پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
حوالی ساعت نه و نیم صبح یکی از روزهای ابتدایی هفته، مجبور میشوم برای پاس کردن یک چک به شعبه جنتآباد بانک ملی که درست پایینتر از اتوبان همت قرار دارد، بروم. وارد شعبه میشوم، اولین چیزی که نظرم را به خود جلب میکند، گرمای هواست. کنار درب ورودی شعبه روی یکی از صندلیها مینشینم تا از باد نسبتاً خنکی که به واسطه ورود و خروج مشتریان بانک و با باز شدن درب انجام میشود، بتوانم اندکی خنک شوم. دستگاه نوبت دهی شماره 230 را میخواند، به برگه نوبتی که از دستگاه گرفتهام، نگاه میکنم، شماره 240 است.
خوشحال میشوم. معمولاً از هر 10 شمارهای که در بانک خوانده میشود، دو یا سه نفر هستند که نوبت گرفتهاند ولی در شعبه حضور ندارند. .با یک تقریب منطقی و با توجه به تعدد باجههای شعبه، حساب میکنم که نهایتاً یک ربع دیگر نوبتم میشود. برای اینکه در این 15 دقیقه خودم را سرگرم کنم، مشغول تماشای بازی راگبی یا همان فوتبال آمریکایی میشوم که از شبکه ورزش در حال پخش است. تلویزیونی که در شعبه تعبیه شده هر چند برخی از مدارهایش سوخته و تصویر درستی نشان نمیدهد، اما جذابیت این ورزش به قدری است که مرا درگیر خود کند. عجب بازی بی در و پیکری است. هر کس هر جوری که بخواهد رفتار میکند. اصلا از کی تا حالا شبکه ورزش راگبی پخش میکند؟
تجربه دیدن راگبی در یک شعبه بانک برایم به اندازهای جالب هست که متوجه گذر زمان نشوم. با صدای دو خانم جوان که با داد و فریاد به سمت میز رئیس شعبه میروند و از اینکه نیم ساعت از حضورشان گذشته ولی کلاً دو شماره بیشتر خوانده نشده گلایه میکنند، به خودم میآیم. نگاه به ساعت میکنم عدد 10 را نشان میدهد. من هم دقیقاً نیم ساعت هست که آنجا نشستهام. با اعتراض این دو خانم جوان نظرم بیشتر به شعبه، کارمندان، مشتریان و… جمع میشود. رئیس شعبه با خونسردی کامل اعتراضات را میشنود و واکنشی نشان نمیدهد. حرصم میگیرد.
پس از اعتراض این دو خانم شماره 234 از دستگاه خوانده میشود. تازه متوجه میشوم پس از نیم ساعت صرفا 4 شماره خوانده شده. باجهها را میشمارم. حداقل 8 باجه وجود دارد اما فقط سه باجه کار میکند. افراد مختلفی را میبینم که مشغول صحبت کردن با کارمندان شعبه هستند و مردم منتظری که گرمای هوا هم آنها را عصبی تر کرده است. باز هم مشغول دیدن راگبی میشوم. عجب بازی بی در و پیکری است.
15 دقیقه دیگر هم میگذرد. حالا اغلب مشتریان در حال اعتراض هستند، خانم مسنی میگوید این شعبه همیشه همینطور بوده. خانم دیگری میگوید شعبه سر خیابان فردوس کارمنداش مثل فرفره کار میکنند. مرد سالخوردهای هم با لحنی تمسخرآمیز میگوید، کار آمریکاست! مرگ بر آمریکا! پسر بچه کوچکی هم که از گرما کلافه شده، از مادرش بستنی میخواهد.
حرصم بیشتر میشود میروم تا فرمهای ساتنا را پر کنم تا موقعی که نوبتم میشود بیش از این علاف نشوم. گوشه و کنار شعبه را میگردم خبری از فرمها نیست. از یکی از مشتریها که به قیافهاش میخورد از قدیمیهاست سراغ فرمها را میگیرم. با دست نشانم میدهد. فرمها عجب جایی است. در گوشهای از بانک با چوب دو طاقچه طراحی کردهاند، طاقچه بالایی جایی است که خودکارهایی گذاشته شده و مشتریها میتوانند فرمها را روی آن پُر کنند و دقیقاً زیر همان طاقچه فرمهای خام قرار داده شده.طاقچه پایین طوری تعبیه شده که اگر کسی بخواهد فرمی بردارد باید از لای دست و پای مردم رد شود. از خانمهای جوانی که مشغول پر کردن فرم هستند، با خواهش میخواهم کنار بروند تا بتوانم بدون تماس با آنها فرمهای لعنتی را بردارم. خم میشوم، فرمها را برمی دارم. از شانس بَدَم فرمها را جابه جا برداشتهام. مجبورم مجدداً از خانمها اجازه بگیرم. غرولندکنان و با اکراه قبول میکنند. طوری رفتار میکنند، انگار من مقصرم. همینطور که دارم پیش خودم به روح فردی که پیشنهاد قرار دادن فرمها در آنجا را داده، درود میفرستم و مشغول پر کردن فرمهای ساتنا هستم، پیرمردی نزدیک می شود و میگوید «پسرم از این فرمها برای من هم میتونی بیاری؟» از پاسخ میمانم.
بالاخره شماره 240 خوانده میشود. نوبتم شده. نمیدانم باید خوشحال باشم یا ناراحت. بعد از نزدیک به یک ساعت میتوانم بروم و کارم را انجام بدهم. فرمهای ساتنا را پر کردهام و به کارمند شعبه میدهم، مشغول انجام دادن کار من است که آقای شهسواری از راه میرسد. با سلام و احوالپرسی گرمی که میکند متوجه میشوم از مشتریهای ویآیپی بانک است. با پررویی تمام بدون گرفتن نوبت، درخواست 10 میلیون تومان پول نقد از کارمند شعبه میکند که بدهد به راننده کامیونی که جنس برایش آورده. پشت سرم را نگاه میکنم حداقل 20 نفر منتظرند تا نوبتشان بشود. از پیرمردی که برایش فرم آوردهام تا کودکی که بهانه بستنی از مادرش میگرفت. در میان تعجب من اما کارمند شعبه فوراً تراول چکها را از کشوی میزش بیرون میکشد و مشغول شمردن میشود و در همان حال به شهسواری میگوید که برود و فرم برداشت از حساب را بیاورد.
وقتی کارم تمام شد و از روی صندلی بلند شدم، شهسواری جای من نشست و تراولهایش که آماده بود را شمرد. به سمت درب خروجی که حرکت کردم، چشمم به تلویزیون شعبه افتاد، همچنان داشت راگبی پخش میکرد. عجب بازی بی در و پیکری است این راگبی.
اکثر شعبه های بانک ملی همینطوری ان. من شعبه میدان جوانان (میرداماد) رفتم. یه شماره که کارش تموم میشد دیگه شماره بعدی رو نمیخوند تا 10 دقیقه بعد! بهش اعتراض کردم با غرولند گفت شماره چندی خودت مگه! خلاصه بعدازاینکه نوبت به منم رسید و کارم انجام شد دقت کردم شماره بعدی رو هم باز نخوند و مشغول موبایلش شد..
گاهی مثلا یه بانک چند باجه دآره ولی همشون که باجه مالی نیستند. یکی حوالجاته ،یکی تسهیلاته ،یکی واگذاریه چکهای وصولیه بخاطر همینه کهطول میکشه
این مسئله در شعب همه بانک ها دیده میشه. ولی بانک ملی سرآمده!
من بارها شده که از رییس شعبه هم درخواست کردم که توجه کنه و کارکنان رو به پاسخگویی به مشتریان دعوت کنه ، حتی یکبار به بازرسی سرپرستی غرب تهران هم تماس گرفتم و موضوع را گفتم که گفتند مشکلی نیست . . شعبه شلوغه !! چند دقیقه دیگه برو که خلوت شده باشه !!!
سیستم نوبت دهی در برخی از شعب وسیله استراحت کارکنان و ازبین رفتن وقت مردم شده است.
عجب بانک بی در و پیکر
نوشته جالبی بود. تجربه مشابه رو من هم در این شعبه داشتم. من چون انتظار داشتم خیلی کارم طول بکشه، مشغول فعالیت های خودم بود. همه از شعبه رفته بودند و ساعت 14:00 شده بود ولی شماره ی من رو هنوز صدا نکرده بودند. ناگهان یکی از کارمندان با فریاد گفت آقا شما چی کار داری نشستی؟! گفتم هنوز شماره من صدا نشده. گفت پاشو بیا این آخرا شماره صدا نمی زنیم. :))