پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
گفتوگو با سعید عسگری انارکی کسی که خودپرداز را به بانکهای ایران آورد
صبح یک روز تابستانی است. تلألوی آفتاب را میتوان از میان درختهای سربلند خیابان ولیعصر دید و ساختمان کوچک نرسیده به زرتشت حال و هوایی خودمانی مانند خود صاحبش دارد. سعید عسگری انارکی برخلاف روال رایج بانکیها راحت و صمیمی است. با شلوارک سهربعی دم خانه به استقبالمان آمده و با خیال راحت آلبوم عکسهای خانوادگی را برای نگاهی تاریخی در اختیارمان میگذارد. تمام مدت روز با صدای بم خوشایندش میخندد و عکسهای عروسی دخترش را نشان میدهد تا تعریف کند عروسی پسر بزرگش هم هفته آینده در راه است. همسرش مادرانه از ما پذیرایی میکند و نمیفهمیم چگونه یک روز کامل پای حرفهایش نشستهایم.
نمی توان فهمید چگونه مردی چنین ساده مدیر کل انفورماتیک وزارت علوم، مدیر آیتی سه بانک بزرگ کشور و معمار بسیاری از راهحلها و شرکتهای بانکی امروز کشور بوده است. چگونه تاریخ، وی را به عنوان پدر عابربانکها به رسمیت شناخته و چگونه سر از محبس اوین درآورده است. وقایع را با صراحت یک دوست و طنز یک پدر تعریف میکند و حتی در تلخترین قسمتها هم از شوخطبعی تلخش نمیکاهد.
وقتی آخر مصاحبه درباره وضعیت بانکداری کشور حرف میزنیم، مشخص است هنوز اطلاعات بهروزی دارد. شاید هنوز هم منتظر است در ۶۰ سالگی کسی قدرش را بداند. او فراتر از یک مدیر هنوز هم مانند یک مهندس، یک هکر، یک عاشق فناوری و مانند یک انسان حرف میزند. بودن در کنار وی تجربه متفاوتی بود.
سال تولد: ۱۳۳۳
محل تولد: تهران
سوابق تحصیلی: لیسانس برنامه ریزی و کاربرد کامپیوتر از مدرسه عالی کامپیوتر
سوابق مدیریتی: مدیر کل مرکز انفورماتیک وزارت علوم، مدیر آیتی در بانکهای سپه، ملت، مسکن و صادرات، مدیر فناوری در گروه البرز
متولد ۱۳۳۳ است. منتظر نمیماند خیلی درباره خانوادهاش پرس و جو کنیم. درباره پسوند مشهور نام و فامیلش توضیح میدهد و درباره پدرش تعریف میکند که برخلاف خودش که تهرانی است در انارک به دنیا آمده. مشخص است درباره شهر و دیار پدریاش حسابی خوانده است؛ از رونق شهر در زمان کشف معادن توسط آلمانیها در عصر پهلوی اول جزییات فراوانی در ذهن دارد و تعریف میکند خواهر بزرگترش در همان بیمارستان آلمانیها به دنیا آمده و پدرش هم قبل از بوروکرات شدن در برنامه و بودجه سالهای سال در همان تشکیلات ژرمنها کار میکرده است.
خاندانشان به صورت سنتی متعلق به طبقه بزرگ گلهداران حاشیه کویر هستند که به سبب رواج شترداری در آن منطقه رفاه خاص خودشان را خلق کردهاند. میتوان عشقش به کویر را در همه صحبتهایش دید. برخلاف خواهر و برادرش حتی نوشتن زبان منطقه خودشان را هم یاد گرفته است. بعد از توران و مسعود و مهین و قبل از حمید و سیما به دنیا میآید. پدرش پس از قضایای جنگ جهانی و اخراج آلمانیها و اتریشیها از کشور ناچار میشود به جای همراهی کردن مستشاران، ابتدا در اداره معادن استخدام شود و بعد به تهران بیاید و کارمند سازمان برنامه شود.
خانواده پس از توقف کوتاهی در میدان ژاله آن زمان راهی نارمک میشود که به قول خودش خانههای «مصدقی» در آن ساخته شدهاند؛ مجموعههایی متحدالشکل با مصالح ارزان که حاصل سالهای تحریم نفتی ایران در پی ملی شدن این درآمد زیرزمینی کشور است:«بسیاری از ساختمانها به جای تیرآهن با تیر چراغبرق ساخته شده بودند. ما کوچک بودیم و خاطرهای از سختی آن دوران ندارم ولی خاطرم هست زندگی خردهکارمندی آرامی داشتیم.»
مشخص است موتور خانواده مادرش است که بهرغم خانهدار بودن و اکابر رفتن بسیار فعال بوده و اصرار داشته همه خانواده را به مدارج تحصیلی قابل توجهی برساند:«خیابان ما آسفالت نبود؛ یک روز مادرم کل زنان محل را جمع کرد و رفتند دم شهرداری محل که در نهایت هم ترتیب اثر داده شد. فکر میکند اگر در این زمانه به دنیا آمده بود یکی از سران احزاب میشد.»
کودکی سختی دارد و مریضاحوال است. از یکسالگی تا سهسالگی مدام تب دارد و در آن زمان علیرغم هزینههای فراوان هرچند بهبود نسبی پیدا میکند اما تا ۴۰ سالگی نمیفهمد به سبب عفونت اثنیعشر یک کلیهاش را از دست داده است. روحیه خود سعید به پدرش نزدیک است و شاید اگر بعدها مدیر جوانی نمیشد، همچنان ساکت باقی میماند. از کودکی خواندن و نوشتن را یاد میگیرد. برای سلامتیاش نزدیک به ۱۲ هزار تومان آن زمان هزینه میکنند و وقتی به سن مدرسه میرسد، مادرش او را به مدرسه علوینیا میفرستد که بهرغم سطح رفاهی خانواده، مدرسهای خصوصی است. خواهرانش همه در مدرسه خصوصی درس میخوانند و حتی خواهر بزرگترش اولین دختر فامیل است که به دانشگاه میرود ولی با این وجود همیشه تفقد مادرش متوجه تحصیل پسر دلبندش است که دست بر قضا خیلی هم درسخوان نیست. مدرسه بعدیاش هم باز در حوالی نارمک، مدرسه سپهر است و برای دبیرستان راهی ابنسینا میشود که در جنب مدرسه حجتیه برای اهالی سرسبز نامی بسیار آشناست.
مشخص است که ژن فنی دارد و به قول خودش آچار به دست است. از سنگ گالن و دیود برای ساختن رادیو استفاده میکند و شیفته مجله دانشمند است؛ با خواندن از روی راهنماهای این مجله موفق با برادر بزرگترش تمام مدت پول توجیبی را خرج ساختن تجهیزات فنی میکنند. در ۱۲ سالگی اولین بیسیمشان را میسازند و اتفاقات جالبی هم در پی آن برایشان میافتد:«آن موقع ساواک خیلی روی بیسیم حساس بود. ما بیسیمی ساخته بودیم که روی طول موج کوتاه به خوبی کار میکرد و برای اینکه بردش را امتحان کنیم یک رادیو گرفتم دستم که ببینم بردش تا سرسبز میرسد یا نه. ناگهان دیدم یک پژو سفید ایستاد که مثلا آدرس بگیرد ولی نزدیک که رفتیم گوشمان را گرفتند و بردند داخل ماشین، دو تا زدند توی گوشمان و همه وسایل کارگاه را بردند. از همان موقع فهمیده بودند ما عقل درست و حسابی نداریم.» برای خودش در مکانیکی و صافکاری هم کار میکند و از علایق فنیاش فاصلهای نمیگیرد.
.
نایین و انارک
ما که با آقای سعیدی نائینی خیلی رفیقیم ولی واقعیت تاریخی این است که نایینیها و انارکیها خیلی هم با هم خوب نیستند، چون انارکیها باور دارند نایین حقشان را خورده. پیش از سال ۵۲ انارک به مراتب بزرگتر از نایین بود و به سبب منابع معدنی که در اختیار داشت، رونق بسیاری هم داشت. معدن نخلک هم که در این منطقه قرار دارد یکی از قدیمیترین معادن ایران به شمار میرود و به سبب وجود مستشارها و مهندسان آلمانی کلا شهر بسیار پیشرفته است. آن موقع نایین روستای کوچکی بود. به لحاظ بافت فرهنگی و قومی هم شهر بیشتر به یزد نزدیک است تا به اصفهان ولی بعدا با توطئه برخی به استان اصفهان ضمیمه میشود. هنوز هم به طنز به سعیدی میگویم که پدرم همیشه میگفت اگر میخواهی خیر ببینی برو جایی که نایینی نبینی.
سال آخر دبیرستان با جهد و تلاش مادرش دیپلمش را از دبیرستان خوارزمی شماره سر ابتدای تهران نو میگیرد:«شهریه ۷۰۰ تومان بود که واقعا برای ما سنگین به حساب میآمد و من هم آنقدر معدلم خوب نبود که خودشان بخواهند قبولم کنند، برای همین مادرم واقعا از رفاه خودش و خانوادهاش میزد که من جای خوبی مدرکم را بگیرم.»
خودش علاقه ندارد دانشگاه برود و دوست دارد از مهارتهای فنیاش استفاده کند اما در نهایت به اجبار مادرش به دانشگاه میرود:«آخرش به مادرم گفتم فقط چون روزی میروی برای من خواستگاری و باید مدرک داشته باشم به دانشگاه میروم، البته بعدها که با دختر همسایهمان ازدواج کردم فهمیدم همان هم بیدلیل بوده!» حوزه علاقهاش فیزیک و حتی کشاورزی است ولی وقتی آگهی مدرسه عالی را در روزنامه میبیند تصمیم میگیرد در آن شرکت کند و به این ترتیب سال ۵۲ به عنوان اولین دوره ورودیهای یکی از مدیرسازترین نهادهای آموزشی کشور وارد این مدرسه میشود. با انبوهی از مدیران سالهای بعد حوزه بانکی از مسعود مرتضوی گرفته تا مرتضی مقدسیان و خادم ازغندی، ابراهیم مشایخ و عبدالحمید منصوری همدانشگاهی است. جریان انتخابرشتهاش هم خالی از طنز نیست:«وقتی فرم مدرسه عالی را باید برای انتخاب رشته پر میکردیم، چهار رشته داشت که یکی آنالیز سیستم، بعدی تحقیق در عملیات، برنامهریزی و کاربرد کامپیوتر و آخری هم فوقدیپلم کامپیوتر بود. از هر کسی پرسیدم، این رشتهها را نمیشناخت، کلمات رشته سوم برایم آشنا بود و به همین صورت بر حسب برداشتم از چیزهایی که در مجله دانشمند خوانده بودم، انتخابش کردم.»
مدرسه در خیابان ظفر واقع شده که بیشتر محل سکونت مستشاران خارجی است. ترم اول پنج واحد ریاضی را رد میشود که البته ضعیف بودن زبانش در دانشگاهی با اساتید خارجی را علت این مشکلات میداند. مرتضی انواری بنیانگذار مدرسه را بسیار تحسین میکند و معتقد است با دروس حفظی مشکل داشته اما شیفته برنامهنویسی با فورترن و کار با کامپیوتر است. درسش دارای دروس مدیریت مانند اقتصاد خرد است و با زحمت فراوان لیسانسش را میگیرد:«ترم اول جناب انواری با ما ریاضیات داشت و یک فرمول ساده را به خاطر نداشت. آمد گوشه تخته شروع کرد به محاسبه کردن، وقتی تعجب و همهمه بچهها را دید برگشت گفت مغزتان را با مفاهیم بیفایده پر نکنید، از هر علمی پایهاش را بیاموزید و بقیه راه را خودتان بروید. کسانی که این اصل را متوجه شدند همه عمرشان به دردشان خورد. من هم سعی خودم را کردم.»
از دانشگاه خاطرات خوبی دارد؛ تعریف میکند به اتفاق همکلاسیهایش از کامپیوتری استفاده میکرده که همه ظرفیتش ۱۷ مگابایت بوده که تازه ۱۰ مگابایتش هم در اختیار خود سیستمعامل بوده. بعدها که امیرعباس هویدا برای بازدید دانشکده میآید دستور میدهد سیدیسی ۳۲۰۰ دانشگاه شریف را به مرکز کامپیوتر بدهند و برای آن دانشگاه هم سیدیسی ۶۴۰۰ بخرند.
در آستانه انقلاب، دانشگاه برای چندین ترم تعطیل میشود تا اولین ترم سال ۵۸ درست در آستانه انقلاب فرهنگی چهار واحد باقیمانده را با خوششانسی بگذراند و مهندس کامپیوتر شود. طی چند سال آینده همه دانشگاههای کشور تعطیل شدند، البته مدرسه عالی کامپیوتر هم در نهایت منحل شد. در بحبوحه انقلاب هم بیکار نیست هرچند رویکردی کاملا مهندسی نیز به این جریان دارد:«نامههای امام(ره) از نجف میرسید و اسلام جوانپسندی هم که آقای شریعتی و مطهری ترویج میکردند، فضای دانشگاه را از دست چپیها گرفت. ما هم از سال ۵۶ دیگر در میانه تظاهرات بودیم.» از دانشجویان دانشکده کامپیوتر به اجبار برای عضویت در حزب رستاخیز امضا میگیرند اما انقلاب به سرعت فرا میرسد:«پسرعمه من نابغه الکترونیک است. اوایل جنگ هم روی منحرف کردن موشکهای هدایتشونده یا تعمیر رادارهای کشور کار کردند ولی در زمان انقلاب که جوان بودیم، با هم دستگاهی ساختیم که فرکانس ساواک را شنود میکرد. این دستگاهها رمزگذاری نمیشدند بلکه به صورت ساید باند پخش میشدند. ما هم وقتی میشنیدیم دارند میروند مثلا فلان صاحب مغازه را بگیرند، شمارهاش را از ۱۱۸ میگرفتیم و زنگ میزدیم تا خودش را جمع و جور کند. بعدها دیدیم خیلی خطرناک شد، رفتیم دستگاه را تحویل خانه مهندس بازرگان دادیم.»
.
تلویزیون
پدرم فرد بسیار آرام و منزویای بود ولی مادرم خونگرم بود و به اصطلاح محل را اداره میکرد. وقتی برای اولین بار تلویزیون فیلیپس خریدیم این مساله به چشم آمد، کل محل در خانه ما جمع میشدند تا آن چند ساعت که تلویزیون برنامه داشت با هم تماشا کنند. خاطرم هست پدرم چند هفتهای تحمل کرد ولی چون شلوغی و سر و صدا را دوست نداشت آخرش کاری کرد که دیگر کسی برای دیدن تلویزیون به خانه ما نیامد. روحیه کویری در خانواده ما مشهود بود، حتی خود من هم ناخواسته در مصرف منابع تجدیدناپذیر مانند آب و برق صرفهجو هستم و سر این جریان با همسرم نیز بحث فراوانی کردهام.
انبوهی خاطرات فنی از فعالیتهای انقلابی خودشان دارد:«سیستمی برای شنود ساخته بودم که دائم تلفن شنودشده را بدون اینکه متوجه شوند روی تلفن من قرار میداد. به نوعی شبیهسازی هم بود. من فلسفه را گفتم و پسرعمهام مدار را طراحی کرد. این فامیل ما برای پروژهاش کار را به مدرسه عالی پارس معرفی کرد که موسسش وابسته به دربار بود. ناگهان شستمان خبردار شد که ساواک چشمش دنبال پروژه است. ما هم نیمهشب رفتیم مدرسه دستگاه را خراب کردیم که نتوانند از آن استفاده کنند.»
سال ۵۸ میرود سربازی اما با فرمان وزیر رفاه وقت معاف میشود و در روز معافیت تا پایان روز مینشیند لیست مینویسد و یک ماه بعد راهی پیدا کردن کار میشود:«در همان دبیرستان خوارزمی معاون مدرسه شدم و جای هر معلمی که نمیآمد درس میدادم و انصافا تلاش میکردم همانطور که خودم درس را فهمیدهام به بچهها آموزش بدهم.»
برای استخدام شدن قراردادی در آموزش و پرورش از او میخواهند که از مسجد محل نامه بیاورد و مادرش معرفینامه لازم را از امام جماعت مسجد نارمک، جلائی خمینی، میگیرد. در دبیرستان خوارزمی، دبیرستان دانشمند و دبیرستان ارامنه آسوقونیان معاون مدرسه است و ساعتی ۲۵۰۰ تومان حقوق میگیرد و سه ماه بیکاری تابستان:«دوره سختی بود. موج ترورها شروع شده بود و چون دستور داده بودند، تدریس زبان و تعلیمات دینی ارمنی ممنوع شد که بسیار این بخش را حساس کرده بود. مدرسه هم دو هزار و ۲۰۰ دانشآموز داشت و ۶۰ کلاس. ظاهرا ما را فقط جاهایی میفرستادند که دردسر بود. فقط همین مدرسه ۳۰ اعدامی و ۵۰ شهید داشت که امور تربیتش را هم ترور کرده بودند.»
دیدن شمایل آن روز سعید عسگری توضیح میدهد که چرا برای ماموریتی به این حساسی انتخاب شده است؛ عینک ضخیم، محاسن بلند و اورکت بلندی که به وی مشخصه نیروهای امنیتی دهه اول انقلاب را میدهد:«اور کت را برادرم برایم فرستاده بود و فکر کنم هنوز جای گلولهای که یک سرباز آمریکایی خورده بود، روی آن وجود داشت. همه فکر میکردند سپاهی هستم و زیر کت اسلحه دارم. از دست بچهها یوزی و برتا میگرفتم. سال ۶۰ بود و روز سوم دیدم یکسری از گندهلاتهای مدرسه ناسزا میگویند که سرایدار بیاید در مدرسه را باز کند. وقتی اسماعیلی رفت در را باز کند مثل بوفالو از رویش رد شدند و با چاقو و هندوانه رفتند سر کلاس.»
دوره آسانی برای عسگری نیست، خودش مثال میزند مانند این است که با چتر وسط خط مقدم پایین بیایی و هر دو طرف به تو شلیک کنند. کادر مدرسه هم با معاون تازهوارد خوب نیستند و کار حتی به شکایت همسایهها از توهینهای شاگردان کشیده. عسگری مساله را با تغییر فضای روانی حل میکند. یکی از دوستانش را که عضو تیم ملی هندبال و بسیار درشتهیکل است، به عنوان حامی به مدرسه میآورد و کارش را شروع میکند:«بنده خدا خیلی بزرگ بود ولی بسیار آدم مهربانی بود، فقط گفته بودم اگر من داد زدم تو بیا نزدیک و اگر هم کسی را زدم بیا بگیرش که مرا نزند! هفته بعد وقتی در مدرسه را زدند رفتم در را باز کردم، کسی را که از همه درشتتر بود پیدا کردم و شروع کردم به چک زدن که چرا داد میزنید!؟ حال من خودم در تمام عمرم یک دعوا هم نکرده بودم ولی این تصویر خشونتبار به سرعت بساط قلدری در مدرسه را جمع کرد.»
مشکل مدارس این است که دانشآموزان رده معدلی در یک کلاس قرار میدهند و بیچاره معلمی است که به پایینترین رده معدلی میافتد. خاطرات متعددی از کتک خوردن معلمها تعریف میکند و صدای بلند غلطاندازش که بچهها را میترساند تا تابع قانون باشند. خاطرات خوب هم دارد؛ از انجمن اسلامی علم و صنعت برای کارگاه مکانیک مدرسه موتور ماشین میخرد. فوق برنامه الکترونیک درس میدهد. سال ۶۲ که ازدواج میکند سال خروجش از آموزش و پرورش هم هست.
آدرسیابی
من هم آدرس یادم نمیماند. ولی اصلا به سعید جیپیاس مشهورم. بارها شده حتی در مسیر خانه خودمان خانمم گفته باز از خروجی رد شدی که. فکر میکنم این مشکل کویریهای اصیل است که چون در کویر هیچ نشانهای وجود ندارد قسمت آدرسیابی مغزشان به صورت ژنتیک از کار افتاده است. بچههای خودم و خواهرانم هم این مشکل را دارند.
نارمک
پدرم برخلاف من مردی بسیار منظم و سحرخیز بود. هر روز حوالی ساعت پنج صبح از خواب بیدار میشد و میگفت رانندهام منتظر است. منظورش رانندههای شرکت واحد بودند چون ما در منطقه نارمک ساکن بودیم که ایستگاه مرکزی شرکت واحد در همان منطقه بود. وقتی دو سه هزار اتوبوس راه میافتادند، همه منطقه را دود میگرفت. هنوز همه منطقه بیابان بود و رسالت و شمسآباد جایی بود که ما میرفتیم به طنز میچریدیم.
مسوولان مرکز انفورماتیک وزارت علوم دنبال رئیس مرکز کامپیوتر میگردد و احمد عبداللهزاده هم که پیش از او این مسوولیت را داشته از سمتش کنارهگیری کرده و فقط همکاری دارد. از گزینش فنی و اخلاقی سمت عبور میکند و با توجه به سوابقش در مدرسه عالی کامپیوتر برای مسند حساسی که کنکور را در دست دارد، انتخاب میشود. در این سمت دو سال و اندی دوام میآورد.
اولین کنکور سالهای ۶۱ و ۶۲ با ضرایب تخصصی برای رشتههای مختلف برگزار میشود که چالش اول سر راه سعید عسگری است. در جستوجوی الگوریتم لازم برای پردازش نتایج کنکور به شیوه جدید بسیاری از دانشگاهیان را به کار دعوت میکند ولی به نتیجه دلخواه نمیرسد. در حالی که از مرکز آیتل سازمان تامین اجتماعی با سه مگابایت حافظه برای پردازش نتایج استفاده میکند، یک دیپلم تجربی اعلام میکند میتواند الگوریتم مناسبی بنویسد.
.
کراوات
من در لباس پوشیدن صفرم. وقتی در یکی از سفرهای خارجی رفتیم بورس فرانکفورت رئیسش آمد و گفت من به احترام اینکه شما مهمان ما هستید مانع ورودتان نشدم ولی ما در اینجا هیچ کس را بدون اینکه کراوات بزند راه نمیدهیم. خودش هم رفت به تعداد همسفران ما کراوات در بستههای ازپیشآماده آورد و گفت: «فردا که برای بازدید میآیید لطفا همینها را به گردن بزنید.» این شد که ایشان و بقیه همقطارها به هر ترتیبی بود برای اولین و آخرین بار کراوات را به گردن ما انداختند.
تحصیل
پدر من از جنس آن پدرهای قدیم بود که تا وقتی بچهها کوچک بودند با آنها گرم میگرفت وقتی به قول خودمان دم درمیآوردند، فاصلهاش را با آنها حفظ میکرد. برای همین کلا با کارهای خانه کاری نداشت و اگر به همت مادرم نبود همه ما به تحصیلات عالیه نمیرسیدیم؛ از خورد و خوراک خانواده زد و با همان خرجی خانه همه ما را در مدراسی که لازم بود ثبتنام کرد و حتی با وجود سختی فراوان برادرم را به آلمان فرستاد و خواهرم را در دانشگاه ثبتنام کرد. حتی دانشگاه که بودیم با ما دعوا میکرد که چرا درس نمیخوانید و کارنامههایتان کجاست؟!
در دوره جنگ هم کار راحتی در پیش ندارد. برای هر دوره کنکور باید دو هفته وارد قرنطینه شوند و این به همسرش با فرزندان کوچک در میانه موشکبارانهای تهران فشاری مضاعف وارد میکند. از زمان توزیع سوالات باید همه ۳۰ نفر مرکز انفورماتیک به قرنطینه میرفتند تا اعلام نتایج انجام شود و اگر یک پاسخنامه مطابق صورت جلسه امتحانات نبود آنها باید پاسخگو میبودند. مجموعه این فعالیتهای پراسترس در نهایت منجر به آزردگی همسرش میشود. میگوید:«کار نیاز به دقت زیادی دارد؛ تا جایی که دستگاه را برای استراحت خاموش نمیکردیم. همینطور یک بند برای ۲۰ روز تا یک ماه کار میکردیم. حتی یک بار رفتیم یکی از این مارکریدرها را از زیر آوار در اهواز بیرون آوردیم تا بتوانیم به صورت موازی از هر دو آنها استفاده کنیم و پیش میآمد که ۲۰۰، ۳۰۰ هزار پاسخنامه را بخواند و تازه بفهمیم دو ستون را نخوانده و کار را دوباره از اول شروع کنیم. یک بار در میان موشکبارانها شناور منبع آب ساختمان شکسته بود و آب ریخته بود روی کنتور و جعبه برق و سیستم برق ساختمان. خانمم مانده بود در خانهای که همه آن را آب گرفته بود؛ با دو بچه خردسال. دستگیره در را هم نمیتوانستند باز کنند چون هر وقت باز میکردند به آنها شوک الکتریکی میداد. زنگ زدند وزارتخانه ولی من گفتم نمیتوانم بیایم، زنگ بزن به برادرت. این مساله تا چند هفته پس از کنکور باعث قهر و ناراحتی همسرم شده بود که تو به فکر ما نیستی ولی من نمیتوانستم حرمت قرنطینه را بشکنم.»
محمد سپهریراد در آن دوره معاون وزیر علوم میشود و به لحاظ شخصی با عسگری کنار نمیآید:«جناب سپهریراد مدیر بسیار حاذق و درستکاری هستند، فقط طی مجموعهای از اتفاقات فکر کردند ما سر خود آزمون دانشگاه آزاد را در مرکز انفورماتیک دانشگاه آزاد پردازش میکنیم. در آن زمان تازه ضریب تخصصی دروس در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شده بود و چون دانشگاه آزاد برای این جریان آماده نبود به مشکلات اساسی برخورد. ما با مجوز معاون وزیر برای هر نفر مبلغ ناچیزی میگرفتیم و همان کار پردازش نتایج را انجام میدادیم. هر سال این کار به صورت خودکار انجام میشد و غیر از سال اول دیگر دنبال دستور نبودیم. وقتی برخورد را دیدم، آخر سال ۶۳ استعفا دادم و با توجه به قبولی در آزمون بانک مرکزی راهی آنجا شدم. قبلش به خودم میگفتم من اینجا مدیرکلم و نمیخواهم بروم جایی که دوباره کارمند ساده شوم ولی دیدم دارند بهانه میگیرند و رفتم.»
پایش که به بانک مرکزی میرسد میرود زیر دست مسیح قائمیان، مدیر انفورماتیک آن روزهای بانک مرکزی. هرچند برای یک بخش دیگر امتحان داده ولی بر حسب رشتهاش راهی بخش کامپیوتر میشود و البته علاقه و ارادتش به قائمیان و کامپیوتر را هم به هیچ وجه پنهان نمیکند. قائمیان به سرعت توانایی عسگری در نوشتن برنامه را درک میکند و با پیالوان و فورترن به وی پروژههای برنامهنویسی واگذار میکند.
به تدریج با راهبری قائمیان مهاجرت به رایانههای رومیزی به جای مینفریمها را شروع میکنند و اولین پروژه هم یک سیستم نرمافزاری برای رمز بانکهای بینالمللی است. کار روی دستگاههای مشهور NCR موسوم به DM5 انجام میشود. کار را برای ۲۰۰ بانک خارجی با همکاری یک برنامهنویس دیگر انجام میدهد و پروژه با استفاده اماس بیسیک و جیدبلیو بیسیک اجرا میشود. سیستم تا سالهای ۷۶ و ۷۷ هم کار کرد و خودش نیز میگوید بسیار به او خوش گذشته است:«یکی از مشکلات همسرم هم این است که شاید من بیشتر به کارم عشق داشتم.»
باز هم شمایل عقیدتی عسگری کار دستش میدهد. در بانک مرکزی یک اتاق ترمینال وجود دارد که برای نوشتن برنامههاست و گاهی که در اتاق بحثی میشود عسگری به فراخور عقایدش از دیدگاههایش دفاع میکند. پس از مدتی که قائمیان موضوع بحثهای سیاسی را میشنود با رعایت حریم شخصی افراد به کارمندان هشدار میدهد دیدگاههای سیاسی را برای بیرون از محیط کار بگذارند و چون کارمندهای دیگر مشکوک میشوند که عسگری حرفهای خودمانی را انتقال داده است، جو علیه وی برمیگردد:«من هیچ وقت در تمام زندگیام کسی را نفروختم و هر عقیدهای هم داشتم برای خودم بوده. وقتی دیدم دیگران گوشه و کنایه میزنند با یکی از آنها دعوایم شد و حتی قرار گذاشتیم بیرون سازمان یکدیگر را بزنیم! تازه من روحم هم خبر نداشت این اتفاقات افتاده است.»
.
مدرسه عالی کامپیوتر
در سالهای ۵۳ و ۵۴ دیگر حساسیت به دانش کامپیوتر بالا رفته بود. خود دانشکده در حقیقت در میانه درگیری میان دو جناح تاسیس شده بود و تا سال ۵۴ به سبب هزینه بالای تحصیل در دانشکده کامپیوتر جو دانشگاه بیشتر تحصیلی بود تا سیاسی. بعد از رایگان شدن تحصیل فضا به سمت سیاسی شدن پیش رفت و چون جمشید آموزگار متعلق به طیف دانشگاه شیراز به قدرت رسید، از این فرصت برای تسویهحساب با تیم نزدیک به هویدا هم استفاده کرد؛ سه ترم دانشگاه تعطیل شد.
با رفتن قائمیان به دادهپردازی و خارج شدنش از نظام بانک مرکزی انگیزههای عسگری هم برای رفتن از محل کار فعلیاش دوچندان میشود تا اینکه از طریق یکی از مدیران سابق اتوماسیون بانک سپه کشف میشود:«عباس فرج عباسی بسیار آدم فعال و خوشمشربی بود. بنا بر دلایلی نتوانسته بود در بانک مرکزی کار کند و حالا که برگشته بود برای اینکه احتمالا اذیتش کنند او را فرستادند اتاق ما. خیلی آدم پاکدل و صاف و سادهای بود و ما خیلی سریع با هم رفیق شدیم.» عباسی که برنامه نوشتن جدی عسگری را میبیند فکر تازهای به ذهنش میرسد و در حالی که محمد پاینده، مدیر فعلی آیتی بانک پاسارگاد، در بانک ملت مشغول به کار است، طی تماسی با محمدرضا فاطمی عضو هیات مدیره آن زمان بانک سپه عسگری را به وی توصیه میکند.
عباسی به تیم مدیریتی و اجرایی عسگری را توصیه میکند و بالاخره با وعده مدیریت و یک پیکان او مدیر محسبات الکترونیکی بانک سپه میشود. روز خداحافظی به عسگری توصیه میکند که اگر بتواند کلرینگ درست کند، برای همیشه جای پایش را در بانک بزرگ کشور محکم کرده است؛ سال ۶۶ به سپه میرود.
ورودش توفانی است. ابتدا سیستم حساب مرکز بانک سپه را روبراه میکند و سپس به کمک هنرش در برنامهنویسی به سراغ کلرینگ میرود. با ورود به بخش پایاپای بانک سپه پیچیدگی آغاز میشود:«با کامپیوتر فقط چکی که اشکال داشت شناسایی میشد و نیازی به محاسبه از آغاز نبود. البته بعد به من گفتند چون با این کار ۱۲۰ ساعت اضافهکار بچههای این بخش از بین میرود، موفق نخواهم شد. رفتم مصوبه گرفتم تا پول آنها تثبیت شود و با از بین رفتن مقاومتهای بخش کلرینگ کار حتی در بانکهای دیگر هم پا گرفت.» با زیرساخت عباسی و تلاش عسگری دوره طلایی بانک سپه آغاز میشود.
معتقد است نیروی کار بانک سپه شاید نرمافزاری نباشد ولی حرفشنوی دارد و ساختار کار مالی را به خوبی بلد است. برای اولین بار سیستم جامع نرمافزاری شعبه را روی ماشینهای NCR در شعبه مرکزی بانک سپه در میدان امام (ره) پیادهسازی میکند؛ روزی هفت هزار تراکنش. با همراهی ایرانارقام تجهیزات جدیدی میگیرد و با سیستمعامل آیماوس ۸۰ شعبه تهران را نیز به مرکز کامپیوتر مرتبط میکند. کارت پانچ در سال ۶۸ از شعبههای بانک سپه جمع میشود:«ما قدیمیها خیلی برایمان بکآپ و ریکاوری مهم است، جوانترها عادت کردهاند به سیستمها اعتماد بسیاری داشته باشند.» کار منجر به نرمافزارهای جامعی برای هر شعبه میشود؛ بیشباهت به یک «کُر» (Core) کوچک نیست.
از NCR آمریکا هم که برای بازدید میآیند برایشان عجیب است چطور این همه ترمینال و تراکنش از یکی از دستگاههایشان گرفته شده است. از تیم آنها دعوت میشود به همراه نماینده خاورمیانه به دیتون شهرک NCR سفر کنند. عبدالله کسائیان مدیر فروش ایرانارقام هم در این سفر با آنها همراه است و دوستی آنها تا سالهای سال به توسعه فعالیتهایشان کمک میکند:«دنبال شبکه WAN بانک بودیم و برایشان عجیب بود چرا تا این حد دنبال مسائل فنی هستیم. جلسه اول بیشتر یک جلسه بازاریابی بود که من عصبانی شدم و گفتم ما این موارد را لازم نداریم، از فردا سطح جلسه را عوض کردند و خیلی از آنها یاد گرفتیم. آنها هم درباره نحوه برنامهنویسی ما سوال پرسیدند.»
.
ویست
نیمه دوم سال ۷۲ از طرف خدمات انفورماتیک برای بانک سپه نامهای آمد که تحت تاثیر ترسشان از سازمان بازرسی کل کشور بود. من هم گزارش نوشتم که ویست امن نیست و نویز رویش میافتد و احتمال جاسوسی و خرابکاری رویش وجود دارد و در یک کلام کلیدش دست ما نیست، هر وقت بخواهند قطع میکنند. بعدها در جنگ عراق هم نظر من اثبات شد که هیچ تضمینی برای امنیت این شیوه وجود ندارد. این شیوه فقط برای جاهایی که دور از دسترس است، توجیه دارد.
.
مدرسه
مدرسه ارامنه یک مستخدم کرمانشاهی داشت که موقع زنگ تفریح در مدرسه را قفل میکرد تا کسی از در نرود بیرون و خودش هم مینشست دم در. یک بار سه چهار نفر از بچههای درشتهیکل به زور از جیب این بنده خدا کلید را درآورده بودند و در را باز کرده بودند که بروند، بقیه هم که نتوانسته بودند خارج شوند به این بنده خدا ناسزا گفته بودند. ناگهان دیدیم این بنده خدا وسط حیاط، با ساطور دنبال بچهها میکند تا از ناموسش اعاده حیثیت کند. مشکل این بود که مدرسه در فضای انقلابی بود؛ یک بار دیدیم دو تا از بچهها دنبال معاون مدرسه کردهاند و دارند ایست میدهند که این آقا به ما فحش داده؛ نگو عضو کمیته بودند. خلاصه با ترکیبی از خشونت و ملاطفت این ماجراها را جمع کردیم.
با همراهی دادهپردازی، دیپیافای و ایرانارقام شروع میکند به توسعه شبکه بانکی و حتی تا نوشتن نرمافزار کربنکینگ برای بانک سپه هم پیش میرود. در این میان عابربانکها یک اتفاق تازهاند. ایرانارقام ۱۲ ایتیام برای بانک ملت میآورد که اولین دستگاههای خودپرداز کشورند؛ با یک رایانه ۳۸۶ و نرمافزار اسپرو کار میکند. بانک ملت این دستگاهها را تحویل نمیگیرد و عملا روی دست ایرانارقام -که بانک ملت یکی از سهامدارانش است- باقی میماند:«یک روز آقای حقانی مدیرعامل ایرانارقام با جمشیدی مدیرعامل بانک سپه ناهار میخورند و با هوشمندی میگوید اینها برای بانک ملت هستند ولی اگر اول شما بگیریدشان اسمتان تاریخی میشود و اول میشوید. آقای جمشیدی هم که مدیر تحولطلب و مثبتی بود به تدارکات زنگ میزند تا چکش را بکشد. من هم هیچ دخالتی نداشتم.»
در حالی که عسگری با انبوه پروژههای بانکی روبهروست، طبق معمول دیر به سر کارش میرسد و میفهمد آن روز جمشیدی بارها سراغش را گرفته و متوجه میشود خبر خوش مدیرعامل یک پروژه جدید است:«وقتی گفت برایت ATM خریدهام، من گفتم دستت درد نکند ولی ATM چه هست؟ ایشان گفتند شما اختیار تام دارید. وقتی دستگاه را دیدم مرضش مرا گرفت، پدر ایرانارقام و عبدالله را درآوردم که بیایید کشفش کنیم.»
چهار ماه بعد به دستگاه مسلط میشود و سفرهای خارجیاش با NCR هم بسیار به وی کمک میکند تا اولین عابربانک را راه بیندازند. بانک چون نظامی است در شعبه مرکزی خود دارای ۱۲ خط آیفونی با شعبات اصلی است. با ابتکار عسگری به جای آنکه معطل مخابرات و لیزلاین شوند به سراغ همین خطوط آیفونی میروند، از آن به جای خطوط رفت و برگشت اطلاعات استفاده میکنند. دستگاههای شعبههای مرکزی و بازار و فردوسی راه میافتند و سپس اولین عابربانکهای اصفهان و مشهد هم راهاندازی میشود.
معضلش در قدم اول مودمهای بیکیفیتی است که از مخابرات میگیرد و مشابه آنها در موتورولا نیز بسیار گرانقیمت است. مطالعه بیشتری میکند و متوجه میشود مودمهای هوشمندی وجود دارد که حساسیت خط را احساس میکنند. مودمهای ساخت شیراز برای این منظور مناسب نیست و میرود سراغ واف؛ با همراهی آنها در ایران تولید مودمهای مناسب آغاز میشود.
سال ۷۱ در اوج موفقیت کاریاش قرار دارد ولی چون دستورالعمل لازم برای عابربانکها وجود ندارد، کارشان متوقف میشود زیرا ساختار قانونی ایجاب میکند صاحب حساب در شعبه شناسایی شود. محمدرضا فاطمی در پاسخ به درخواستهای عسگری میگوید نامه باید به هیات مدیره و سپس بانک مرکزی و بعد دولت و مجلس و… ارجاع داده شود. عسگری با هماهنگی فاطمی ریسکش را میپذیرد که فقط در نامه شناسایی را ذکر کند و به رمز اشارهای نکند؛ هیئتمدیره امضا میکند و شبکه خودپردازها فعال میشود.
طی دو سال بعد ۶۰ عابربانک بعدی هم از NCR خریده میشود. تا سال ۷۸ که بانک ملی قدم در راه سپه گذاشت، عسگری در این زمینه یکهتاز بود.
در حال تکمیل سیستم تولید رمز و نرمافزار جامع بانکی است که ماجرای اختلاف نظر با الهی موسس شرکت خدمات انفورماتیک کار دستش میدهد. اختلاف دیدگاه اولیه عسگری و الهی به تفاوتشان به عنوان دو مدیر یکی دانشگاهی و دیگر تجربی بازمیگردد. اوج اختلاف به آغاز فعالیت الهی روی دیشهای ماهوارهای ویست بازمیگردد که به اعتقاد عسگری هنوز هم مطابق بر واقعیتها و نیازهای بانکی نیست ضمن آنکه او الگوی توسعه را بر شبکه WAN قرار داده است. حمایت جمشیدی تا مدتی عسگری را حفظ میکند ولی با تغییر وزیر دارایی جمشیدی هم از بانک سپه میرود و بازی تغییر میکند.
.
مدیران
من دستکم سه دهه پس از انقلاب را مدیر بودم و با قطعیت به شما میگویم شاید نسل اول مدیران پس از انقلاب در مواردی نابلد یا تازهکار بودند ولی در مجموع افراد بسیار سالمی بودند. در سازمان سنجش هم غیر از مواردی که درباره سهمیهها اختلاف نظر بود، واقعا کسی هیچ وقت نیامد در خود نتایج آزمون دست ببرد؛ چون مثلی داریم که اگر سلطانی از درختی یک سیب بکنه/ رعیت کل باغ روز از ریشه درمییاره. قبل از انقلاب چون ساواک گاهی آدمِ خودش را سر کلاسها میفرستاد، بچهها روزنامه را با لیست دانشجوها تطبیق میدادند تا بفهمند چه کسی ساواکی است و طرف را از درس خواندن پشیمان میکردند. یک بار یکی را در دانشگاه پلیتکنیک انداختند توی حوض آب یخ.
درگیریهایش با حراست وقت بانک سپه بر سر مسائل اخلاقی برخی از کارمندان نیز موضعش را تضعیف میکند؛ در اواخر سال ۷۲ در مقابل هیئتی از بازرسان ریاست جمهوری و نمایندگان بانکها از حقانیت انتقاداتش به ویست دفاع میکند تا جدال به مرز نهاییاش رسیده باشد. بارها پیغامهایی برای سازش به دستش میرسد و در نهایت در مقابل تهدید منحل شدن کل بخش و از دست رفتن کارشناسانش مدت کوتاهی کنار میآید ولی وقتی پای امضای قرارداد میرسد، حاضر نمیشود. در نهایت چند ماه بعد برکنار میشود.
به بانک مرکزی برمیگردد ولی ناامید از آنچه بر وی گذشته، در سازمان قدیمیاش هم دوام نمیآورد و به سرمایهگذاری البرز میرود تا پخش البرز به عنوان بزرگترین شبکه توزیع کشور را منظم کند. مرکز کامپیوتر البرز را بهروز میکند و با طراحی نرمافزاری جدید نهتنها مرکز داده بلکه نحوه گردش مالی و اعتباری آنجا هم متحول میشود. پس از دو سال در سال ۷۶ مدیر آیتی بانک صادرات در زمان مدیریت ولیالله سیف، رئیس فعلی بانک مرکزی، میشود و بیشتر به سمت اصلاح امور میرود تا ایجاد کارهای جدید. خودش را موفق ارزیابی نمیکند؛ تیم و زیرساخت باب میلش را در اختیار ندارد.
الطاف خفیه
از لطفهای پنهانی خدا به ما این بود که من ناچار شدم از مرکز انفورماتیک وزارت علوم استعفا بدهم. در آن زمان خانم بنده همین پسرم را که حالا عروسیاش نزدیک است، باردار بود و خودش هم گروه خونش o منفی است. باید به ایشان حتما سر به دنیا آمدن دخترم پادتن خون منفی میزدند ولی به خانم بنده این آمپول را سر بچه اول نزدند و ما هم روحمان خبر نداشت. من دعوا کردم و رفتم بانک مرکزی، سیستم بیمه و دکترمان عوض شد رفتیم پیش دکتر جدید که آزمایش گرفت و فهمید پادتن همسرم بالاست. همین باعث شد سر 6 ماه و نیم محسن را با سزارین به دنیا بیاورند. این یکی از معجزات زندگی من بود. بعد از آن یاد گرفتم راحت از هر صندلیای دل بکنم.
از بانک صادرات در سال ۷۸ به بانک ملت میرود که در آن پایههای بهسازان ملت گذاشته میشود که در حال حاضر یکی از بزرگترین شرکتهای فناوری بانکی کشور به شمار میرود. جاری ملت را طراحی میکند و در دوره حضور قائمیان در دادهپردازی کمک میکند بانک رفاه هم از سیستم دادهپردازی استفاده کند.
ایستگاه بعدی برای او بانک مسکن است و در زمان فرشچیان موفق میشود چند پروژه موفق انجام دهد. تلاشش را متمرکز سیستم تسهیلات میکند و کارتی مشابه دفترچه وام راهاندازی میکند تا نظام پرداخت و جریمه و پاداش به راحتی انجام گیرد. در سال ۸۳ با مشخص کردن انبوه اشتباهاتی که به ضرر مشتری بوده است، مدیرعامل را شگفتزده میکند:«علی مستاجرانی از دایا سیستم که نماینده اوراکل بود کمک کرد تا کل سیستم را بهروز کنیم و با بهروز شدن و راه افتادن کارتهای هوشمند آنها جلوی تخلفات گرفته شد. بخش فناوریشان مستقل شد و توسعه یافت تا به سمت کربنکینگ حرکت کردیم و در نهایت دوباره با تغییر فرشچیان کار تعطیل شد.»
.
مرگ مادر
سال ۶۸ مدتی بود مادرم نمیتوانست درست راه برود و چون زن بسیار فعال و روپایی بود همیشه از اینکه نتواند روی پایش بایستد، وحشت داشت. بعد از اینکه چند دکتر نتوانستند تشخیص نهایی بدهند پیش دکتر سمیعی رفت و ایشان فهمیدند غدهای روی نخاع مادرم فشار میآورد که باید برداشته شود. جراحی مادرم موفقیتآمیز بود ولی چون بیمارستان جم دستگاههای آیسییو را فروخته بود در آن زمان دستگاه نداشت و من هم درگیر کارهایم بودم. روز سوم عمل فشارش پایین افتاد و بهرغم اصرار خواهرانم فشارشان را نگرفتند و بدون دانستن اینکه فشارش پایین است، قرصی دادند که مادرم را به کما فرو برد. ۳۰ روز بعد هم دو سکته قلبی مداوم کرد. خواهرم دیده بود که مادرم را در راهرو رها کردهاند تا بمیرد. او از لحاظ روحی و جسمی قوی بود و برای بازگشتش تلاش کرد ولی در نهایت از دست رفت. بعدها مرا متهم کردند که برای بیمارستان جم پرونده درست کردهام.
به بانک مرکزی بازمیگردد و از سال ۸۴ تا ۸۷ اداره حسابهای پرداخت همکاری موفقی را با ناصر حکیمی آغاز میکند و بهرغم روحیه متفاوتشان به خوبی با یکدیگر کنار میآیند. روی پاکدستی و اخلاقمداری قائمیان و حکیمی قسم میخورد. مخالف جدی راهاندازی شرکتهای پرداخت یا همان پیاسپیهاست. با مهران شریفی نمیسازد؛ خودش را بازنشسته میکند. مشاور موسسه مالی و اعتباری میزان میشود تا برای صد شعبه کربنکینگ را بالا بیاورند.
منبع: پیوست