پایگاه خبری راه پرداخت دارای مجوز به شماره ۷۴۵۷۲ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بخشی از «شبکه عصر تراکنش» است. راه پرداخت فعالیت خود را از دوم اردیبهشتماه ۱۳۹۰ شروع کرده و اکنون پرمخاطبترین رسانه ایران در زمینه فناوریهای مالی، بانکداری و پرداخت و استارتآپهای فینتک است.
غبار بر ماه
مینا والی، مدیرمسئول ماهنامه عصر تراکنش / آیا فقط باید به مریم میرزاخانی افتخار کنیم یا بنیانگذاران کسبوکارهای داخلی هم قابل افتخارند؟
1. تقریباً ۱۲ سال پیش بود، روزهای گرم تابستان، دانشگاه شکل دیگری میشد. جلوی بوفه و باغ دلگشا که ۹ ماه سال جای سوزن انداختن نبود، آن روزها پرنده هم پر نمیزد. کم بودند بچههایی کهترم تابستانی، دو واحد آزمایشگاهی چیزی گرفته بودند و مثل زامبیها توی آفتاب داغ تیر و مرداد برای رفع تشنگی یا گرسنگی از دانشکدههایشان بیرون میآمدند و در محوطه دیده میشدند.
اما ما در روزنامه شریف که اسمش روزنامه بود ولی فقط شنبهها و سهشنبهها منتشر میشد و تابستان هم فقط یک روز که یادم نیست شنبه بود یا سهشنبه، حاضر بودیم. با وجود مخالفت خانواده این همه راه را توی تابستان داغ میکوبیدیم و میرفتیم خیابان آزادی تا نکند نشریه دانشجویی که این همه سال منظم منتشر شده بود باعث قطع انتشارش شویم.
تابستان ۱۲ سال پیش بود که نشریه پاپیولار ساینس، مریم میرزاخانی را بهعنوان یکی از ۱۰ ذهن جوان جهان معرفی کرد. در آن لیست ۱۰ نفره مریم ۲۸ ساله جوانترینشان بود. مریم در شریف درس خوانده بود و این برای ما سوژه جالبی بود. پس شماره بعدی روزنامه حتماً باید مطلبی درباره او مینوشتیم و این کار را هم کردیم. هرچه گشتیم از مریم فقط عکسهای بیحجاب او را پیدا کردیم. منظورم از بیحجاب بدون روسری و مقنعه است. ظاهر مریم در آن عکسها آنقدر محجوب و ساده بود که حتی به ذهنمان هم خطور نمیکرد که این چهره حساسیتبرانگیز باشد، اما بود. همان روز باز هم یادم نیست از کجای دانشگاه با ما تماس گرفتند که این خانم وقتی در دانشگاه بود خیلی باحجاب بود شما چرا این عکس او را کار کردهاید؟ چند سال بعد که میرزاخانی معروفتر شد و جایزه فیلدز را گرفت، تحریریه روزنامهها همین مشکل را داشتند که عکس او را چطور روتوش کنند. امسال سومین و البته آخرین باری بود که مریم را در رسانههای داخلی میدیدم. این بار پس از مرگ این ریاضیدان ایرانی-آمریکایی کمی آن حساسیتهای چند سال پیش کمتر شده بود ولی باز هم بعضی از روزنامهها جرئت نکردند عکس مریم را بدون روتوش کار کنند.
اما مریم در عکسها بسیار سادهتر از عکس زنانی است که در برخی نشریات داخلی منتشر میشود. چهره ساده و بدون آرایش او در محل کار برای ما عجیب است.
احتمالاً درباره رسوایی اخیر در سیلیکونولی چیزهایی شنیدهاید. خلاصهاش این است: سوءاستفاده از زنان در ازای دادن سرمایه به استارتآپ آنها. سرمان سوت میکشد، یعنی در هاب فناوری دنیا همچنین اتفاقاتی میافتد؟ پیش از این به نگاه جنسیتی در استخدامهای سیلیکونولی انتقاد میشد حالا این سوءاستفاده هم قوزبالاقوز شده است.
تبعیض جنسیتی به نظر میرسد در همه جای دنیا وجود دارد. امروز از دوستانم در آنطرف مرزها حتی در بهترین دانشگاههای آمریکا هم میشنوم که چه نوع نگاهی به زنان وجود دارد، بنابراین حتماً مریم میرزاخانی بیشتر از رقبای مردش تلاش کرده است.
دانشش را ندارم که درباره ریشه سکسیسم بگویم ولی این را میدانم که بخشی از این تبعیض را خود زنان تقویت میکنند. احتمالاً ما در کشور درحالتوسعهمان بیشتر با این مسئله مواجهایم. به تفاوتهای زن و مرد کاملاً آگاهم. انتظار ندارم زنان خودشان را شبیه مردان کنند. شرایط سخت کار کردن برای زنان خصوصاً مادران را نیز تجربه کردهام. میدانم در برخی از کشورها شرایط مناسبتری برای کار کردن مادران وجود دارد.
با این حال معتقدم رفتار زنان در محیط کار و تصوری که از تواناییهای خود دارند میتواند تا حدی این تبعیض را کمرنگ کند. سادگی ظاهر میرزاخانی در حال تدریس جالب است. مریم و زنانی همچون او تلاش نمیکنند شبیه مردان باشند اما در تلاش هم نیستند که زنانگی خود را پررنگ کنند. آمار وحشتناک مصرف لوازمآرایشی در کشورمان نشان از این دارد که زنان ما از نشان دادن خودِ واقعیشان میترسند؛ بنابراین تمرکز به جای رشد مهارتها و دانش به سمت بهتر کردن ظاهر میرود. ماجرای سیلیکونولی افشا شد، در جایی که احتمالاً زنان کمتر ازاینجا زنانگیشان را به رخ میکشند. در ایران چقدر از این ماجراهای افشا نشده هر روز اتفاق میافتد؟ با این تصویری که زنانمان از خود ساختهاند نباید انتظار تبعیض یا سوءاستفاده داشته باشند؟
2. مهاجرت نخبهها را زمانی که دانشجوی شریف بودم از نزدیک میدیدم همین سالها هم در خانوادهمان شاهدش بودم. برایم همیشه سؤال است چرا درِ دانشگاه شریف را تخته نمیکنند. این دانشگاه بیشتر از اینکه به ما خدمت کند به استکبار جهانی خدمت میکند. درصد بالایی از فارغالتحصیلان این دانشگاه و خصوصاً المپیادیهایش مهاجرت میکنند نه به سوئد و سوئیس و فرانسه، بهترینها میروند آمریکا. حتی با وجود شرایط سختِ گرفتن ویزای آمریکا و الان هم با آمدن جناب ترامپ که شرایط سختتر هم شده است. نخبههای ما این شرایط سخت را به جان میخرند حتی چندین سال دوری از خانواده را تحمل میکنند برای رسیدن به زندگی مطلوب تحصیلی و کاری.
مهاجرت مغزها یا بهتر بگویم فرار مغزها مسئلهایست که ما از آن فراری هستیم. رسانههای ما یا به آن نمیپردازند و یا تصویری با تحریف از آن به نمایش میگذارند. سال ۸۷ که برای اولین بار قرار بود گزارشی را برای هفتهنامه «همشهری جوان» بنویسم قرار شد روی موضوع مهاجرت مغزها کار کنم. نتیجه مصاحبه من با حدود ۱۰ نفر از بچههایی که به آمریکا و کانادا مهاجرت کرده بودند حکایت از رضایت بیقیدوشرط آنها از این مهاجرت داشت اما در تحریریه همشهری جوان این نتیجه خریداری نداشت. به من گفتند نمیتوانیم این گزارش را کار کنیم شما باید نشان بدهید که این بچهها از مهاجرت ناراضیاند. این یعنی باید دروغ را گزارش میدادم. از همشهری جوان آمدم بیرون. بقیه رسانههایمان هم کموبیش با این پدیده چنین برخوردی را دارند یا نادیده میگیرند یا تصویری تحریف شده از آن ارائه میدهند.
از طرف دیگر استارتآپهایمان یک شبه فیلتر میشوند. بدون هیچ تذکری یک نهاد یک شبه تصمیم میگیرد کسبوکاری را معلق کند. مدیران این استارتآپها اغلب جوانان فارغالتحصیل رشتههای فنی و مهندسی هستند که به روشهای مختلف راههایی را برای پول درآوردن به دست خودشان و نه استخدام در شرکتهای دولتی و خصوصی پیدا کردهاند. اینها جرمشان این است که فراتر از قانون رفتهاند یعنی قانونگذار و رگولاتور را رد کردهاند و جلو زدهاند. وقتی رگولاتور و نهادهای مرتبط دیگر مشغول رتق و فتق دم و دستگاه طویلشان بودند اینها با چابکیشان ایدههایی را توسعه دادهاند و رسیدهاند به جایی که با یک دفتر ۵۰ متری و چند میز و صندلی و ۴ نیروی انسانی جوان کارآفرینی کنند و پول دربیاورند تا آویزان خانواده نباشند تا صندلیهای تحصیلات تکمیلی دانشگاهها را به امید پیدا کردن کار در شانشان در یک وزارتخانهای سازمان دولتی چیزی پر نکنند.
حق این جوانها بیشتر از این است. آنهایی که آنقدر خودشان را فراتر از این کشور ندانستند که بگذارند و بروند. جوانهایی که به جای کاشت بذر ناامیدی، آستینشان را بالا زدند تا با وجود تمام محدودیتها و شرایط سخت کسبوکار در ایران کاری کنند.
افتخار ما مریم میرزاخانی و فیروز نادری و صدها چهره شناخته شده و ناشناخته ایرانی در سراسر دنیا نیست. افتخار کردن به این چهرهها یک جور ناسیونالیسم است. بگذاریم مردم عادی صفحات اینستاگرامشان را پر کنند از پرتره این آدمها. گرچه این چهرهها برایمان عزیز هستند اما اینها بیشتر از اینکه ایرانی باشد متعلق به کشورها و سیستمهای آموزشیای هستند که آنها را رشد دادهاند. از آنها فقط یک نام ایرانی در پاسپورتشان مانده است. یک نام ایرانی به چه کار ما و ضعفهایمان میآید؟
افتخار ما چهرههای ناشناختهای هستند که شاید ضریب هوشیشان به اندازه این نامها نباشد، اما توانستهاند در داخل کشور با همه مشکلات کارآفرینی کنند. حالا ما عکس مریم میرزاخانی را صفحه اول روزنامههایمان چاپ میکنیم بس که عزتنفس ملیمان پایین است. ما نهتنها خارجیها را میپرستیم بلکه عاشق خارج نشینها هم هستیم. بعد شبانه استارتآپهایمان را فیلتر میکنیم به خاطر کوتاهی خودمان در وضع مقررات و حدود. این بچهها را از این اتاق دادستانی به آن اتاق دادستانی جایی که خلافکارها رفتوآمد دارند میکشانیم.
۱۲ سال پیش برای من همدانشگاهیهایی که آن طرف مرزها تحصیلات تکمیلیشان را میگذراندند نمونه آدمهای موفق بودند اما امروز برای من اینهایی که داخل مرزها با سختیهای کسبوکار در ایران مبارزه میکنند قابلتقدیر هستند. بهعنوان یک مدیر رسانه تلاشم کمک منطقی به این فعالین است تا نکند اینها هم ناامید شوند و به دنبال راهی برای رفتن بگردند.
آفرین!
آفرین!
فوق العاده است این نگاه و نگرش
آفرین بر شما و نگاه زیبایتان