پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
چرا امیدوارم؟ / نگاهی کوتاه به تاریخ کوتاه توسعه ما و اینکه امروز کجا ایستادهایم
این روزها از درودیوار غم میبارد. آسانترین انتخاب افسردگی و غمگین بودن است. مردم مدام از خود میپرسند منتظر چه اتفاق بدی باید باشیم؛ مانند کسی شدهایم که از سقوط آسانسور میترسد و بیخود و بیجهت بهسختی از پلهها بالا و پایین میرود و به دنیا لعنت میفرستد. در شرایطی که ناامیدی اولین انتخاب است، چرا میتوان امیدوار بود.
«بیل گیتس» و «مارک زاکربرگ»، از ثروتمندترین مردان جهان هستند. آنها به بهانههای مختلف فهرست کتابهای مورد علاقه خود را منتشر میکنند. چند ماه پیش بود که گاردین نوشت: «بیل گیتس، بنیانگذار مایکروسافت و مارک زاکربرگ، بنیانگذار فیسبوک در مجمع جهانی اقتصاد در «داووس» سوئیس فهرستی از ۱۴ کتابی را که در سال ۲۰۱۷ خوانده و به نظرشان همه باید بخوانند، منتشر کردند.»
این گردهمایی که از سال ۱۹۷۱ بهصورت سالانه برگزار میشود، رهبران تجاری و چهرههای موفق اقتصاد جهان را دور هم جمع میکند. دو نفر از همراهان همیشگی این رویداد، گیتس دومین و زاکربرگ چهارمین فرد ثروتمند جهان، هستند که علاوه بر درخشش در حوزه فناوری و اقتصاد، کتابخوانهای قهاری هم محسوب میشوند و سالانه فهرست کتابهای پیشنهادی خود را ارائه میدهند.
کتاب مشترکی که هر دو این چهرهها درباره آن صحبت کرده و مطالعه آن را به همه توصیه کردهاند، «فرشتگان محافظ وجود ما: چرا خشونت کاهش یافته است؟» نام دارد که استیون پینکر، استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد آن را نوشته است. موضوع جالب این کتاب، درباره کاهش پیدا کردن خشونت در جهان است و به همین خاطر به فهرست پرفروشترینهای آمازون راه پیدا کرده است. گیتس در توئیتر خود این کتاب را اینگونه توصیف کرده است: «الهامبخشترین کتابی که تاکنون خواندهام».
او در اینباره گفته است: «پینکر نشان میدهد که جهان چطور به سمت بهتر شدن جلو میرود. به نظر احمقانه میآید، اما حقیقت دارد. الان صلحآمیزترین دوران تاریخ بشر است. این مهم است؛ چون وقتی شما فکر میکنید دنیا رو به بهبودی است، میخواهید این پیشرفت را به انسانها و مکانهای بیشتری گسترش دهید. این به این معنا نیست که شما مسائل مهم را نادیده میگیرید، بلکه این است که شما باور دارید اینها قابلحل هستند.»
مرد شماره یک فیسبوک هم این کتاب را در باشگاه کتابخوانی خود معرفی کرد و موجب صدرنشینی آن در فهرست پرفروشترین کتابها شد. زاکربرگ درباره این اثر گفته است: «این کتابی است بهموقع، درباره اینکه چرا و چطور خشونت بهطور مدام رو به کاهش میرود و ما چگونه میتوانیم این روند را ادامه دهیم.»
گزارش بالا نکته پنهان بسیار مهمی دارد؛ حتی افراد بسیار سرشلوغی مانند گیتس و زاکربرگ کتاب میخوانند؛ زیاد هم میخوانند. این را مقایسه کنید با کتاب نخواندن بسیاری از مدیران ما. برای نخواندن کتاب هزار بهانه وجود دارد، ولی برای خواندن کتاب فقط یک انگیزه به دانستن نیاز است. از اینکه بگذریم یکی دیگر از کتابهایی که بیل گیتس اخیرا خیلی از آن تعریف کرده و حتی میخواهد به همه فارغالتحصیلهای آمریکایی یک جلد از آن را هدیه بدهد، کتابی است که نشان میدهد دنیا بهجای بهتری تبدیل شده است. Factfulness نام این کتاب است و عنوان فرعی آن هم اینچنین است: «۱۰ دلیل برای اینکه ما درباره جهان اشتباه میکنیم و چرا چیزها بهتر از آن است که شما فکر میکنید». قبل از اینکه درباره کتاب Factfulness صحبت کنیم، اجازه دهید نگاهی بیندازیم به طرح و تیتر روی جلد چند نشریه مهم این روزهای دنیا، دقیقا در یک سال پیش.
اکونومیست: ونزوئلا در آشوب؛ جهان چه باید بکند
تایم: ضد ضدافسردگی؛ افسردگی ۱۶ میلیون آمریکایی را تحت تاثیر قرار داده است. یکسوم آنها به هیچ درمانی پاسخ نمیدهند. دارویی جدید به شکل شگفتانگیزی این روند را تغییر میدهد
د ویک: ببخشید؟ ترامپ همه وزن خود را برای تغییر تحقیقات درباره تاثیر روسیه در انتخابات به کار میگیرد که شامل بخشش خودش هم میشود
ایندیا تودی: آیا جنگی در راه است؟ اگر چین منطق را کنار بگذارد، فشارها افزایش مییابد. چگونه میخواهیم ارتش را جمع کنیم؟
با نگاه به چند نشریه معتبر دنیا از یک سال پیش تا همین امروز میبینیم که صحبت از افسردگی است و جنگ و آشوب. اگر به روزنامهها و نشریههای ایرانی هم نگاهی بیندازیم چیزی بهتر از این گیرمان نمیآید. صحبت از دلار ۴۲۰۰ تومانی است و اینکه کی گرفته و کی نگرفته. تلویزیون را که باز میکنیم، گویی بهصورت سیستماتیک تلاش میکنند مردم را ناامید کنند. از رضا رشیدپور گرفته تا احسان علیخانی یا هر فرد دیگری که تلاش میکند دیده شود، انگار در مسابقه کی بدبختتر، شرکت کردهاند. کسی مانند عادل فردوسیپور هم که با دیده تحسین به تیم ملی فوتبال ایران نگاه میکند، بعد از اینکه ژاپن و کره نمایش درخشانی در جام جهانی داشتند، آماج انواع حملات قرار گرفته است که چرا اینقدر از تیم ملی تعریف کرده است. روزهای جام جهانی تبوتابی در کشور حاکم شده بود که خیلی زود فروکش کرد و ما ماندیم و یک عالم غم. کدام غم؟ سوال اساسی کتاب Factfulness هم همین است. انسانها در جهان امروز تصور میکنند که دنیا به محل بدتری برای زندگی تبدیل شده است. برای اینکه بدانیم اوضاع از چه قرار است، در کتاب چند پرسش ساده مطرح شده است که میتوانید به آنها پاسخ دهید و ببینید چقدر نسبت به دنیای امروز مطابق واقعیتها فکر میکنید و چقدر مانند اکثریت مردم جهان بیخودی نگران و ناامید و احیانا افسرده هستید. بماند که من شخصا برای افسردگی اصالت قائلم و تصور نمیکنم افسردگی بیماری باشد که باید آن را درمان کرد. شخصا برای انسانها این حق را قائلم که در دورههایی از زندگیشان نسبت به همهچیز افسرده شوند و درمان آنها داروهای شیمیایی نیست. با این وجود شدیدا مخالف ناامیدی و کاری نکردن هستم.
دنیا جای بهتری شده است، پس ما چرا این همه نگرانیم؟
صدایی که شنیده نشد
نشر نی سال گذشته کتابی منتشر کرد با عنوان «صدایی که شنیده نشد». تصور میکنم صدای این کتاب هنوز هم شنیده نشده است. این کتاب، بخشی از تحقیقاتی است که در دهه ۵۰ شمسی با عنوان «طرح آیندهنگری» انجام شد. گذشت سالیان متمادی از زمان انجام این تحقیقات، ارزشهای آن را بیش از پیش آشکار کرد. این تحقیق از اولین نظرسنجیهای ملی در کشور است و اطلاعات منحصربهفرد تجربی از نگرش مردم در دهه ۵۰ شمسی به دست داده و نشان میدهد که چگونه در زیر پوست جامعه، جریان دینی در حال رشد بود. برای ما که در سالهای بعد از این تحقیق، شاهد انقلاب بودهایم، شاید جای شگفتی باشد که چگونه چنین علامتهایی دیده و صدای جامعهای که در این تحقیق پژواک یافته بود، شنیده نشد. این تحقیق هم، از فضل تقدم در میان پیمایشهای اجتماعی برخوردار است و هم به خاطر تصویری که از وضعیتِ نگرشیِ آن روزگار ارائه میکند، دارای اهمیت است. علاوه بر آن باید به پیوند دیدگاههای نظری و تحقیق تجربی اشاره کنیم که «آیندهنگری» به آن توجه جدی داشت.
«اکنون که چهار دهه از زمان انجام این تحقیق میگذرد، در موقعیتی قرار داریم که با فاصله عاطفی به نتایج بنگریم و تفسیری دقیقتر از شیوه واکنش ذهنی و رفتاری جامعه به «نوسازی» ارائه کنیم. توضیح یک حادثه رویداده با استفاده از یافتههای یک پژوهش، تمرینی برای شیوه خواندن پژوهش است. شاید این شیوه بازخوانی در خود نکتههای آموزندهای داشته باشد که چگونه میتوان یافتههای یک تحقیق را تفسیر و از انکار یا پذیرش کلی تحقیق پرهیز کرد و یافتههای ناسازگار با شناخت متعارف را جدی گرفت.»
فاصله عاطفی کافی برای درک گذشته
نویسندگان کتاب «صدایی که شنیده نشد» از واژه فاصله عاطفی استفاده کردند؛ منظورشان این است که بر خلاف مدیران و تحلیلگران آن روزگار که قادر به درک یافتههای تحقیق نبودند و با دیده انکار با آن برخورد میکردند، ما امروز به اندازه کافی از آن زمان فاصله گرفتهایم که بتوانیم نتایج آن تحقیقها را بدون جانبداری درک کنیم. حرفی که میخواهم در ادامه بزنم سخت است. قبل از هر چیز تاکید کنم که عمیقا خودم را وفادار به ایران و این سرزمین میدانم و کوچکترین علاقهای به حکومت پهلوی ندارم و منتقد همیشگی آنها هستم. بر خلاف عدهای که از دوران نوستالژیک قبل از انقلاب صحبت میکنند، عمیقا معتقدم که سیاستهای اشتباه محمدرضا پهلوی از سالهای ۵۰ به بعد اقتصاد ایران را نابود کرد. منتها میخواهم از صداهایی حرف بزنم که شنیده نشد. باز تاکید میکنم که هرگز معتقد به این نیستم که نباید حکومت پهلوی سرنگون میشد یا برداشتهای اشتباه دیگر. یا اینکه پهلویها خوب بودند و چیزهایی مانند آن. فقط میخواهم از صدایی بگویم که شنیده نشد. چون معتقدم امروز هم صداهایی شنیده نمیشود. پیش از انقلاب حامیان دولت بختیار از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند. بختیار در تاریخ معاصر ایران مورد عجیبی است؛ او اولین نخستوزیر ایران بود که سابقه مبارزه با پهلوی را داشت و حتی بر خلاف رسم آن روزگار دست شاه مملکت را هم نبوسید. منتها وقتی انتخاب شد مورد تهاجم شدید همه گروهها قرار گرفت. مهشید امیرشاهی از جمله معدود کسانی بود که بهصورت علنی از بختیار حمایت کرد و در شماره ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ روزنامه آیندگان مقالهای با عنوان «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» منتشر کرد. او در مصاحبهای بختیار را بهعنوان «جلوه و اسوه کمال انسانی و خرد» ستود. در یکی از رمانهای امیرشاهی، راوی داستان بعد از شنیدن خبر نخستوزیری بختیار با خود میگوید: «پس بالاخره اوضاع خوب شد. آرزوی آدمهایی مثل من بالاخره به حقیقت پیوست. از فردا، میتوانیم زندگی کنیم، تحت حمایت یک دولت محبوب که کنترل را به دست خواهد گرفت، اصلاحات را آغاز خواهد کرد و امنیت را برقرار خواهد ساخت.»
مهشید امیرشاهی مینویسد: «من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هرچه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام، ولی این بار میترسم، نه به خاطر خودم؛ بلکه به خاطر آینده این مملکت و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»
صدای مهشید امیرشاهی شنیده نشد و در هیجان شدیدی که بر جامعه حاکم بود، کسی به حرف بختیار گوش نکرد. به نظرم هنوز هم برخی فاصله عاطفی کافی برای درک آن روز را ندارند و جانبدارانه له یا علیه برخورد میکنند. منتها نکته مهم این است که جامعه منتظر ما نمیماند. عمیقا معتقدم حذف کسانی که مانند ما فکر نمیکنند و مانند ما عمل نمیکنند و خالی کردن خانه از کسانی که توان ساختن را دارند، ما را در برابر لشکر مردگان متحرک در شبکههای اجتماعی تنها میکند. باور کنیم که اگر دوروبرمان را خالی کنیم، هیچ دیواری هم نمیتواند از ما محافظت کند. دشمن مشترک ما نهفقط آمریکا، استکبار جهانی، دلار، یورو و ارز، گرانی و تورم؛ بلکه نادانی است. متاسفانه ندانستن و عدم آشنایی با شیوههای آموختن و ترویج بیاطلاعی و تنبلی و دنبال کردن موضوعات کمارزش توسط رسانههای مختلف ما را به سمت پرتگاه میبرد. ندانستن فقط درد نیست. ندانستن هموار کردن مسیر برای «وایتواکرها» و انداختن فرش قرمز زیر پای بیگانگان است. ما وقتی میتوانیم بدانیم که اجازه دهیم همه صداها جایی داشته باشند.
تاریخ صدساله اخیر ایران را اگر مطالعه کنیم، میبینیم که در همه این سالها بیگانگان با ترفندهای ساده و تکراری بر ما غلبه کردهاند و در همه این سالها این ما بودیم که با ناآگاهیمان زمینه شکست را فراهم کردهایم.
دانلود کنید: این مقاله را به صورت پیدیاف مشاهده کنید
کتابی مانند Factfulness نشان میدهد که دنیا بهطور کلی به جای بهتری تبدیل شده است و از ته دل بر این باورم که ایران هم در طول صدسال اخیر به جای بهتری برای زندگی تبدیل شده است. هرگز نفهمیدم کسانی که نوستالژی روزهای گذشته را دارند دقیقا از کدام تکه خوش گذشته روایت میکنند. قبل از سال ۱۳۰۰ و در طول پنج سال قبل از آن قحطی و بیماری نصف مردم ایران را از بین برد. شدت مرگها آنقدر زیاد بود که مردهها روی زمین میماندند و زندهها فقط زنده بودند تا بمیرند. با ظهور رضاخان در تاریخ ایران تلاشهای بدون پشتوانه فکری و اجتماعی کافی برای مدرن شدن ایران صورت گرفت. با مسلم گرفتن این فرض اشتباه که ایران بهزور سرنیزه مدرن میشود، ایران در مسیر مدرنشدنی بدقواره قرار گرفت. نتیجه آن را در همین تهران امروز هم میتوانید ببینید؛ تهرانی که در زمان قاجار بهآرامی در حال رشد بود، چنان ناگهان از ریخت افتاد که دیگر کار زیادی نمیتوان برای این شهر انجام داد. خیلیها معتقدند تخم لق توسعه نامتجانس تهران در دوران قالیباف گذاشته شد؛ اینطور نیست. تهران از زمان شهرداری کریم آقا بوذرجمهری و زیر نظر مستقیم رضاخان به این روز افتاد. برای درک این موضوع فقط کافی است تاریخ میدان توپخانه تهران را بخوانید. در ادامه هم که جنگ جهانی دوم شروع شد و نتیجه آن برای ما بیطرفها چیزی نبود جز اشغال ایران و دوباره قحطی و آشوب و تجاوز و غارت. شاه ایران با ذلت از کشور بیرون رانده شد، آن هم نه توسط ایرانیها؛ بلکه توسط انگلیسها. از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که برخی تصور میکنند دوران طلایی آزادی در ایران بوده است، آشوب اقتصادی مملکت را فلج کرده بود. عدهای تصور میکنند تحریم فقط برای بعد از انقلاب بوده و یادشان رفته که آمریکا و انگلیس آن زمان چگونه دست ما را زیر ساتور بردند. از 1332 و کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت محمدرضا پهلوی و شروع دوباره مملکت، شاید تنها دورهای که اندکی طعم برنامهریزی و توسعه در کشور مشاهده میشود، دهه ۴۰ بود که آن هم بهدلیل ضعف شاه مملکت و حضور افرادی مانند خداداد فرمانفرماییان و ابوالحسن ابتهاج نهادهای مهم برنامهریزی شکل گرفت؛ اما دولت آنها هم مستعجل بود و از دهه ۵۰ که قدرت شاه مملکت بیشتر شد با سرعت هرچه تمامتر ایران به سمت سقوط رفت. حتی اگر انقلاب اسلامی هم رخ نمیداد، حکومت پهلوی به دلایل متعدد قادر به ادامه حیات نبود. برای درک اینکه محمدرضا پهلوی چقدر از اوضاع مملکت بیخبر بود، کافی است فایل گفتوگوی تلفنی پهلوی با علی امینی در روزهای اوج انقلاب را بشنوید. پهلوی اگر یک بار گزارشی که درون دستگاه خودش انجام شده را خوانده بود و سعی میکرد واقعیتهای جامعه را درک کند، مطمئنا خیلی سریعتر رویکردهایش را تغییر میداد. بعد از انقلاب هم تا سالها درگیر ترور و بمبگذاری بودیم. در ادامه هم که جنگ شروع شد و نمیتوانستیم به توسعه فکر کنیم. دهه 70 هم که توسعه شروع شد، تازه آثار اجتماعی جنگ خودش را نشان داد. این 10، 20 سال اخیر هم نیازی به یادآوری من ندارد.
کدام روزهای خوش گذشته؟
در این شرایط، برای من سوال است کسانی که مدام بر طبل این میکوبند که اوضاع بد است، دقیقا از کدام روزهای خوش گذشته صحبت میکنند؟ ایران در تاریخ معاصر خود گرفتار صد سال آشوب ناتمام بوده است. قدرتهای بزرگ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب به شکلهای مختلف سنگ جلوی پای ما انداختهاند. کسانی که معتقدند اوضاع قبل از انقلاب اینطور نبود، بروند مصاحبههای شاه درباره کشورهای مختلف را بخوانند که چگونه از سنگاندازی غربیها صحبت میکند.
فقط میماند یک نکته. در همه این سالهایی که ما درگیر خودمان بودهایم، کره و ژاپن و ترکیه و برزیل و آفریقای جنوبی و چین و هند و چند جای دیگر از پیلههایشان درآمدند و امروز توسعهیافته محسوب میشوند. اگر این کشورها هم مثل ما به اندازه کافی توسعه نیافته بودند، مشکلی نبود. خب همه با هم توسعه پیدا نکرده بودیم و دور هم بودیم و خوش میگذشت. درد اینجاست که ما نسبت به بقیه نتوانستهایم شتاب رشد خوبی داشته باشیم. اگر به درون نگاه کنیم صد سال آشوب را پشت سر گذاشتهایم و اگر به بیرون نگاه کنیم به نظر میرسد دیگران ما را پشت سر گذاشتهاند. در این شرایط چاره این نیست که دیگران را متهم کنیم. اولین اصل موفقیت این است که ما خودمان مسئولیت عملکرد خودمان را بر عهده بگیریم. اگر خودمان مسئولیت عملکرد فردی و جمعی خودمان را بر عهده بگیریم و دیگران را مقصر حال و روز امروز خودمان ندانیم، تازه در خانه صفر نشستهایم. حیف است که زمان را صرف دعواهای بیارزش کنیم و بازی را ببازیم. دو کتابی که در این یادداشت به آنها ارجاع داده شد، میگویند دنیا هر روز به جای بهتری تبدیل شده است و این حق ماست که زندگی بهتری داشته باشیم. روزهای جام جهانی نشان داد که ما شادی و هیجان و زندگی و آرامش میخواهیم و میتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم.
این روزها امیدوار بودن انسان را احمق جلوه میدهد و شرط اول روشنفکر بودن در این مملکت این است که در هنگام دود کردن سیگار از وضعیت بد همه چیز ناله کنیم و بگوییم که چارهای نیست و باید رفت. حالا اینکه کجا باید رفت و جای دیگر چه چیزی انتظار ما را میکشد؟ کسی چیزی دربارهاش نمیگوید.
قطعا آنچه اینجا گفتم آنهایی که تصمیم گرفتهاند ناامید باشند و کاری نکنند را تحریک نمیکند که به دنبال آموختن مهارت بروند و شایستگیهایشان را بیشتر کنند. آنهایی هم که امیدوارند، خب امیدوارند. روی صحبت من با کسانی است که دودل ماندهاند و حجم وحشتناک خبرهای منفی که «وایتواکرها» در شبکههای اجتماعی دستبهدست میکنند، آنها را سردرگم کرده است. در این شرایط است که ترجیح میدهم امیدوار باشم و اگر کاری از دستم برمیآید، انجام بدهم؛ به جای اینکه پکی بر سیگار بهمنم بزنم و از این بگویم که باید رفت؛ ماندن فایده ندارد!
جناب قربانی عزیز
از دیدگاههای روشن و زیبای شما آموختنیهای بسیاری دریافتم.
قبلا جایی نوشتهام که از یاد نبریم که ایران در منحط ترین دوران تاریخی خود به «مشروطیت» دست یافته است. در خونبارترین روزهای تاریخ حملۀ مغول و قحطیهای بزرگ «باز هم زندگی روی زیبای خود» را نشان داد.
من درک میکنم که ایران کشوری توسعهنیافته است (بارها در این مورد نوشتهام و البته خواهم نوشت) اما درک نمیکنم که با «غر زدن» چه مشکلی از مشکلات مملکت قرار است کاهش یابد. با پیگیری اخبار دلار چه اتفاقی قرار است برای ما بیفتد یا با گفتن دائمی اینکه «ایران جای زندگی نیست» مگر قرار است اینجا جای بهتری شود؟
همیشه یک راهکار برای این گزینه داشتهام: خب اگر اینجا جای زندگی نیست، معطل نشو. همین امروز تکلیفت را یکسره کن و برو. اگر هم نمیتوانی بروی، دیگر غر نزن. نه ما بدهکار بودن توایم نه تو طلبکار مملکتی که ماندهای. نه من طلبکاری از کسی دارم که تحصیلاتم را نیمهتمام در انگلستان رها کردم و به ایران بازگشتم و نه هیچ کس دیگری.
نقل قول Will Smith را خیلی دوست دارم: ما با هم روی تردمیل میرویم؛ یا تو تسلیم میشوی و پایین میآیی یا من روی تردمیل میمیرم. راه دیگری برایش متصور نیستم.
با مهر
یاور