پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
کارمزد به سبک جمعهبازار پارکینگ پاساژ پروانه
برای یک پروژه دانشگاهی گذرم به جمعهبازار پارکینگ پاساژ پروانه افتاد؛ هم فال بود و هم تماشا. جمعهبازاری که تا الآن فقط دربارهاش شنیده بودم و انگیزه برای رفتن به آن را نداشتم، حالا به بهانه چندرغاز نمره کلاسی هم که شده بود میرفتم که از نزدیک ببینم.
با دیدن سیل جمعیتی که صبح جمعه با اشتیاق ورودی پارکینگ پاساژ پروانه را به سمت داخل میرفتند، دیگر انگیزه نمره کلاسی کمرنگ شد و موضوع برایم شخصی شد که بدانم این جمعیت دقیقاً برای چه اینطور به اینجا میآیند.
وارد طبقه اولی که شدم پر بود از دستفروشانی که کارشان فروش خنذرپنذرهایی بود که در دنیای مدرن امروز، تصور اینکه هنوز چنین چیزهایی آن هم با این شور و اشتیاق خریدوفروش میشود اولش برایم سخت بود! ولی یک ربعی که قدم زدم یک دست مهرههای مسی شطرنج که به نظر میآمد نسبتاً قدیمی هم باشند نظرم را جلب کرد.
یک زنوشوهری قصد داشتند قبل از من آن مجموعه مهرههای شطرنج را بخرند ولی به خاطر اینکه مهرههایش کوچک بود آن نخریدند و همینجا بود که فروشنده که میخورد شصت سالی داشته باشد موقع رفتنشان دوباره به آنها گفت: «امروز دشت نکردم؛ بیا ارزون میدم بردار ببر.» ولی رفتند و من ماندم و مهرههای شطرنج مسی که نمیدانم چه شد که افتاد به جانم که بخرمشان! با حاجی چانه زدم و آخر حاضر شد 40 هزار تومان آن مجموعه 32 مهرهای مسی را به من بفروشد. کمی باورش برایم سخت بود که چنین چیزی با چنین قیمتی آنجا گیرم آمده بود. بااینحال آمدم پرداخت کنم، کارتم را بیرون کشیدم. حاجی گفت: «برو دهتا غرفه اون طرفتر، کارت بکش بیا.»
مهرهها را گذاشتم پیش حاجی، رفتم کارت بکشم. پسر جوانی نشسته بود کنار یکی از فروشندهها و یک کیف کنارش بود و سرگرم بازی با موبایلش بود؛ گفتم: «برای فلانی 40 تومن کارت بکش.» مرد جوان بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، گفت: «پنجاه تومن، یه تومن.» من که درست متوجه نشده بودم چه میگوید، گفتم: «پنجاهویک تومن نه! چهل تومن!» مرد جوان که ظاهراً فهمیده بود من متوجه حرفش نشدم این بار سرش را بالا آورد و گفت: «پنجاهویک تومن کارت میکشم، پنجاه تومن بهت پول نقد میدم.»
تازه دوزاریام افتاد که موضوع از چه قرار است. من هم که پول نقد همراهم نبود و از خرید غیرمنتظرهای که قرار بود داشته باشم هم ذوقزده بودم، گفتم «بکش، اشکالی نداره.» تازه فهمیدم که اصلاً کارش کارت کشیدن است؛ چون اکثر فروشندههای جمعهبازار پارکینگ پاساژ پروانه سن و سالدار بودند و علاقهای به کارتخوان نداشتند، این جوان کارش کلاً کارت کشیدن بود البته از نوع کارمزد دارش! با اینکه هزار تومان کارمزد برای پنجاه هزار تومان کمی زیاد بود ولی در آن لحظه که خرید میکردم احساس ناراحتی نداشتم. مرد جوان کارت را کشید، رسید تراکنش و پنجاه هزار تومانی که از کیفش بیرون کشید را به من داد و برگشتم بروم سمت حاجی. چند قدمی که از مرد کارتخواندار دور شدم، دوباره صدایش را شنیدم که به نفر بعدی میگفت: «پنجاه تومن، یه تومن!»
چهل تومان حاجی را دادم و معامله شیرینمان با یک «خدا بده برکت» تمام شد. حالا فهمیدم که چرا مردم اینطور با ذوق و شوق به اینجا میآیند. ظاهراً کسی برای خرید چیز خاصی آنجا نمیآمد، بیشتر میآمدند ببینید که چه چیز نظرشان را جلب میکنند و اگر راست کارشان بود بخرند.
از این حرفها که بگذریم، تجربه جمعهبازار پارکینگ پاساژ پروانه و مرد جوانی که کلاً کارش کارت کشیدن بود، به من نشان داد که مردم برای چیزی که برایشان ارزش ایجاد کند حاضرند هزینه کنند. چراکه من اگر آنجا کارت نمیکشیدم تقریباً باید دهدقیقهای پیادهروی میکردم آن هم در بین آن جمعیت تا بروم و از نزدیکترین دستگاه خودپرداز خیابان جمهوری پول برداشت کنم و تازه معلوم نبود در این زمان که میروم و میآیم دیگر آن جنس تَکِ مورد نظرم همچنان موجود باشد یا نه! نتیجه اینکه اگر شرایط محیا باشد، کسی که سرویس دریافت میکند حاضر است هزینه سرویسش را بدهد.
البته در این بین دلم میسوخت برای آن بانکی که چنین سرویسی را بهرایگان در اختیار یک مرد جوان قرار داده و کارمزدی که بانک نمیگیرد را، او میگیرد و خوبم میگیرد. ولی کمی که بیشتر فکر کردم، به خودم گفتم تا زمانی که بانکها و شرکتهای پرداخت با هم همراه نشوند و تمام تلاششان این باشد که زیراب همدیگر را بزنند، این کارمزد هزار تومانی نوش جان این مرد جوان و امثالهم باشد که این خلأ را بهخوبی شناختهاند و از آن کسب درآمد میکنند، ولی هنوز بانکهای ما جرئت چنین حرکتی را ندارند.
ناگفته نماند بعضی از فروشندههایی که جوانتر بودند دستگاه کارتخوان داشتند و تقریباً از تمام شرکتهای پرداخت آنجا دستگاه دیدم که اغلب فروشندگان هم مستقیم دستگاه نگرفته بودند و میگفتند: «یه آشنایی داریم، به اون گفتیم برامون آورده!» انگار داشتن دستگاه کارتخوان برایشان جرم محسوب میشد که تازه میروند سبیل یک نفر سومی را این وسط چرب میکنند که برایشان دستگاه کارتخوان بیسیم بیاورد! و این چقدر دردناکتر و احمقانهتر بود که سازوکار بانکها طوری است که دستگاههای کارتخوان بیسیم را به متقاضیان واقعی آن در سطح جامعه ارائه نمیکنند که مجبورند با دوزوکلک این دستگاهها را دریافت کنند و برایش هم هزینه کرده بودند! چرا هر فروشنده نباید یک کارتخوان داشته باشد وقتی حتی این فروشنده حاضر است هزینه آن را بدهد؟!