کسی بنشینید، بعد تمام تلاش خود را بکنید تا در حد یک اینچ از وی فاصله بگیرید، بدون اینکه او را ناراحت کرده باشید؟ من در آن لحظه دقیقاً همین حس و حال را داشتم!»

این کارمند اسبق شرکت آهی کشیده و سپس در حالی که به نظر می‌رسید برای حال گورز افسوس می‌خورد ـ درست همان‌طور که باقی کارمندان مونتاس نیز می‌خوردند ـ ادامه داد: «او چیزهایی که حالش را خراب می‌کنند رها می‌کند… او پول مورد نیازش را به جیب می‌زند، دست‌هایش را به هم می‌مالد و سپس با قایقی به سمت اقیانوس آرام حرکت می‌کند!»

با این حال، این کارمند اذعان می‌کند که گورز همواره شخص باهوشی بوده و همیشه همه سعی داشتند به او کمک کنند. بدیهی است که این کمک و حمایت، در محدوده سوئیس قابل درک است.

شمای جالبی که نویسنده بی‌نام ردیت از گورز به تصویر کشیده، مردی است که توسط کنفدراسیونی محلی پشتیبانی می‌شود و دلیل این پشتیبانی نیز منافع متقابلی است که افراد و کسب‌وکارها می‌توانند از آن خود سازند.

کارمند اسبق مونتاس طی ایمیلی که برای کتلین بریتمن نیز فرستاده بود، اذعان کرده بود که الگوهای رفتاری مشکوک گورز، برای شهر زوگ رازی فاش‌شده است.

گوستینیس نیز یکی از افرادی بود که برای حفظ منافع خود پشتیبان مونتاس و گورز بود. او تمام تابستان و پاییز خود را صرف برنامه‌ریزی و تلاش برای نجات مونتاس کرده بود، چراکه انتظار داشت پس از سرپا شدن این شرکت، بر مسند مدیریت اجرایی آن بنشیند.

واقعیتی که از وضعیت زوگ در پرونده ردیت به تصویر کشیده شده بود، با آنچه در حقیقت در این شهر در جریان بود، تفاوت داشت و این پرونده، با اغراق در مورد توطئه‌های زوگ صحبت کرده بود.

در حالی که آرامش نسبی بر این شهر حاکم بود و گورز، هنوز هم از سوی برخی مورد اعتماد و حمایت بود، با این حال، این موضوع نمی‌توانست صورت‌مساله اصلی را که مشکل کسب‌وکاری به‌وجودآمده بود، پاک کند. این اتهامات، صرفاً ابزارهایی بودند که باعث می‌شدند حاملان توکن‌های تزوس و شاکیان این بنیاد بتوانند بغرنج‌بودن وضعیت موجود را توصیف کنند.

تمام اینها، بر خلاف آن چیزی بودند که فناوری بلاکچین قرار بود باشد و ارائه دهد. با این حال، جامعه تزوس ثابت کرد که می‌تواند در مسیر جاه‌طلبانه خود ثابت‌قدم باشد و با وجود فقدان زیرساختی که قولش را داده بود، به سمت هدفی که برایش گام برداشته بود، حرکت کند. در ماه دسامبر، حاملان و دارندگان مشتاق تزی طی دادخواست آنلاینی از گورز خواهان استعفای وی شدند. بالغ بر 1700 امضا گردآوری شده بود که طبق گزارش‌ها، از 95 کشور مختلف جهان بودند.

این اتفاق، دقیقاً مصادف با زمانی بود که گورز و پونز، در حال پاسخگویی به یک بازپرسی رسمی بودند که از سوی مقامات بنیاد در حال انجام بود. گورز دلیل ناکارآمدی‌های موجود را تعلل بریتمن‌ها و رسانه‌ها اعلام کرد، اما در نهایت نتیجه‌گیری کرد که شرکت، در آینده‌ای نه‌چندان دور با چالاکی تمام به پیش خواهد تاخت.

پونز نظر دیگری داشت. با وجود اینکه او به نیابت از بریتمن‌ها در این جلسه حضور داشت، اما به دفاع از آرتور برنخاست. او به‌خوبی می‌دانست که گورز، به چه علتی توسط آرتور بابت بی‌کفایتی‌اش سرکوب می‌شود؛ در اینکه اکنون گورز مجرم شناخته می‌شد، علاوه بر بی‌کفایتی و ناکارآمدی خودش، خصومت شخصی آرتور با وی نیز تأثیر داشت.

پونز ادعا می‌کرد: «با وجود این مدارا نکردن آقای بریتمن با وی، به مفهوم تبرئه‌شدن وی از بی‌مسئولیتی و بی‌لیاقتی در هیات‌مدیره نیست.»

او فهرست کاملی از ناکارآمدی‌ها، عدم مدیریت‌ها و مناقشه‌های گورز را آماده کرده و آن را با یک هشدار جدی به گورز در اختیار هیات‌مدیره قرار داد؛ زنگ خطری که در آن صراحتاً اعلام کرد: «به‌عنوان یکی از اعضای شورای بنیاد، من، بار دیگر از شما می‌خواهم تا در اسرع وقت اقدامات مقتضی را در مورد منافع و مصالح بنیاد انجام دهید.»


یوهان گورز (Johann Gevers)


تا اواخر فوریه، گورز هنوز هم بر مسند ریاست بنیاد تکیه زده بود و اعتنایی به شکایت‌ها، نارضایتی‌ها و درخواست‌های استعفا نمی‌کرد. کتلین مدام در حال سفر و کنفرانس بود و تازه از سان‌فرانسیسکو رسیده بود. او فرانسه و نیویورک را پشت سر گذاشته بود و اکنون می‌خواست طبق برنامه‌ریزی‌اش در کنفرانسی که در دانشگاه کالیفرنیای لس‌آنجلس برگزار می‌شد، شرکت کند.

او اخیراً برخی ایمیل‌های ناشناس از روسیه دریافت کرده بود که طی آنها، مدعی شده بودند یوهان گورز اخیراً برای استخدام قاتلانی اقدام کرده است تا وی را به‌وسیله سم به قتل برساند و عنوان کرده بودند که اگر بریتمن 10 بیت‌کوین به آدرسی که در ایمیل ذکر شده، منتقل کند، جلوی این اتفاق را خواهند گرفت!

بر همین اساس نیز کتلین در کنفرانس خود در مورد خلاصه اجرایی عملکرد تزوس، با لحنی بغض‌آلود و تمسخرآمیز اذعان کرد: «ما تحت تأثیر ریسک‌های عملیاتی عدیده‌ای هستیم. تحت تأثیر ریسک‌های شخص اول بنیاد.»

با این حال، بخش عمده‌ای از عصبانیت وی برای کریپتو ولی (Crypto Valley) جمع شده بود. آتشی زیر خاکستر که به بادی بند بود تا همه‌چیز را بسوزاند. زمانی که یک تاجر زوریخی پیشنهاد پروژه‌ای حمایتی را به کتلین داد و ادعا کرد که حاضر است کلیه مسائل را به دستان کاملاً امن سوئیس بسپارد، این آتش خفته سر از خاکستر برآورد.

کتلین که مدت‌ها بود فریاد خشم‌آلود خود را در گلو خفه کرده بود، برآشفت: «بسیاری از همین سوئیسی‌ها با من تماس می‌گیرند و از من می‌خواهند تا خفه شوم و این بازی کثیف را تمام کنم. اگر در یک میهمانی شبانه به من تعرض کنند، حتماً با من تماس می‌گیرید و مرا بابت لباسی که بر تن داشته‌ام، سرزنش می‌کنید؟ فرهنگ کسب‌وکاری سوئیس کثیف‌تر از این حرف‌هاست.»

با این حال، به نظر می‌رسید که گورز سرش به کار خودش بند است و از چیزی اطلاع ندارد. کتلین و گورز به‌زودی قرار بود در یک کنفرانس بلاکچین در سنت موریتز (St. Moritz) شرکت کنند و در کنار هم، در مورد این فناوری شگرف، بنیاد خود و دستاوردهایشان صحبت کنند. برای دعوت کتلین تنها به یک پیام غیررسمی بسنده کرده بودند و این در حالی بود که از گورز، به‌صورت کاملاً رسمی و محترمانه برای ابراز نظرات خود در مورد عرضه اولیه سکه و موفقیت در این مسیر دعوت به عمل آمده بود.

یکی از دوستان کتلین که برای سیستم امنیتی متالیکا (Metallica) کار می‌کرد، بادیگاردی شخصی (آلمانی‌الاصل) برای کتلین استخدام کرده بود تا در ازای پرداخت پول، از وی محافظت کند.

بر سر میز رسمی ناهار، یکی از هم‌نشینان برجسته عنوان کرد که شایع شده است کتلین، برای سر گورز جایزه تعیین کرده است! کتلین که این جمله تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود با طنز محکمی پاسخ داد: «من این‌قدر خشن به نظر می‌رسم؟»

گورز سخنرانی خود را در کمال آرامش و همچون فاتحان آغاز کرد. اسلایدهای پاورپوینت وی شامل نقل‌قول‌هایی از وارن بافت، الون ماسک و خودش بود. گورز بلافاصله پس از آن توئیت‌هایی را منتشر کرد که به آینده تزوس اشاره داشتند؛ توئیت‌هایی که در آنها اعلام کرده بود: «پس از چندین ماه دخالت‌های بیجا، ممانعت‌ها و حملات، بنیاد تزوس قدرت عمل خود را به دست آورده است. برای کسانی که می‌خواهند بدانند چه بر سر تزوس آمد (چه موفقیت‌ها و چه شکست‌هایش) باید بگویم که در یک محیط سرشار از اعتماد، غیرممکن‌ها ممکن می‌شوند و در یک محیط عاری از اعتماد، حتی ممکن‌ها هم غیرممکن خواهند شد؛ یوهان گورز.»

بعدها توئیت‌های بیشتری نیز اضافه شدند و برخی از آنها نیز حذف شدند. آنچه هنوز هم در هاله‌ای از ابهام قرار داشت، آینده تزوس بود. آینده‌ای که به نظر می‌رسید به مونتاس نیز گره خورده است. شرکتی که تام گوستینیس برایش مشتری پیدا کرده بود!

در جبهه بریتمن‌ها نیز کتلین به‌شدت مراقب بود. وی پست‌های توئیتری و صحبت‌های گورز در رسانه‌های اجتماعی را به اطلاع آرتور می‌رساند تا اثبات کند گورز، خود را برای ادامه جدی‌تر این نبرد آماده کرده است.

با وجود اینکه تام گوستینیس ادعا می‌کرد حق‌الاجاره گورز را شخصاً و از حساب شخصی‌اش پرداخت می‌کند، اما هزینه‌های بنگاه وکلای بنیاد سر به فلک گذاشته بود. در حقیقت، بریتمن‌ها ماهیانه 250 هزار دلار بابت هزینه‌های حقوقی صرف می‌کردند و این در حالی بود که هنوز، نتیجه دلخواهی حاصل نشده بود.

کتلین معتقد بود: «این دیگر یک موضوع مدیریتی ـ مشارکتی نیست. این یک مذاکره گروگان‌گیری است.» البته، این ادعا چندان هم بعید به نظر نمی‌رسید. گورز این امکان را داشت تا دسترسی بریتمن‌ها به سیستم را قطع کند، شبکه را به‌تنهایی راه‌اندازی کند و به‌عنوان مردی ثروتمند رخ بنماید. با این اوصاف، تنها کاری که از کتلین برمی‌آمد، این بود که دستانش یا در نهایت صدایش را بالا ببرد: «او احمق‌ترین عقرب جهان است. در حالی که آرتور گول‌خورترین قورباغه جهان است!»

کتلین بر این باور بود که در حال حاضر آنها فقط یک گزینه دارند؛ سیاست قبول مخاطره یا رفتن تا مرز جنگ (brinkmanship)؛ این، اتوپیایی نبود که قرار بود اتفاق بیفتد، اما در آن لحظه، به نظر می‌رسید که چاره‌ای جز آن نیز وجود ندارد؛ «احساس می‌کنم در یک گودال گرفتار شده‌ام، لعنتی، بازی هنوز ادامه دارد. تنها چیزی که می‌خواهم این است که از این مخمصه رها شویم. اینکه بازی خودمان را بکنیم. بارها به آرتور گفته‌ام که مردم آن طرف، بازی خودشان را می‌کنند. برایشان اخلاق در رمزنگاری هیچ مفهومی ندارد. آن‌ها فقط به‌دنبال تجارت و بردن در این بازی هستند. من 60 هزار خط کد دارم که می‌توانم با آنها یا بدون آنها در زوگ برنده بازی باشم.»

او، در حالی که نگاه خیره‌اش را از تپه‌های سیاه و عریان‌شده از شعله‌های آتش سانتا باربارا (Santa Barbara) می‌دزدید، زیر لب زمزمه کرد: «شاید آنها بخواهند با یک احمق ادامه دهند. من نمی‌خواهم.»

در هر صورت، با وجود اینکه کتلین بیش از آرتور نسبت به بی‌خاصیت بودن یا شاید برعکس، زیرک بودن بیش از اندازه گورز حساسیت نشان می‌داد، اما بنیاد برای هر دوی آنها مهم بود و هر دو با هم برای نجات آن می‌کوشیدند. زمانی که عدم کفایت گورز عیان شد و همه تلاش‌های هیات‌مدیره برای نجات بنیاد به پوچی رسید، آرتور و همسرش تصمیم گرفتند تا پلتفرم‌شان را این بار با تکیه بر بازوان و جیب خودشان راه‌اندازی کنند.

بنیاد موازی دومی تأسیس شد و در سایه مشارکت با این بنیاد، کتلین و آرتور بریتمن توانستند مسیر جدیدی برای ادامه روند توسعه پلتفرم‌شان پیدا کنند. با وجود اینکه بنیاد، بالغ بر 1.5 میلیون دلار هزینه روی دست بریتمن‌ها گذاشت، اما آنها توانستند در مدت‌زمان اندکی با استفاده از سرمایه‌گذاری شخصی‌شان روی بیت‌کوین این هزینه را جبران کنند.

کتلین نمی‌توانست در مورد گرفتاری‌های حقوقی‌شان کاری از پیش ببرد یا حتی اظهارنظر کند، اما یک راه‌اندازی واقعی و عملی می‌توانست فضای حقوقی بنیاد را به‌طور کامل به نفع بریتمن‌ها تغییر دهد؛ با اتفاق‌هایی که افتاده بود، این یک بنیاد چند میلیارد دلاری بود که مسئولیتی قراردادی برای راه‌اندازی پلتفرم و توزیع توکن‌هایش داشت. در واقع، آن‌ها بیش از هر چیز دیگری منتظر دیدن تزوس بودند.

کتلین، خسته به وسعت بی‌کران و آرام دریا نگریست و در حالی که کمی خم می‌شد، گفت: «این سیزدهمین بار است و طبیعی است که کمی خسته شده باشیم. ما مجبور نیستیم این کار را انجام دهیم. من این کار را به‌عنوان هدیه‌ای عاشقانه برای همسرم انجام می‌دهم و آرتور نیز این کار را می‌کند، چون می‌خواهد کاری برای دنیا انجام داده باشد. ما تولد تزوس را به‌عنوان محصول عشق و همکاری‌مان جشن خواهیم گرفت.»

روز بعد، در مقابل انبوه جمعیتی که در دانشگاه کالیفرنیا تجمع کرده بودند، کتلین استراتژی جدیدشان را برای همگان فاش کرد: «ما به‌شدت در حال تلاشیم و طی چند هفته آینده این توکن را منتشر خواهیم کرد. این نرم‌افزار، به‌مثابه حاملگی خارج از رحم برای مدت‌زمانی مشخص است.»

چند روز پس از سخنرانی کتلین در دانشگاه کالیفرنیا، وی پیامی کوتاه در حد چند کلمه فرستاد و ادعا کرد که گورز، از مسند خود در بنیاد تزوس استعفا داده است. دیری نپایید که مدیر بنیاد دوم تزوس ـ که فردی خونسرد و بسیار آرام با نام رایان جفرسون (Ryan Jesperson) از آیین مورمون (Mormon) بود ـ در یک اتاق در کنار گورز و وکلای بنیاد نشسته بود و در مورد استراتژی‌های وی، اینکه قرار است چه رویکردی را جایگزین رویکرد گورز کند و اهداف وی گفت‌وگویی دوستانه داشتند.

در پایان این جلسه به‌ظاهر دوستانه، گورز با اخراجش از بنیاد و تحویل‌دادن جایگاه خود در هیات‌مدیره به جفرسون موافقت کرد. گورز خلع شد و قراردادی که در ابتدای امر با وی بسته شده بود، به‌طور توافقی منحل شده و جایگاه وی به جفرسون انتقال یافت.

با برکناری گورز، پونز نیز از بسیاری از مخمصه‌هایی که در آن گرفتار شده بود، رهایی می‌یافت. وی طی تعاملاتی که با ردیت داشت، اذعان کرد که تمایل دارد کلیه مبالغی را که از بنیاد گرفته، بدان بازگرداند. البته، از گورز نیز خواسته بود تا همین کار را بکند که با توجه به اظهارات پونز، هرگز چنین اتفاقی نیفتاد.

جفرسون به همراه همسر و سه فرزندش از محل اقامت سابق خود در یوتا (Utah) به زوگ نقل مکان کرد و فصل جدیدی برای تزوس و بریتمن‌ها آغاز شد.

پایان کشمکش‌های میان بریتمن‌ها و گورز، به این مفهوم نبود که همه‌چیز تمام شده و تزوس، به روزهای شکوه و روشنی‌اش قدم گذاشته است. پرونده‌های قضایی هر روز حجیم‌تر و جدی‌تر می‌شدند و شاکیان جری‌تر.

هرچه بود، هنوز شبکه‌ای ظاهر نشده بود و متاسفانه، تأخیر طولانی‌مدت تزوس باعث شده بود تا میدان، برای رقبا باز شود. زمانی که در سال 2014 میلادی، اولین پیپرهای تزوس منتشر می‌شدند، هیچ‌کس نگران مدیریت آن نبود؛ اما اکنون، صحبت در مورد تزوس و نحوه مدیریت و کنترل آن نقل هر مجلسی شده بود.

بخش دیگری از این اخبار بد این بود که در اواخر فوریه، جی کلیتون (Jay Clayton)، رئیس کمیسیون بورس و اوراق بهادار اعلام کرد که تا جایی که به او و کمیسیون بورس و اوراق بهادار مربوط می‌شود و باعث نگرانی وی شده، اغلب عرضه‌های اولیه سکه فروش اوراق بهادار ثبت‌نشده و غیرقانونی را شامل می‌شوند و در این سخنان، اتریوم را نیز مستثنی نکرد.

این‌طور به نظر می‌رسید که فانتزی دیرینه‌ای که یک بنیاد متمرکز می‌تواند با وعده و وعیدهای غیرمتمرکزسازی توکن‌هایش را به فروش برساند، ممکن است یک بار و برای همیشه به دست فراموشی سپرده شود.

این در حالی بود که کل بازار عرضه اولیه سکه در سه‌ماهه نخستین سال 2018 میلادی رقمی بالغ بر شش میلیارد دلار را به خود دیده بود که به عقیده یکی از استادان برجسته دانشگاه ام‌آی‌تی (MIT)، یک‌چهارم از این مبلغ توسط کلاهبرداران گردآوری شده بودند.

آرتور بهار را در پاریس بود و ساعت‌های زیادی را با یک تیم توسعه‌دهنده نرم‌افزاری بین‌المللی می‌گذراند که از سوی دانشگاه‌ها جذب کرده بود. آن‌ها روزها و شب‌ها را در هوای دلچسب و دل‌انگیز مباحث علمی و مدرن سپری می‌کردند و این، برای آرتور از هر چیز دیگری مهم‌تر بود. پلتفرم، در نهایت برای راه‌اندازی در تابستان آماده می‌شد. کتلین نیز بیکار ننشسته بود و با برگزاری جلسات توسعه کسب‌وکار در سنگاپور، هنگ‌کنگ، سان فرانسیسکو، لندن و برلین، به تلاش‌های بی‌دریغ آرتور و تیمش ملحق شده بود. کشمکش‌های سال گذشته، روابط میان آنها را تحکم بخشیده و عشق‌شان را عمیق‌تر ساخته بود. کتلین، آرتور را به خاطر سفارش نوشیدنی‌های عجیب‌وغریب و دخترانه و مارش‌مالوهای آب‌شده مورد تمسخر قرار می‌داد و آرتور، ساعت‌ها به لهجه فرانسوی وحشتناک او می‌خندید.

آپارتمان نقلی آنها، یکی از آپارتمان‌های مبله ایر بی‌ان‌بی (Airbnb) بود که سرپناه تلاش‌ها، خنده‌ها و خستگی‌هایشان بود. تنها یادگاری که از دوران پرتب‌وتاب گذشته باقی مانده بود، یک برگ کاغذ سفید رول‌شده بود که روی آن شکلی دایره‌ای‌مانند وجود داشت. تصویری مبهم که ببار (Babar)، فیل کوچک کارتونی را به ذهن می‌آورد؛ تصویری که باعث شد طرحی در ذهن آرتور نقش ببندد و ویدئویی از یک فیل در داخل یک اتاق را در ردیت منتشر کند.

در اواخر ماه مارس، کتلین کنفرانس دیگری را ترتیب داد که این بار در زوریخ بود. آرتور در مورد حضور تنهای کتلین در زوریخ و به همراه نداشتن بادیگارد سختگیری نکرد. کتلین می‌خواست هر طور که بود به زوریخ برود و کنفرانس خود را در این شهر برگزار کند. تماس‌هایی که با گورز برقرار شد به جایی نرسیدند و به نظر می‌رسید که گورز، با بهانه‌کردن فشار کاری قصد دارد خاطرات گذشته را به دست فراموشی بسپارد.

در تمام مسیر قطار تا رسیدن به زوریخ، کتلین سعی می‌کرد ذهن خود را با چیزهای دیگری غیر از آنچه مجال چشم بر هم نهادن را به وی نمی‌داد، مشغول کند. با این حال، نمی‌توانست بی‌خیال اتفاقاتی شود که برای او، همسرش و آمال و آرزوهایشان افتاده بود. کتلین و آرتور ایده تزوس را بر علاقه و اعتماد بنا نهاده بودند و اکنون، باور نمی‌کرد که اجازه داده‌اند یک نفر، با ندانم‌کاری تمام آرزوهایشان را بر باد فنا دهد.

در حالت کلی، تعبیر آنها از اتفاقات سال گذشته، حلقه‌ای از فریب‌های توطئه‌گرانه بود. نه به این دلیل که این، خواسته و زاییده ذهن بریتمن‌ها باشد، بلکه به این خاطر که همه‌چیز، همانند روز آشکار بود و دیگر، جایی برای تردید باقی نمی‌ماند.

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که آرتور و کتلین در پایه‌ریزی بلاکچین خود بدان پایبند بودند، احترام و اعتماد به افکار و رفتارهای بشری بود و اینکه در سیستم خود، نتیجه‌گیری‌ها و تصمیم‌گیری‌ها را به افرادی موکول کنند که در شبکه حضور دارند؛ مصداق بارزی از یک سیستم کاملاً شفاف، غیرمتمرکز و توزیع‌شده.

در این بین، آنچه برای کتلین غیرقابل هضم بود، این بود که این مدل چطور نتوانسته بود رفتارها و انگیزه‌های گورز را برانگیخته و او را نیز با خود همراه کند. قرار بر این بود تا کنفرانس در خارج از مرکز شهر زوریخ و در محلی تحت عنوان سامسونگ هال (Samsung Hall) برگزار شود. درست مانند این بود که بخواهی از یک ماجرای مبهم و پر از شایعه، گزارشی کتبی و مستند برای یک نهاد رسمی ارائه کنی؛ همان‌قدر سخت و پیچیده. اما کتلین، کتلینی نبود که سال گذشته او را می‌شناختند.

دیداری که باعث شد کتلین برای مدت‌زمان کوتاهی خشکش بزند. برای چند لحظه انگار یخ زد، ولی به‌سرعت خودش را جمع‌وجور کرد. گفت «خب» و سپس با خنده ضعیفی ادامه داد: «تام گوستینیس هم اینجاست، میمون پرنده گورز!»

تام گوستینیس لبخند پهنی را نثار او کرد و با قدم‌هایی سنجیده و کنکاش‌گر به سمت او حرکت کرد. او بسیار بلندقد بود و شانه‌های پهنی داشت. با موهای بلوندی که در حال سفیدشدن بودند و گوش‌هایش را پوشانده بودند. تام به‌شدت جذاب و خونگرم و بسیار مؤدب بود. کتلین بار دیگر با او احوال‌پرسی کرد، همراهانش را به وی معرفی کرد و سپس بدون معطلی عذر خواست. به نظر می‌رسید کمی به گوستینیس برخورده باشد.

گوستینیس و تعدادی از میهمانان دور میزی گرد آمده بودند و در مورد وجوه اشتراک یکدیگر در نیوجرسی صحبت می‌کردند. زمانی که از تام گوستینیس در مورد تزوس سؤال شد، او به کناره‌گیری سیاست‌مدار بزرگی اشاره کرد که برای همه، آشنا بود. او گفت، دنیای عرضه اولیه سکه، چه قبل از تزوس و چه بعد از آن وجود داشته و خواهد داشت؛ با وجود همه اتفاق‌هایی که اخیراً افتاد. به نظر می‌رسید که گوستینیس از به زبان آوردن این حرف‌ها مقصودی دارد.

او ادامه داد: «پروژه به تعویق افتاد، شاید لزومی برای این کار نبود. شاید این پروژه باید خیلی بی‌سروصداتر از این به پیش می‌رفت.» کاملاً مشخص بود که می‌خواهد فضا را تلطیف کند و جو را به نفع خود تغییر دهد.

او ادامه داد: «با وجود اینکه کتلین و آرتور بارها و بارها با من درافتادند، اما من هر بار همان حرف خودم را تکرار کردم؛ اینکه همه‌چیز از یک سوءتفاهم آغاز شد و به مرور زمان نیز بزرگ‌تر شد. او اینجا رفتار سردی با من داشت، اما من هرگز کاری علیه بریتمن‌ها انجام نداده‌ام.»

شاید تمام اینها به این خاطر بود که دنیای بلاکچین و ارزهای رمزنگاری‌شده، هیجانی را با خود به وجود آورده بودند که سابق بر آن، هیچ بانکی یا هیچ دفترکلی به خود ندیده بود. داستان او، اگرچه کمی دور از ذهن، اما قابل باور بود. گوستینیس به گفته‌های سابق خود افزود: «من مرد محافظه‌کاری هستم که از یک پست حسابداری در یوبی‌اس (UBS) می‌آیم. من واقعاً از اینکه می‌بینم این جامعه آنارکو-کاپیتالیست (anarcho­capitalist) گرد هم آمده‌اند تا همدیگر را بخورند، مات و مبهوت می‌مانم.»

سپس بدون اینکه سعی کند بحث را بیش از این به حاشیه بکشاند، گفت: «آن فقط یک سوءتفاهم بزرگ بود که آغاز شد و من، همواره با یوهان مخالف بودم. دلیلش هم این بود که من همیشه با بریتمن‌ها هم‌درد و هم‌دل بوده‌ام. هرچند ممکن است این داستان برای شما خیلی خسته‌کننده باشد.»

کارآفرینان و مدیران استارت‌آپ‌ها سعی می‌کردند خود و نوآوری‌های جدیدشان را معرفی کنند و در این میان، می‌شد کتلین را در آن سوی اتاق دید که به دیوار تکیه داده و در حال مطالعه و ویرایش متن کنفرانسش است.

شاید هم واقعاً تمام اتفاق‌هایی که در این مدت افتاده بود، یک سوءتفاهم خسته‌کننده و بزرگ بودند. گورز هنوز هم موفق بود و نشانه‌ای از شکست، درماندگی یا انزوا در او دیده نمی‌شد.

یک هفته می‌شد که فایننشیال تایمز، داستانی از او به چاپ رسانده بود و وی را به‌عنوان یکی از کارشناسان معتبر عرضه سکه قلمداد کرده بود. هرچند برخی ضربه‌ها نیز به وی وارد شده بود. ممنوعیت دادوستد با اعضای وال استریت برای مدت دو سال که در ماه آوریل از سوی فینرا (Finra) عنوان شد، یکی از نمونه‌هایی بود که می‌توانست برای آرتور یا همسرش تسکین‌دهنده باشد.

چند دقیقه بعد، کتلین و تام بار دیگر به پست هم خوردند. کتلین این بار نیز با سردی هرچه تمام و بدون اینکه به او نگاه کند، برای بار دوم سلام کرد. تام بدون اینکه شخص خاصی را مورد خطاب قرار دهد ـ غیرمستقیم خطاب به کتلین ـ گفت: «چه کسی الون ماسک بلاکچین خواهد شد؟» و این در حالی بود که کتلین، بدون اینکه واکنشی نشان دهد او را نادیده گرفت و صحنه را ترک گفت.

کرائوس که در تمام این مدت در کنار کتلین بود، به‌دنبال او به راه افتاد، اما گوستینیس برآشفت و به او طعنه زد. کرائوس به معنای واقعی کلمه در جا خشکش زد. گوستینیس همان‌طور که حرف می‌زد به کرائوس نزدیک‌تر می‌شد. آن‌قدر نزدیک‌تر آمد که سایه قد و قواره بلندش تمام صورت کرائوس را احاطه کرد. کمی خم شد و طوری که سرش نزدیک گوش کرائوس بود با لحن خاصی گفت: «تو اینجایی تا از او آویزان شوی! درست است؟ الان می‌فهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد!»

کرائوس عنوان کرد برای شرکت در این کنفرانس مجوز رسمی دارد، اما این سخن وی، باعث برآشفتن بیشتر گوستینیس شد؛ «پس من می‌روم برای همه توضیح بدهم چه در سرم می‌گذرد!» و سپس بدون اینکه حرکت دیگری انجام دهد روی پاشنه چرخید تا دور شود. کرائوس که تقریباً به لکنت افتاده بود خواست حرفی بزند که گوستینیس برگشت، دست‌هایش را روی میز ستون کرد و مرموزانه پرسید: «مایلی بیشتر با هم آشنا شویم؟»

تا کرائوس به خودش بیاید، گوستینیس رفته بود. البته گوستینیس بعدها به خاطر رفتار آن روزش صمیمانه از کرائوس عذر خواست. چیزی که بود، اتوپیای مشوش رمزنگاری بود که همه را در شک و تردیدی بی‌امان، توهم توطئه و احساس بی‌اعتمادی دائمی گرفتار کرده بود؛ اتوپیایی که قادر بود مردم را در معرض افراط‌گویی‌هایی عجیب‌وغریب قرار دهد.

کرائوس اذعان می‌کند که بعدها وی را بخشید، اما در آن روز، حال کسی را داشت که به سمت سالن تاریک وحشت حرکت می‌کرد. پنل کنفرانس تصاویری از چهار مرد را نشان می‌داد که روی سن ایستاده بودند و چهره‌های پهن و گوشتی‌شان تمام صفحه را پر کرده بود. کرائوس پیامکی به کتلین فرستاد و گفت که فکر می‌کند گوستینیس قصد داشته او را بترساند. زمانی که به نزد کتلین رسید، کتلین فقط سری تکان داد و لبخند محوی زد.

یکی از وکلا که کت و شلوار مناسبی بر تن داشت در مورد نقش رگولاتورها در بازی رمزنگاری صحبت می‌کرد.

می‌گفت: «ما ترس را از بین می‌بریم»؛ کار ما این است که به مردم بگوییم «نترسید»…



منبع: وایرد

1 دیدگاه
  1. رضا می‌گوید

    دمتون گرم واقعا

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.