پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
محسن جلالپور، رییس سابق اتاق بازرگانی، صنایع و معادن ایران در روزنامه سازندگی و در ستونی یادداشتهایی مینویسد تحت عنوان کاروانسرای حاج مهدی. او در ابتدای یادداشت اخیرش در این روزنامه نوشته است: «بعضی از دوستانی که خواننده ستون «کاروانسرای حاج مهدی» هستند با واسطه یا بیواسطه میگویند عجب دل خوشی داری که مدام از گذشته مینویسی. بعضیها هم پیامهای محبتآمیز مینویسند و این گزاره را تایید میکنند که بازار، قدیمترها به بازار شبیهتر بود. هر چه هست در کاروانسرای حاج مهدی قرار است درباره اخلاق کسبوکار بنویسیم؛ اخلاقی که از گذشتههای دور در بازار وجود داشته و امروز هم جسته و گریخته وجود دارد؛ هرچند ممکن است کمی رنگ باخته باشد. راستش از اینکه فرصت دارم در این ستون از وقایع به ظاهر سادهای بنویسم که کوهی از معنی با خود دارند، خوشحال و راضیام.»
جلالپور در این یادداشت خاطرهای را تعریف میکند. این حکایت علاوه بر اینکه نشاندهنده رفتار درست پدرش در مواجهه با مسائل مالی یا به قول خودش اخلاق کسبوکار است، تداعی کننده یک نوآوری بسیار مهم است که این روزها تغییرات بزرگی را در بانک و بانکداری و درنهایت سهولت ارتباطات مالی موجب شده است.
تا همین چند سال پیش اگر مجبور بودیم معامله سنگینی انجام بدهیم مجبور بودیم با گونی برنج یا با کیسههای پلاستیکی، اسکناسهایمان را جابهجا کنیم. در این میان اشتباه در شمارش اسکناسها امری بدیهی بود؛ امروز بانکداری الکترونیک این مشکل را حل کرده است. هرچند عده زیادی اعتقاد دارند این نوآوریها از بیخوبن اشتباه است و نباید باشد و سنتی بودن مطلوبتر است اما حقیقت این است که این روند، بخش عمدهای از مسائلی را حل میکند که شاید به چشم خیلیهای ما نیاید.
اسکناس اضافه را تحویل نگیر
یک روز مرحوم پدرم صدایم کردند و خواستند مقداری پول را به بانک ببرم و در حسابشان در بانک ملی واریز کنم. گفتند «150 هزار تومان است و مراقب باش در راه گم نکنی.» آن روزها با این مقدار پول میشد خیلی کارها کرد. پدرم پولها را در کیسه برنج گذاشته بودند و سر آن را هم گره زده بودند. از کاروانسرا به سمت بانک ملی حرکت کردم و مراقب بودم پولها را گم نکنم. به بانک ملی رسیدم و مستقیما به باجهای رفتم که پولها را تحویل میگرفتند و به حساب واریز میکردند.
سندی به حساب پدرم پر کردم و پولها را به تحویلدار بانک سپردم. چند دقیقه که گذشت تحویلدار پس از شمردن پولها، چند برگ اسکناس 100 تومانی به من داد و گفت: «شمردم و اینها اضافه بودند.» با خوشحالی پولها را گرفتم و به کاروانسرا نزد مرحوم پدرم بازگشتم. پولها را روی میز گذاشتم و گفتم: «این پولها را تحویلدار بانک پس داد و گفت اضافه هستند.» مرحوم پدرم گفتند: «نه، امکان ندارد، من پولها را دو بار شمرده بودم.»
میرزای حجره را صدا زدند و گفتند: «مگر پولهایی را که محسن به بانک برده، نشمرده بودید؟» حسابدار حجره گفت: «شمرده بودم، 150 هزار تومان بود.» مجددا مرحوم پدرم چند دقیقهای همه کارهایشان را متوقف کردند و دوباره حساب و کتاب کردند تا داستان اسکناسهای اضافه مشخص شود. حسابوکتابهای دفتر و حساب صندوقشان را هم نگاه کردند و بعد از چند بار جمع و تفریق صدایم کردند و گفتند: «پولها را ببر و به بانک پس بده و بگو که پولهای ما اضافه نبود.» با شنیدن این حرف بسیار تعجب کردم، چون تحویلدار بانک تاکید کرده بود که پولها اضافه است اما مرحوم پدرم اصرار داشتند که نه، اینطور نیست.
راستش آن روز در بین راه، وسوسه شدم که پولها را پس ندهم و برای خودم خرج کنم اما به خودم مسلط شدم و پولها را به بانک بردم و به متصدی تحویل دادم و گفتم: «پدرم گفتند حساب پولهایم را دارم و اینها اضافه نیستند.» تحویلدار بانک هم با ناباوری گفت: «اما من هم که آنها را شمرده بودم.» گفتم: «در هر صورت من مامور هستم که پولها را به شما برگردانم و شما هم باید آن را پس بگیرید.» پس از آن به کاروانسرا برگشتم درحالی که ذهنم به شدت مشغول بود. بعد از آنکه سر مرحوم پدرم خلوت شد از ایشان پرسیدم: «این اضافه شدن پولها و پس آوردن آنها برای من سوال عجیبی است، شاید واقعا شما اشتباه کرده بودید و عملا این پول اضافه در حساب رفته است.»
مرحوم پدرم رو به من کردند و گفتند: «نه پسرم، من حساب صندوقم را دارم و مطمئن هستم که اضافه نبوده و شما هم نباید آن پولها را میگرفتی.» بعد هم گفتند: «آدم همیشه باید حساب جیب و بازار و صندوق و دفاترش را داشته باشد و نگذارد که دینی به گردنش باشد و اگر باور دارد و مطمئن است که حسابش درست است پس نباید پولی را قبول کند.»